سه‌شنبه، خرداد ۰۵، ۱۳۸۸

انتخابات

می گویم مرددم و این تردید شاید همان چیزی است که در این برهه بیهوده است.
می گوید همین، ما همیشه مرددیم و طرف مقابل با اطمینان رای خود ر ا به نفع احمدی نژآد به صندوق می ریزد.
در سایت ها و وبلاگ ها مدام حرف از انتخابات است و حرف ها و نظرها و ...
چه بد است اما که هزینه هر انتخاب ما را دیگران می دهند و خودمان و باز هم همان داستان است و...
می دانم که رای می دهم که قصدم اصلاح است، حال به کدام گزینه از میان کروبی و موسوی، انتخاب موسوی یک انتخاب سیاسی و مصلحت آمیز است و انتخاب کروبی، جدا از شخص او(که شعارهای قبلی اش را فراموش نکردم و این تضاد و تناقض رفتاری را ) یک انتخاب آرمان گرایانه و براساس خواسته ها
باید بیشتر فکر کرد و میان خواسته و سیاسی بودن انتخاب کرد. در هر حال با تحریم همیشه مخالف بوده و هستم و باز هم رای می دهم.

سه‌شنبه، اردیبهشت ۲۹، ۱۳۸۸

انتخابات

این روزها فقط و فقط انتخابات است و کسی که رای خواهد آورد.
اینجا باز درگیری است و افرادی که مدام می روند و من باز در صدد لابی کردن برای رفتن که مدیر باز شاکی خواهد شد.
تلفن خانه را قطع می کنم و روزنامه را ورق می زنم و زبان می خوانم و بعد پایان نامه و... دیگر تلفن خانه از وقتی که برسم قطع است و من که دیگر باید فکری برای شام بکنم که وقت گیر نباشد و بشود به درس ها رسید که زمانم به سرعت دارد تمام می شود.
نگرانم و اضطراب دارم و دلیلش هم تعلل های خودم است.
همه رسانه ها در خدمت دولت هستند و در این دنیای بی رسانه که یاس نو را تنها یک روز تحمل کرد، نمی دانم به کجا می رسیم و گمانم باز رای همان احمدی نژاد باشد.

همزاد

شنبه، اردیبهشت ۲۶، ۱۳۸۸

عادت

پیر که می شوی میل به زندگی چنان افزون می شود که پدر از حسرت روزهای گذشته و عمر قدیمی ها بگوید و اینکه در گذشته مردم چقدر عمرشان بیشتر بود و مادر در عبور از خیابان به دستم چنگ بزندو خودش را پشتم پنهان کند.
وقتی که اختلاف سنی ات با پدر و مادرت بالا باشد هر روز احتمال این می رود که تلفن بزنی و کسی گوشی تلفن را برندارد و وقتی هم که بردارد باز حرفی نباشد که حالت خوب است و باز و باز این اضطراب مداوم از مرگ.
نه من که به چیزی فراتر از همینجا باور ندارم برایم سخت است که مرگ را ساده بپذیرم و ساده هضمش کنم و ساده ببینمش و به انتظار دیدار دوباره بنشینم که وقتی کسی مرد برای من یعنی که تمام شد و این تمام شدن بدترین چیزی است که می تواند باشد.
باز هم سر کار درگیر هستیم و این درگیری تا همکار بغلی که مدام از حرف های مدیر شاکی می شود و می گوید من هم مثل خانم فلان ( که من باشم) هستم و من قبل تر آمده بودم و خوشم نمی آید که دست کم گرفته شوم و.. من فقط سرم درد می کند، چشم هایم درد می کند و حوصله خودش و حرف هایش را ندارم که مدام حول محور خودش و آقایش و ... می گردد.
اوضاع روز به روز بیشتر به هم می پیچد و بعد ما که این وسط مانده ایم و کارهایی که روز به روز می خوابد و همه دارند می روند و حالا مدیر نمی تواند بگوید چرافقط تو، چرا فقط تویی که اینهمه اصرار به رفتن داری.
باید از همان ابتدا رفت پیش از آنکه حضورت اسبابی باشد برای دیگران.
از خیابان که رد می شویم محکم دستم را نگه می دارد، من حجم ترسش را از فشار دستش تشخیص می دهم و سعی می کنم که بگویم ایرادی ندارد و همه چیز خوب پیش می رود و عادی است که ماشین ها بی توجه به تو و حضورت رانندگی کنند. گاه فکر می کنم چقدر چیزهایی غیرعادی هست که برای ما دیگر عادی شده است.

همزاد

چهارشنبه، اردیبهشت ۲۳، ۱۳۸۸

مشغله

این روز ها مدام درگیری است و دعوا و فحش دادن.
دیروز مدیر به زمین و زمان فحش می داد، آقا مملکت را گرفته اید و این یکی هم رویش( عین کلام این بود به مملکت شاشیده اید این یکی هم رویش و بعد بیشتر و بیشتر...)
باز دعوا شده بود، روز قبل با یک مدیر دیگر و قبل تر با بقیه به صورتی که همه رفتن را ترجیح می دادند به کار کردن با آدمی که به قول مدیر هیچ مختصاتی نداشت.
گفتم این روزها درگیرم. محسن عمل کرده است و خانه مادرش استراحت روزهای پس از عمل را دارد، استاد پایان نامه ام مرداد قرار است که سفر خارج از کشور داشته باشد و باید پایان نامه را تحویل بدهم و این کلاس زبان و آمدن مادرم و دعواهای سر کار و...
سرم شلوغ است و فرصت کمی مثل امروز پیش می آید که بنویسم.
مقاله نوشین احمدی خراسانی را خواندم گویا جنبش زنان هم می خواهد این دوره رای بدهد هر چند که کاندیدایش مشخص نبود.
تحکیم هم تاکتیک تحریم را کنار گذاشته کلن انتخابات قبل نشان داد که این تاکتیک هیچ فایده ای جز ضرر رساندن نداشته است که بیهوده فکر میکنیم که دیگران حتی به رای ندادن ما فکر می کنند.

همزاد

چهارشنبه، اردیبهشت ۱۶، ۱۳۸۸

نیاز به یک کلمه دارم
کلمه‌ای که
مرااز روی زمین بردارد.
من مثل ساعتی مریضم
و
به دقت درد می‌کشم.
شهرام شيدايي

شنبه، اردیبهشت ۱۲، ۱۳۸۸

دل آرا اعدام شد


دل آرا دارابی اعدام شد.

بی اطلاع وکیل و خانواده و این شوک که از خواندن خبر دچارش شده ام و ...

لینک خبر در بالاترین
مطلبی هم در وب سایت ابراهیم نبوی پیدا کردم که شاید شاید همان بود که باید می گفتیم.
دل آرا جانم ببخش که از نوجوانان غزه نیستی و نمیتوانیم عزادارت باشیم . ببخش که بجای نارنجک ساختن نقاشی میکشیدی و نمیتوانیم بهت بگوئیم هنرمند . ببخش که فلسطینی نیستی و رهبر ما عزای عمومی نمیدهد تا برویم در خیابانها به سر و کله مان بزنیم . ببخش که از تخم و ترکه عماد مغنیه نیستی تا اینجا میدان بنامت بشود . ببخش که رئیس جمهور ما ایرانیها را نمی شناسد تا وقتی میرود ژنو در ازاء آنهمه حقارت لااقل از حقوق تو دفاع شده باشد . ببخش که چفیه نداری تا تیتر و عکس اول فارس باشی . ببخش که اصلاً مهم نیستی همانطور که ما انگار بخشیده ایم اینرا . ببخش که ایرانی هستی کما اینکه خدا هم انگار بخشیده ایرانی بودن ما را …

دل آرا جانم الآن از همه جا بوی پیروزی می آید . یکبار دیگر به دشمن فهماندیم همه چیز را . دشمن ما البته خیلی نفهم است اینهمه ما میمیریم تا چیز بفهمد یا نمی فهمد یا زود یادش میرود . اگر خرفت نبود که دشمن ما نمیشد الآن کلی هم رفیق بودیم عین حزب الله . دشمن ما بیشعور است فکر میکند اگر سازمان ملل برای تو بیانیه بدهد اینها نمیکنند کاری را که خصوصاً الآن و دم انتخابات برای گفتن خیلی چیزها بما باید کرد . آخر سیب زمینی زیاد حرف زدن بلد نیست اینها روشهای بهتری دارند . جمهوری اسلامی الآن مثل کوه جلوی دشمن ایستاد که خاک بر سر فکر میکند ما باید زنده بمانیم . با مرگ تو قطعنامه دان دشمن حداقل از سه جا پاره شد باور کن . ببین که اینهمه قهرمانی تو و اینهمه برای ما پیروزی آوردی ولی نمیتوانیم تحویلت بگیریم چون فلسطینی نیستی خدائیش خیلی باحاله !

باور کن هرچه بخواهم بیشتر برای تو حرف بزنم حالم از خودم بیشتر بهم میخورد . یکجای کار هم که خواستم خفه نشوم نشد . ما خفه که نباشیم یا حال یک عده ای بهم میخورد یا خودمان . پارسال که نوآوری بود خفقان شکوفا شد امسال داریم الگوی مصرفش را اصلاح میکنیم . راستی آخرین تابلویت را بعد از مرگ کشیدی میدانستی اینرا ؟ روی تابلو نوجوانی است که هزار دفعه معنی دارتر از ژکوند لبخند میزند و لابد دویست سال باید طول بکشد تا بشر بفهمد معنی این لبخند را . اینکه پشت تار و پود تابلوی تو چه ها هست بماند …