یکشنبه، مرداد ۰۹، ۱۳۸۴

-اگه با فلانی ازدواج کنی اون تو رو بغل می کنه ، سخت و محکم یه زندگی خوب دیگه چی می خوای؟
چی می خوام ؟
از پختن کیک لذت می برم ،از غذا پختن خوشم میاد ،از شستن ظرفها ، از بچه داشتن ، از... همه این چیزا رو دوست دارم ، یک زن کاملا سنتی
ولی چیزه ی دیگه رو هم دوست دارم کار کردن، ساز زدن، با دوستانم بودن رو..
چرا اینا باهم جمع نمی شه مگه من چی می خوام ؟ حتی فکر اینکه شاید به خاطر به دست اورد ن بعضی چیزهای بالا بخوام از شما دور بشم عذابم میده !!حتما می گی حزف زدن آسونه ولی من الان اینطور فکر میکنم ! - خوب هر چیزی بهایی داره ؟!!نمی خوام بهای اون
چیز از دست دادن دوستانی باشه که"بهشون عشق ورزیده ام " باز هم فکر می کنی شعار می دم
hana !!!
در کمد رو باز کردم ،ساز رو از صنوقچش در آوردم ،بعد از حدود دو سال و اندی بالاخره جرات کردم که درش بیارم از قبل می دو نستم که یه سیمش پاره شده ولی وقتی در صندوقچه رو باز کردم دلم هری ریخت تمام پوست دورش ترک برداشته و قسمتهایی هم پاره شده بود تمام دورش !- که شبیه دو تا قلب که از نوک بهم چسپیده ،یکی بزرگ و یکی کو چیک - برای تسلای دل خودم شروع کردم به چسب زدن ، تمام لبه ها رو چسپ زدم سیم رو موقتی درست کردم و مضراب که دیگه کاملا تو دستم غریبه بود رو برداشتن ، هنوز چند تا از گوشه ها رو جسته گریخته به یاد داشتم " به حریم خلوت خود شبی چه شود نهفته بخوانیم ..."انگار وقتی گذ شته هم خودش می خواد بپوسه و بریزه با چسپم که شده نگهش می دارم
hana
بامداد است. سکوت دل انگیزی است؛ هرچند سکوت غیر از دل انگیزی دارای صفات و ویژگی های دیگری نیز هست.

اخبار سایت های خبری را مرور می کنم و دائم و پیوسته این کار را تکرار می کنم تا جاییکه دیگر خبر جدیدی نباشد. دوستانم یا همه خوابند یا در تلاشند تا خود را به خواب بزنند! در هر صورت، صورت خوابیده آنان را یکی یکی در ذهنم تجسم می کنم.

وقتی خبری نیست_هرچند همه را خوانده باشی_اما باز هم جای نگرانی است. اگر خبری باشد و خوشایندت باشد، خب، خوش بوده ای و تمام شده است. اگر خبری باشد که خوشایندت نیست، بارها این امر رخ داده است و تا لحظاتی درگیرت می کند؛ اما وقتی خبری نیست، دلهره ها بیشتر می شود. هر دم به تجربه ات نگران یک حادثه ای. حادثه ای که با هر شدت قساوت غیر قابل پیش بینی، امکان بروز دارد.

در سرزمینی که گفته است دستمزد گورکن از بهای آزادی من و تو بیشتر است، گاه از خوابیدن به قدری هراسانی که از در خواب زیستن.
گفت: بخوان، بخوان و باز هم بخوان. می خوانم اما با هر سطر قسمتی از آرامش و آسودگی ام را از دست می دهم. شاید دیر فهمیده ام اما گویی اندیشه ای جهانی است که بی دغدغه ترجمه به انسان ها آموخته است، بیشتر فهمیدنت را رقیبی بر زندگی ات بشمار.

بی ارتباط است اما یک دم به یاد این ضرب المثل قدیمی ایلات افتادم:" من علیه برادرم، من و برادرم علیه عموزاده ام، من و عموزاده ام علیه قبیله ام، من و قبیله ام علیه تمام دنیا".

تا کی بگوییم:"دست بردار از این در وطن خویش غریب."
غربت را ما تجربه می کنیم!

پاینده ایران
یله

شنبه، مرداد ۰۸، ۱۳۸۴

اگر گنجی بمیرد

اگر گنجی بمیرد، تا سالها حاکمان ایران به این می بالند که قدرتمند ترین منتقد خویش را با دستان خودش به کام مرگ کشانده اند.

اگر گنجی بمیرد، نماد و سمبل مبارزه مسالمت آمیز با حاکمیت استبدادی مرده است و بستری برای مبارزات غیر مسالمت آمیز فراهم می شود.

اگر گنجی بمیرد، مسوول اجرای قانون اساسی، خردک جایگاه اخلاقی خود را با مرگ یک منتقد آشکار از دست خواهد داد.

اگر گنجی بمیرد، تقیه کنندگان و سکوت پیشه گان_به ویژه مذهبی_ با سکوت موهن خویش آشکارا همراهی شان با حاکمیت در این باره را نمایش داده اند.

اگر گنجی بمیرد، از این افسوس خواهیم خورد که چرا در حمایت از او روشنفکران و فعالان حقوق بشر و دولت مردان کشورهای اروپایی بیشتر از همتایان خود در ایران برای آزادی او تلاش کردند.

اگر گنجی بمیرد، یا حتی نمیرد باید هنرمندان همیشه سکوت توضیح دهند که کنه هنر چیست؟ و تفاوت سکوت خویش با تفاوت سکوت رهبر را در چه می دانند؟

اگر گنجی بمیرد، مرگ او را به سادگی و خیلی زود فراموش می کنیم.

اگر گنجی بمیرد، من مقصرم.

اگر گنجی بمیرد، ...


پاینده ایران
یله

جمعه، مرداد ۰۷، ۱۳۸۴

خبری پس از خوشی امروز

در تازه ترين مصاحبه راديو آزادگان که صبح روز جمعه با همسر اکبر گنجي صورت گرفته است، معصومه شفيعي از وضع بسيار وخيم و بحراني گنجي خبر داده است. همسر گنجي در اين مصاحبه راديويي مي گويد، پنجشنبه شب قبل از ديدن گنجي با سعيد مرتضوي که در بيمارستان حضور داشته صحبت کرده است. گفتگوي وي با مرتضوي را در زير مي خوانيد:
مرتضوي: اين جريان رو بايد الان حلش کنيد.
شفيعي: آقاي مرتضوي، اين رو خودتون بوجود آوردين.
مرتضوي: نه اين جريان جريان شيرين (عبادي) است.
شفيعي: اين حرفا چيه!
مرتضوي: خانم گنجي، اوضاع خيلي بحرانيه! من الان چند ساعته اينجام، بالاي سر گنجي هم بودم، با دکتراش صحبت کردم، اين تا صبح زنده نمي مونه! اينجا هم چون کاري از دستشون برنمي آد، ديگه نمي تونن گنجي رو قبول کنن، ما مجبور مي شيم که گنجي رو از اينجا منتقل کنيم.
شفيعي: من بايد گنجي رو ببينم، نمي تونم الان به حرف هاي شما اعتماد کنم.
مرتضوي: بايد قضيه حل بشه.
شفيعي: قضيه موقعي حل مي شه، شما از اين پرونده بري کنار. شما خودت از اين پرونده برو کنار ببين چه جوري سريع حل مي شه.
وي سپس به ديدن اکبر گنجي مي رود. مرتضوي نيز همراه وي به داخل اتاق مي رود. دکتر گنجي هم حضور داشته است. همسر گنجي وضع گنجي را وحشتناک توصيف مي کند و مي گويد "کاش بچه ها را نبرده بودم". بچه ها تا گنجي را مي بينند، اختيار از کف مي دهند و مرتب گريه مي کردند. همسر گنجي در اين زمان باور مي کند که گنجي نمي ماند و چند ساعت ديگر مي رود!
پزشکان بيشتر از 5 دقيقه اجازه ملاقات نداند. درحاليکه خانواده وي قصد خروج داشتند، گنجي سعي مي کند با کشيدن خودش به طرف آنان رفته و خداحافظي کند که در کنار در به زمين مي افتد. اکبر گنجي را بلند کرده و بروي تخت مي گذارند. درحاليکه حال وي اساسا اجازه سخن گفتن به وي را نمي داده، با اصرار معصومه شفيعي به گنجي سرم وصل مي شود.
همسر گنجي بعد از اين سخنان مي گريد و مي گويد که گنجي براي مردن هنوز خيلي جوان است و وي حاضر است بميرد ولي گنجي زنده بماند.
پاینده ایران
یله

برای گنجی نه به خاطر در آستانه مرگ بودن بلکه به دلیل مقاومتش




1) کوه استوار که قادر است روزی یک تا دو کتاب را بخواند، این بار در یک روز فقط 120 صفحه از رمان مورد علاقه اش را خوانده است.

2) مدت طولانی است که اخبار مربوط به گنجی را از طریق همسرش پیگیری می کنیم. او را زنی بسیار استوار و توانا می بینم که قابلیت پیگیری های رسانه ای اش شهره است. این بار در روز زن او در برابر خبرنگاران زیر گریه می زند و از عدم توانایی راه رفتن گنجی و کم بینی او می گوید. همسران رهبران ج.ا.ا روز زن را چگونه سپری می کنند؟

3) هاشمی رفسنجانی از گفت و گوی اخیر خود با هاشمی شاهرودی برای آزادی گنجی سخن رانده است. ابتدا بسیار خوشحال شدم اما هم اکنون در سکوت شباهنگام لرزه بر اندامم افتاده است. هاشمی یک سیاست مدار خبره است! شاید پیشاپیش خود را از اتهام های پس از مرگ گنجی تبرئه کرده است!!

4) مرگ گنجی مرگ آزادی خواهی مسالمت آمیز ایرانی است. چه، او در آخرین نامه اش که خطاب به دکتر سروش نگاشته شده است، خواهان برکناری مسالمت آمیز خامنه ای شده است و درباره شیوه های ممکن این روش، از رهبر نیز پرسش کرده است. گنجی در این نامه نیز از ارادت خود به دکتر سروش سخن رانده است اما سروش در رابطه با اعتصاب غذای او به اندازه ای سخن گفته است که واتسلاو هاول اهل چک.

5) گنجی و ما روزگار بدی را می گذرانیم. باید از تجربه سازگاری و منفعت طلبی ایرانی مقاله ها و کتاب ها نوشته شود. سکوت موهنی در قبال گنجی و مرگ محتملش در میان طبقه متوسط حکم فرسااست.
پاینده ایران
یله

پنجشنبه، مرداد ۰۶، ۱۳۸۴

اولین پست



این یه تم محلی قدیمیه ژاپنیه

چیز بیشتری در بارش نمیدونم

برای کیفیت بهتر equlizer

رو به این حالت در بیارین

پن

اسطوره ي برده گي

در حاشيه‌ي 20 جمادي‌الثاني روز زن و مادر مسلمانان
1. مادر يك اسطوره است. اسطوره‌ي مهرباني، مهر، ايثار و... . شهرت اين موضوع و ته‌نشست آن در اذهان ما به قدري محكم و استوار است كه دشوار بتوان چيزي ضد مادر نوشت و يا گامي در جهت نقد مادربودن برداشت. ما اما در دنياي ديكانستراكشن(ساختارشكني) زنده‌گي مي‌كنيم، روزگاري كه اسطوره‌ها واكاوي شده اند. مادر چيز خوبي‌ست، تجسم يك عشق هميشه‌گي و بي‌چون و چرا و از اين قبيل. در مدايح مادر مي‌توانيد به انواع سايتها سر بزنيد و دلايل خوبي او را بخوانيد. اما مادر انساني عادي‌ست، يك زن كه كودكي به جبر طبيعت زاده و به غريزه‌ي حيواني بزرگش كرده. مادر يك ژست اجتماعي نيز هست، ژستي كه تحت آن شكستهاي زنانه در عرصه‌ي عمومي و تحقير زنان پنهان مي‌شود. عفت مادري و عصمت او ابزارهايي‌ در گفتارهاي مردسالارانه‌اند كه حذف نقش اجتماعي زنان و برده‌گي ايشان را توجيه مي‌كنند. بيش از اين براي زماني ديگر.
2. زنان صنف نيستند. نيمي از انسانهايند. تقرير روزي به اسم زن برجسته كردن جنسيت ايشان به مثابه‌ي چيزي درجه دوست. امري كه بايد تكرار شود تا فراموش نكنند كه زن هستند. تاكيد بر روز زن و ارزشهاي والاي زنان در ديسكورس‌هاي مردسالارانه به منظور تحكيم پايگان خانواده به مثابه‌ي نهادي كاملا محافظه‌كارانه است. خانواده محل حفظ سنت و پاسداشت آن است. از سوي ديگر با نقش‌ويژه‌ي زنان در خانواده(مادر بودن به مثابه‌ي تقدس ناب و همسرعفيف بودن به مثابه‌ي عشق ناب) انقياد ايشان از ديده‌ها پنهان مي‌شود و موارد ناهمساز(زنان آزاد، طرفداران سقط جنين و ...) بيشتر محكوم و به حاشيه رانده مي‌شوند. به اين جمله‌ها از رمان زيباي‹‹ زندگي در پيش رو ›› اثر رومن گاري دقت كنيد:‹‹ چرا جنده‌هايي كه كارت دارند، نمي توانند بچه هايشان را خودشان نگه دارند. ديگران از اين بابت ابايي ندارند.... اين به خاطر ارزشي است كه فرانسوي ها براي پايين تنه قائلند... پايين تنه و لويي چهاردهم مهم ترين چيزهايي هستند كه فرانسوي ها دارند و جنده ها به اين خاطر زجر مي كشند كه زنان شرافتمند مي خواهند پايين تنه شان فقط مال خودشان باشد.››
3. تقرير روزي مثل زن لازم است (مثل 8 مارس) . در بيشتر جوامع و از جمله ايران اسلامي زنان شهروند درجه دو هستند و قوانين و شرايط ضد ايشان كاركرد دارد. از اين رو لازم است ‌شرايط بد زنده‌گي ايشان توسط همه بازگو و تكرار شود تا احترام به زنان به مثابه‌ي انسان‌ها در متن گفتمان و كردارهاي ما رسوخ كند. در واقع كاركرد روز زن يك كاركرد سلبي است. يعني روز زن را پاس مي‌داريم به اميد روزي كه نيازي به روز زن نداشته باشيم.
با اميد
هاپو

سه‌شنبه، مرداد ۰۴، ۱۳۸۴

این بار هم به دلیلی من و کوله بار سفرم به شهر آشنایی مان رسیدیم. بارها گفته ام و این بار نیز می گویم: من ار انتظار بیزارم.
سرانجام تا حد امکان منتظر ماندم!

گویند پیش از محکمه، به برزخ خواهیم رفت. این برزخ اما چیزی جز تشدید کننده عذاب وعده داده شده نخواهد بود؛ چرا که در انتظار آتش جهنم ماندن از خود آتش جهنم سوزاننده تر است و برزخ اتاق انتظاری است که در آنجا کاری جز اندیشیدن به عذاب های وعده داده شده نداریم. در انتظار بهشت بودن، بدون اندیشیدن به جهنم را هم کاری مهمل می پندارم.

باری، در ماراتون انتظار، دوستانم مانند دونده گانی که هریک بخشی از مسیر طولانی ماراتون را با دونده خسته همراهی می کنند، مرا یاری کردند تا جاییکه برای ناظر بیرونی تشخیص دونده اصلی با همراهانش مشکل می نمود.

حنا و همزاد فروغ، دوستی را تا جایی رساندند که بیان کردنش هم دشوار به نظر می رسد.
شازده کوچولو و صفای همیشگی اش را فراموش نخواهم کرد.
دوست جدید مو بلندم را هم چونان دوستی قدیمی متصور خواهم شد.

از دوستان گرانقدرم هم که با تماس هایشان پیگیر شرایط بودند، سپاسگذارم.


چه کنم؟ مجال و مهمل دیگری برای ابراز آنچه آمد، نیافتم!

پاینده ایران
یله

كورماز نمرده

سلام دوستاي خوبم
يه عالمه حرف داشتم براتون براي گفتن، چند تا مطلب كه نوشته بودم و فرصت تايپشون نبود و بعد يا از زمانش گذشته بود و يا من از گفتنشون منصرف شده بودم.....يكي دو بار هم يه چيزايي تايپ كردم كه وقتي اينترنت داشتم بذارم اينجا ولي باز....
نه،نه، اصلا نمي‏خوام خودمو توجيه كنم، در كوتاهي كردنم شكي نيست، ولي.....
همين حدوداي 20 روز پيش كه چاملي مهمون شهر هسته‏ها و نيسته‏ها بود، توي خرقان،وقتي به تپه مجاور آرامگاه نگاه كرديم، تقريبا همزمان ياد اون شب به‏ياد ماندني و پرخاطره افتاديم، همون شبي كه توي باد بر بلنداي تپه آتيش روشن كرديم و توي سرما و تاريكي در نور عجيب و شايد رويايي آتيش حرف زديم و توي دفتر هاپو نوشتيم و آواز سر داديم، چند وقت پيش هم كه سوتي من رو همونجا ديدم، از همون‏شب گفت... شما هم يادتونه؟ حتما يادتونه...
هاپوكومار عزيز، ننوشتن هيچكدوم از ما-لااقل خودم و تنسي و چاملي و يكي دوتاي ديگه- دليل بر نخواستن و يا فراموش كردن نيست و چه بسا كه ما همچنان به ياد اون روزهاي كوتاه و دوستيهاي خيلي خيلي عميق همون زمان روزهامون رو شب ميكنيم...
هاپو يادته روز مجن بهت گفتم دارم به اولين روز فكر ميكنم و تو بهم چي گفتي... حرفت منطقي بود، خيلي هم سعي كردم، ولي نشد...
يه معذرت خواهي هم به يله بدهكارم، يه روز توي شاهرود، همين يكي دو ماه پيش، در پي يك بحث كوتاه بهش گفتم كه آدم آرمانگراييه و امروز بهش ميگم كه اشتباه كرده بودم، اين من بودم كه خيلي آرماني فكر مي‏كردم و نصف دنيام غير واقعي بود، ببخشيد يله، دارم درستش مي‏كنم.
بگذريم،روزهاي آخري كه اونجا بودم، آرامش حتي از كوچه‏باغهاي خرقان هم فرار كرده بود، يعني يه عده آدم... منتظر بهانه بودن تا يكروز خوب و شايد حتي يك هفته يا يك عمرت رو خراب كنن، چون داشتي با دوستات كنار آب حرف مي‏زدي و ميخنديدي... يعني كه ديگه خرقان رفتن هم قدغن، ولي همچنان براي روز تازه، اجازه بي اجازه... تا آخرش هم همينطور بايد بمونه و مي‏مونه.....


اين روزها بيشتر درگيري فكري اينجا و قسمت زيادي ازصحبتها پيرامون گنجي يه، شعر زير از دفتر دوم شاملو، بي مناسبت نيست به خاطر اتفاقات تلخي كه درواقع بي‏هوشي ماست كه فقط نگاه مي‏كنيم و حتي نمي‏دونيم كاري بايد كرد يا نه، چه برسه به اينكه فكر كنيم چه‏كار ميشه كرد

براي چه‏گوآرا

ومرد افتاده بود.

يكي آواز داد: دلاور برخيز!
و مرد همچنان افتاده بود.

دو تن آواز دادند: دلاور برخيز!
و مرد همچنان افتاده بود.

ده‏ها تن و صدها تن خروش برآوردند: دلاور برخيز!
و مرد همچنان افتاده بود.

هزاران تن خروش برآوردند: دلاور برخيز!
و مرد همچنان افتاده بود.

تمامي آن سرزمينيان گردآمده اشك ريزان خروش برآوردند: دلاور برخيز!

و مرد به پاي خاست
نخستين كي را بوسه‏يي داد
و گام در راه نهاد.
گابريل گارسيا ماركز


كاش اينقدر نميترسيدم.....

شاد باشيد
كورماز

دوشنبه، مرداد ۰۳، ۱۳۸۴

تخلص سرخ

سلام
گرچه هيچكس هيچ چيز نمي‌نويسه. باز مي‌نويسم. ديروز سالمرگ شاملو بود. تو آريادنه دو مطلب در اين باره نوشتم و صبر كردم اينجا خبري بشه ديدم نه، من پوست كلفت‌تر از اين حرفا هستم كه ... بگذريم.
ديروز رفتيم امامزاده طاهر كرج، سر قبر شاملو. آيدا هم بود، با همون عينك آفتابي و تيپ مشكي كه ازش ديده بودم. خيلي شلوغ بود، يه جورايي بي برنامه‌اي هم بود. ما از اولش نرسيديم. يه آقاهه يه متن رو دكلمه مي‌كرد كه خيلي قشنگ بود و سبكش شاملويي بود. بعد جوونا شروع كردند دسته‌جمعي شعر خوندن. ما هم هفت نفري رفتيم يه گوشه نشستيم و برا خودمون شعر خونديم و گپ زديم. درباره‌ي سه درونمايه‌ي اصلي شاملو يعني، انسان، مبارزه و عشق شعر خونديم و حرف زديم. تو اين ميون نفهميديم اونطرف چه خبره كه شنيديم شعاراي سياسي مي‌دن، مثلا زنداني سياسي آزاد بايد گردد، يا درود بر زرافشان. راستي قبر كناري شاملو مال احمد محموده، نويسنده‌ي توانا وخالق رمانهايي مثل زمين سوخته و داستان دو شهر و ... اونطرفتر هم محمد مختاري و محمد جعفر پوينده را دفن كردند. بالاي سر شاملو هم قبر صفرخان بزرگمردزندانهاي سياسي ايران بود. البته مي‌گفتن قبر بنان و بعضياي ديگه هم اينجاست كه ما نديديم. راستي دوستان، جاتون خالي وقتي غروب شد و ابراي سرخ رفتن تو هم و رديف بلند درختا تو اون دوردست يا ما رو حالي به حالي مي‌كردن. مخصوصا كه صداي ساز پن‌ با شعر خوندن لرگاني در هم مي‌آميخت و ...

مرگ آن‌گاه پاتابه همي گشود كه هُزارِسياه پوش
بر شاخ‌سارِ خزاني ترانه‌ي بدرود ساز مي‌كرد-
با تخلصِ سرخِ بامداد به پايان بردم
لحظه لحظه‌ي تلخ انتظارِ خويش.

حديث بي قراري ماهان- ص48

با اميد
هاپو

جمعه، تیر ۳۱، ۱۳۸۴

به مناسبت سي‌ام تيرماه، روز قيام ملي مردمي

قتي به سي تير1331 فكر مي‌كنم ناخودآگاه به ياد دوم خرداد 1376 مي‌افتم. آن روز هم همه‌ي مردم به خيابانها ريختند و در دفاع از مصدق و اعتراض به قوام و تركتازي‌هايش شعار ‹‹ يا مرگ يا مصدق›› سر دادند. مصدق مردي بود كه بسيار جلوتر از زمانه‌ي خود را مي‌ديد و سياست‹‹ سوئد شرقي›› را در نظر داشت. كشته‌هاي فراوان در سي‌ام تير و دفاع مردم از او درست مثل دوم خرداد همه را به اين باور اشتباه رساند كه مردم خواستهايشان تغيير كرده و مي‌توانند تحليل درستي از شرايط سياسي داشته باشند. غافل از آنكه يكسال بيشتر نگذشت كه اين اشتباه به همه ثابت كرد كه مهمترين دليل حمايت آن روز مردم از مصدق، حمايت علماي روحاني به خصوص كاشاني بوده است. به همين دليل دريكسال و يكماه بعد(28 مرداد 32) و در پي اختلافات و كارشكني‌هاي كاشاني و اطرافيانش چون بقايي و البته اشتباه بزرگ و غيرقابل چشم‌پوشي حزب توده، دولت مصدق گرفتار كودتا شد. حالاهم روشنفكران فهميده‌اند كه علت اصلي رويداد دوم خرداد شعور بالاي مردم و فهم شعارهاي مترقي خاتمي نبوده است، بلكه مهمترين دليل دلزده‌گي آنها از حرفهاي تكراري ناطق و ميل هميشه‌گي ايرانيان به جدايي ملت ودولت بوده‌است.
با اميد
هاپو

چهارشنبه، تیر ۲۹، ۱۳۸۴

دوستانه

خودماني با دوستان

سلام رفقا
همه‌ي بي‌معرفتا و با مراما، همه‌ي دخترا و پسراي گروه سوتي‌نامه. راستي چي كار مي‌كنيد با گرما. بدجور پيرآدم‌رو در مياره. خصوصا كه وقتي از اينهمه گرما دلت مي‌گيره و سر مي‌زني به اينترنت تا يه پيام آشنا بخوني، يه متن از دوستات، تا لاقل بفهمي زنده‌اند يا مرده، تا براي پنج دقيقه‌اي هم شده باهاشون تنهايي‌هات رو فراموش كني.
اما باورتون نميشه اين بيستمين باره كه وبلاگ رو باز مي‌كنم و نه مطلبي مي‌بينم نه كامنتي. بابا ناسلامتي ما حدود ده تا نويسنده داريم و اگر هر نفر هر ده روز يه مطلب بنويسه، حتي دو خط ما هر روز نوشته‌هاي خوب و خوندني داريم.
چي؟ بلد نيستيد؟ يعني چي؟ مگه ما بلديم. تازه‌شم اينهمه به ما مي‌گيد سياسي ننويسيد، خب شما غير سياسي بنويسيد. ما كه چيزي نگفتيم. تازه اگه حرفي هم زديم در قالب كامنت بوده و قابل پاسخگويي. بعضي وقتا بعضي چيزا ضرورت حياتي داره مثل قضيه‌ي انتخابات و يا اعتصاب غذاي گنجي، رو اين حساب حجم مطالب تو اون زمينه زياد ميشه اما بيشتر مواقع اينطوري نيست و تازه ما مي‌بينيم دوستان باحال اون وقتا هم نمي‌نويسند. راستش اگه خواننده‌هاي كاردرستي مثل پرستو و بابيلا نباشند ما بيشتر وقتا يه خواننده هم نداريم. اين دوستان با كامنتاي زيبا و حساب شده‌شون بدجور من يكي رو كه شرمنده كردند(خب بسه تعريف زيادي روشون زياد مي‌شه فكر مي‌كنن خبريه، با خودشون زيادي حال مي‌كنن)
اما شكايت من از بقيه‌ي بچه‌هاي گروهه: مثلا اين پيازچه كه اينهمه كامنتاش قشنگه چرا همينا رو مطلب نمي‌كنه و تو وبلاگ نمي‌ذاره؟ يا تنسي كه همه‌ش قر ميزنه تنهاست چرا از همين تنهاييش و از شهر قشنگش و از ديگر چيزاي قشنگي كه موقع حرف زدن مي‌گه متن نمي‌نويسه؟ چيزايي كه تو دلشه. حالا عذر چاملي قبول كه امكانش رو نداره. كورماز رو بگو كه اصلا انگار مرده، نه خبري، نه چيزي. از وارطان هم كه ديگه نگو. بي معرفت بي معرفت. قيصر هم كه اصلا از اولش ما رو آدم حساب نمي‌كرد. ولي باشه ما بازم چاكريم. بازم دم حنا گرم كه يه وقتايي ويرش مي‌گيره و يه چيزايي مي‌نويسه(گرچه من گاو اونقد بي‌شعور هستم كه با كامنتاي تند اذيتش كنم) همزاد هم نويسنده‌ي تازه‌ي گروهه كه فعلا بد نمي‌نويسه( منظور حجم مطالبه وگرنه من خر كي باشم كه محتواي مطالب دوستان رو ارزش‌گذاري كنم) مت هم با اينكه بيست و چهار ساعت پاي اينترنته خست مي‌كنه و دوخط حداقل از خودش و تجربيات روزانه‌ش نمي‌نويسه. اوسان‌نيانم جدي نمي‌دونم زنده‌ست يا مرده. مي‌مونه شازده كوچولو كه تازه‌گي اومده ولي مثل اينكه بدش نمياد ما رو از شعراي قشنگ و عجيبش محروم كنه. پدربزرگ فروغي هم مطمئنم مشكل داشته وگرنه حتما مي‌نويسه.
مي‌مونه من مادر مرده و يله‌ي بيچاره. ما هم كه كرم تو فلانمون مي‌جنبه( مخصوصا اون يله) و هي چيزاي سياسي مي‌نويسيم.
خلاصه دوستان اين رسم روزگار نيست كه ما رو فراموش كنيد. اينطوري جدي مي‌گم خودتونم فراموش مي‌كنيد و يهو مي‌ريد جلو آينه و از ديدن چهره‌تون بدطور تعجب مي‌كنيد. فراموشي دوستان جواني(به هر قيمتي) دور شدن از صداقت اون روزاست. اجازه نديد بودنتون رو تو هرروزه‌گي از ياد ببريد اون طوري هستي هم شما رو از ياد مي‌بره و مي‌شيد يه كي مثل هركسي كه تو خيابونا زيادن و براي سهم بودني كه فراموشش كردن تو سر هم مي‌زنن.
با اميد
هاپو
بعد التحرير: ميبينم كه بعضيا مي‌گن تو خودتم خيلي وقتا چيز نمي‌نويسي. آره يه وقتايي حال آدم گرفته‌ست. مشكل داره. پول نداره و الخ... اما اين كه برا هميشه دليل نميشه. خداييش همه‌ي دوستايي كه اسم بردم و اونايي كه با عرض پوزش اسم نبردم از اين مشكلا دارن؟ با خودمن روراست باشيم.

دوشنبه، تیر ۲۷، ۱۳۸۴

ضرورت

گنجي اسطوره نيست. او واسلاو هاول يا نيست. او يك روشنفكر زنداني‌ست كه در جامعه‌اي كه ادعاي دموكراسي دارد حق اقليت بودن خودش را، حق انديشيدن خودش را مي‌طلبد.
گنجي را از سالهاي 77 و 78 مي‌شناسم. آن روزها كه من از اصحاب مصباح‌يزدي بودم و كيهان مي‌خواندم راه نوي گنجي آنقدر متين، روشنفكرانه، منطقي و موثر بود كه مرا كه كيهاني بودم وامي‌داشت تا هر هفته اين نشريه را بخرم و مقالات كديور، مصاحبه‌هاي گنجي، نوشته‌هاي روشنفكران سكولار و ... را بخوانم و كيست كه انكار كند نقش بذر شكي را كه گنجي در انديشه‌ي من كاشت.
از گذشته‌ي گذشته‌اش چيزي دقيق نمي‌دانم، تنها شنيده‌ام در سپاه بوده است و در اطلاعات بوده است و ...، گرچه معتقد به فراموشي نيستم و به اصل مجازات پايبندم اما سخنم به همه‌ي آنها كه به اين مسائل متوسل مي‌شوند آن است: روشنفكر چون انسان است خطا مي‌كند و البته اشتباه او خطرات بيشتري از ديگران دارند و مستوجب عقاب سنگين‌تري است، از طرفي روشنفكر بر حساسترين آوردگاه انديشيدن ايستاده است و حضورش در حوزه‌ي عمومي و ضرورت انتخاب ناچارش مي‌كند كه از انفعال تن باز دارد و همواره تصميمهاي سخت بگيرد. مگر سارتر،آندره‌ ژيد، آلبركامو، جلال‌آل‌احمد عضو حزب كمونيست نبودند در زماني كه استالين در شوروي هشت ميليون را مي‌كشت، مگر مصدق از كساني نبود كه در سركار آمدن رضاخان نقش داشت و مگر... مهم اين است كه انسان شجاعانه به خطاي خودش اعتراف كند و در صورت لزوم مكافات اشتباهش را قبول كند.
امثال گنجي و باقي روشنفكراني هستند كه آگاهانه به عمل سياسي مي‌پردازند و برخلاف باطبي و امثال ايشان( كه در جاي خود محترمند) همواره روشهاي خود را مورد بازنگري و اصلاح قرار مي‌دهند.
روشنفكران زيادي به گنجي و راديكاليسم او نقد دارند، از اين جمله‌اند مراد فرهاد‌پور، مسعود بهنود و بابك‌احمدي. اساسا گنجي پيش از آنكه روشنفكري تئوريسين باشد يك روشنفكر روزنامه‌نگار است. اما همه‌ي اينها باعث نمي‌شود كه از آزادي انديشه‌ي او دفاع نكنيم. امروز روشنفكري ما نه تنها براي زنده ماندن گنجي كه براي زنده ماندن فضاي نقد هم شده بايد از سكوت بپرهيزد و با فراموش كردن بحثهاي جانبي به اين موضوع بپپردازد. گنجي نمي‌خورد تا ما فرياد بزنيم و صداي درد را از فقدان آزادي به گوش همه برسانيم. روا نيست كه در شرايطي اينهمه دشوار به مسائل درجه دو بپردازيم چرا كه حل همان مسائل و امكان مطرح شدنشان به نتيجه‌ي اعتصاب گنجي و واكنش ما بستگي دارد.
با اميد
هاپو

همیشه همان

● همیشه همان

هميشه همان...
هميشه همان...

اندوه

همان:


تيری به جگر درنشسته تا سوفار.


تسلای خاطر

همان:


مرثيه‌يي ساز کردن. ــ
غم همان و غم‌واژه همان

نام ِ صاحب‌ْمرثيه

ديگر.







هميشه همان

شگرد

همان...


شب همان و ظلمت همان

تا «چراغ»

همچنان نماد ِ اميد بماند.


راه

همان و

از راه ماندن

همان،


تا چون به لفظ ِ «سوار» رسي
مخاطب پندارد نجات‌دهنده‌يي در راه است.



و چنين است و بود

که کتاب ِ لغت نيز

به بازجويان سپرده شد

تا هر واژه را که معنايي داشت

به بند کشند

و واژه‌گان ِ بي‌آرِش را

به شاعران بگذارند.


و واژه‌ها

به گنه‌کار و بي‌گناه

تقسيم شد،


به آزاده و بي‌معني
سياسي و بي‌معني
نمادين و بي‌معني
ناروا و بي‌معني. ــ



و شاعران

از بي‌آرِش‌ترين ِ الفاظ

چندان گناه‌واژه تراشيدند

که بازجويان ِ به‌تنگ‌آمده

شيوه ديگر کردند،


و از آن پس،
سخن‌گفتن
نفس ِ جنايت شد.

مدایح بی صله -(ا-بامداد)

این شعر را می خواستم برای 18 تیر بنویسم اما به دلایلی نشد اما شرایط در ایران به گونه ای است که هر زمان این شعر می تواند کاربرد داشته باشد.

همزاد فروغ

شنبه، تیر ۲۵، ۱۳۸۴

نمی دانم برای کی

اکبر گنجی دارد می میرد ، پدرم دارد کور می شود و من ...
- راستی کی می ریم تهران ، آخه 2 مرداد سالگرد شاملو_ بیا بریم !
- می دونی تو فکر می کنی روشنفکری و دغدغه های رو شنفکری داری ، بدبخت دغدغه الان تو بیکاری ، بی پولی ، اصلا می دونی الان چند سالته ؟ تو نتونستی وظیفه اصلی خودت که درست درس خوندن بود رو درست انجام بدی و حالا می خوای...
دستان پیر پدرم میلرزد و میلرزد ، گوشهایش سنگین شده و چشمانش آب مروارید آورده و من ، من متوجه نشدم ، می دانم اکبر گنجی دارد می میرد و یک نفر به قول خودش برای یک اشتباه دارد می میرد !! شاید تا آخر همین تابستان !
حتی نمی تواند کمی سریعتر راه برود ولی کسی برای او نمی نویسد که دارد می میرد ! کسی برای باطبی جلوی دانشگاه کتک نمی خورد کسی برای خیلی های دیگر هیچ کاری نمی کند .
اکبر گنجی دارد می میرد ، خوشا به حال اکبر گنجی که پرستو ،یله و هاپو برایش می نویسند و می روند و باتوم می خورند خوشا به حال او که هاپو به جای باقالی پلو --- پلو می خورد خوشا به حال خانواده اش که یه همزاد فروغی هست تو شهر هسته ها ونیسته ها که برایشان می نویسد ولی برای تو دوست من !
آره وقتی سعید و فهیمه و مجتبی و مرتضی و علیرضا ها و... می میرند کسی برایشان نمی نویسد، نمی گرید .
اصلا چه فرقی می کنه یکی کمتر یکی بیشتر هر روز خورشید از شرق می آید و به غرب می رود دنیا که تمام نمی شود وقتی حتی 50 میلیون می میرند .
پدرم دارد کور می شود و من نفهمیدم می دانم که گنجی دارد می میرد .
حنا

کفاره

براي آن كه نمي‌خورد، نمي‌نوشد، نمي‌خوابد، نمي... و ‹‹ تازه همه مي‌گن من كاري نمي‌كنم، زكي››

شرم از بيان بازم مي‌دارد. چه بگويم؟
‹‹ امروز نهار ماكاروني داشتيم.››
‹‹ ديشب شام چي خوردي؟››
‹‹ گه باقالي با مرغ بريان››
چقدر پوستت بر استخوان زيباست وقتي چشمهايت از حدقه بيرون مي‌زند و گاه فشردن گلوي وارطان را ماند كه سكوتش خشم انسان بود بر خفه‌گيِ آن ديگران.
خفقان من، خانواده‌ام، دوستانم، فاميلم. و هنّاهنّمان هنگام ازاله‌ي چركمان براي تكثير يك كوتوله‌ي ديگر، يك عنتر خوشگلتر، يك رذل زشتتر.
‹‹ مامان چايي داريم؟››
‹‹ آره عزيزم، ريدم تو سماور برو بريز بخور››
‹‹ واي بر من، واي برمن››
‹‹ حقشه مرتيكه‌ي محافظ جلاد، مگه همون نيست كه تو سپاه آدمكشي مي كرد››
و با تكرار اين كلام لكاته‌‌اش را سخت‌تر فشرد تا سخت‌تر همه‌ي مرده‌گي‌ِ نكبتي‌اش را فراموش كند و در نشئه‌گي‌ كثيفش كيفورتر شود و جلاد درونش را ارضا كند تا آسايش يابد از حقارتي كه چوب ارباب هر روز بر گرده‌اش فرو مي‌آورد تا خلاص شود از ثانيه‌اي انديشيدن به هرروزه‌گي و روزمرگي نفرين‌زده‌اش تا طاعون وجودش را در مهبل لكاته‌اش بيشتر تخليه كند تا از نفرتش بوزينه‌اي سازد براي ثانيه‌هاي احتضار هرروزه‌اش تا... .
‹‹ واي چي كار كنم آقايون، چه خاكي به سرم بريزم خانوما، بچه‌ام از دست رفت، واي...››
‹‹ سوزد و سوزد غنچه هايي را كه پروردم بدشواري در دهان گود گلدانها...››
‹‹ خفه بابا توهم همه‌ش دنبال موقعيتي تا شعر بگي، بابا داره تو زندون ريغش در مياد تو به فكر گلاي آشغاليتي...››
چه اندازه دستان من ناتوان، پاهايم سست، فكرم ضعيف و دلم گرفته در اين عصر هزاران ساله‌ي جمعه، چقدر حقير است پيكر لاجونم و چقدر دلم به حال خودم مي‌سوزد كه صدايم را در گلو فشرده‌اند و خواهرانم را پيش‌رو هتك حرمت كرده‌اند و بابايم را خار كرده‌‌اند و....
‹‹ لنگا رو بده بالا جيگر››
نمي‌تواند، نه اينكه نخواهد نمي‌تواند، نايش را ندارد، نگاه كن به جثه‌اش كه چگونه فروپاشيده بر ملافه‌ي سفيد، چطور پخش شده بر پهنه ي سفيد.
‹‹ نه بابا نگا نكن، نمي‌توني شام بخوري، اصلا تماشاي اين تصاوير برات خوب نيست عزيزم، تو روحيه‌ت اثر بد مي‌ذاره››
‹‹ آقايون كمك كنيد، خانوما شما يه چيزي بگيد، بچه‌ام از دست رفت، خونم سوخت، شوهرمو كشتن، يه كاري بكنين نه، آدميزادين نه..››
‹‹ بني آدم به ريش پدر پدرسگ من خنديدن كه اعضاي يكديگرن››
‹‹ ياد بگير دختر گلم، وختي از كنار مرده رد مي‌شي كفاره بندازي براش، ثواب داره››
شرم دارم از بيان اين انفعال واداده‌گي، وامانده‌گي، وانهاده‌گي.
مرا ببخشيد، ببخشيدم اي گذشته‌گان و آينده‌گان، اي كودكان و بزرگسالان، فرزندي صالح نبودم من بر اين خاك، پدرم را كشتندم و هيچ نگفتم، زمينم را چپاول كردند و لال ماندم، برادرم مصلوب شد و من خنديدم، بر خواهرم نشان جنده‌گي زدند و در مستي‌ام گريه‌هاي هرزه سر دادم.
من گناهكارم آري، من مي‌خورم آري، من چاق شده‌ام آري، آن هم نه بيست و دو كيلو بلكه بيست و دو تن. اندازه‌ي حجم همه‌ي پستي و شنائتم.
‹‹ خدا را پيش از آنكه در اشك غرقه شوم چيزي بگو...››

با شرم و تاسف

هاپو

سهم تو دستهای خالي است!

نمی دانم وقتی یکی دارد می میرد درست است که از خودش ننویسیم ، بلاخره اوست که دارد آرام آرام تمام می شود اما باز هم نمی دانم درست است به جای او از آنانی بنویسیم که پیوند هایی با او دارند در نقش همسر ،مادر ، پدر ،فرزندو یا دوستان چه دور و چه نزدیک .
از زنی مینویسم که هر روز شاهد است چطور همسرش به مرگ نزدیک تر می شود و او وقتی به دستهایش نگاه می کند از خالی بودنشان چه ترسی بر دلش می نشیند .
نمی تواند به مرد بگوید بخور که در این صورت به آرمان مرد خیانت کرده است و مرد است که هرروز آب می شود . ذره ذره آب شدن مرد و تکیده شدن زن در برابر این حقیقت که باید سکوت کند و بی حرمتی بر مرد روا ندارد ، زندگی چه سخت می شود برای زن وقتی مرد نمی تواند لبخندی به رویش بزند، وقتی که دستهای مرد تاب آن را ندارد که دستهای زن را بگیرد و وقتی صدای مرد دیگر در نمی آیدتا به زن بگوید آنچه دوست دارد یا آنچه را که آزارش می دهد و در این میانه آری تنها و تنها آه است که پارو می کشد .
مادر غذا می خورد ودر جایی نه چندان دور آنسوی دیوارها می داند که فرزند دارد از گرسنگی جان می دهد و حالا یکی بگوید که غذا چه طعمی در دهان مادر دارد و پدر ...
اینان همزمان با مرد تکیده تر می شوند و اگر مرد بمیرد لاجرم بخشی از وجود آنها نیز خواهد مرد ولی براستی آیا مرد می میرد ؟
آیا هیچکس نمی تواند کاری بکند ، یکی اما بگوید سهم مرد از فکر کردن چه میشود ؟ سهم زن از بودن مرد چه می شود ؟ سهم پدر و مادر از دیدن فرزند چه می شود ؟و آیا ما در این میانه سهمی داریم که این ها را بپرسیم وقتی که در توزیع قدرت ما بدون سهم مانده ایم و داریم به عنوان غیر خودی از حق زیستن نیز ساقط می شویم .
همزاد فروغ

پنجشنبه، تیر ۲۳، ۱۳۸۴

باز هم برای گنجی

در چند روز گذشته، نهادها و تشکل های حقوق بشر از سراسر دنیا خواهان آزادی اکبر گنجی شده اند. حتی رییس جمهور آمریکا نیز نسبت به وضعیت بحرانی او به ایران هشدار داده است. در اینجا اما هنوز بسیاری از انجمن های اسلامی دانشجویان و احزاب و نهادهای حقوق بشری سکوت را به هر اظهار نظری ترجیح داده اند. به راستی کمیسیون حقوق بشر اسلامی در این باره چه کرده است؟! در شرایطی که جان یک انسان به خاطر حقوق پایمال شده اش در خطر است، سکوت، مصداقی از تایید حرکت نقض کنندگان این حقوق نیست؟

دوستان!
دیگر خسته شده ام! مرگ تدریجی یک انسان را جلوی چشمانم می بینم و صدای قهقهه جوانانی را می شنوم که نامی نیز از او نشنیده اند.

اگر فروشنده ایی را کنار خیابان دیدید که گه می فروشد، بر او خرده مگیرید! خریدار دارد که می فروشد. امروز اما گویی گنجی چیزی را می فروشد که یا خریدار ندارد یا خریداران آن خود را به خواب زده اند! و از خواب بیدار کردن کسی که خود را به خواب زده است بسیار مشکل است.



آسمان زینتی نداشت که نگاهی به سویش خیره بماند
تنها
نسیمی از کوه
پرده ای کشید از مه
تا مردی در انبوه تاریکی به راه افتد
و آهنگی که مردم را خواب می کرد
سنگین می رفت.


پاینده ایران
یله

چه بگويم سخني نيست...

سلام دوستان

چهره‌ي اكبر گنجي تابلوي تمام نمايي‌ست از وضع رقت بار ايران كه به احتضار افتاده و جلادان فاشيست با تحميق توده و جنايتهاي هولناكشان سعي در استتار آن دارند.
آشكار مي‌گويم كه مي ترسيدم وقتي پليس فاشيست به سمت ما حمله مي‌كرد، حتي هنوز هم معتقدم كه در كشوري كه 17 ميليون احمق و 5 ميليون فاشيست دارد، در سرزميني كه نهاد مدني(پيش زمينه‌ي اعتراض مدني) در آن شكل نيافته است، در مملكتي مزد گوركنش(سعيد عسگر، روح‌الله حسينيان، لاجوردي، حسين شريعتمداري و...) از بهاي جان انسان(سعيدي سيرجاني، فروهرها، احسان طبري، محمد مختاري، محمد جعفر پوينده، روشنفكران و حالا اكبر گنجي) افزون باشد، در دياري كه دين ايدئولوژيك وسيله اي براي استبداد و ابزاري براي انگيزاسيون(تفتيش عقايد) باشد، در چنين گورستان مخوفي اعتراض مدني عقيم است و سلاخان با ناسزا و باتوم پاسخت را مي‌دهند.
آن روز يكي بودم در ميان دو هزارنفر، يكي كه مي‌ترسيد وقتي عمله و اكره‌ي ناظر كبير(رك: 1984 جورج اورول) با چشمان وقيح و دستان آلوده به خونشان وحشي‌گري مي‌كردند، حتي آن ترس سبب مي‌شد زياد جلو نروم. امروز اما تماشاي عكس گنجي بر من ثابت كرد كه اعتراض آن روز نه اعتراضي مدني كه تلاشي از سر استيصال براي نجات جان يك انسان است، كه اگر من امروز در گوشه‌اي بنشينم و با مخالفت روشنفكرنمايانه‌ام حرفي نزنم در مرگ يك انسان همان اندازه مقصرم كه سلاخان گناه دارند.(آن روز اتفاقي رفتم جلوي دانشگاه)
دوستان، امروز ديگر بحث بر سر استراتژي سياسي و تاكتيك نيست، گودزيلاي قدرت در ايران نه از سياست چيزي مي‌فهمد و نه گفتگو را به رسميت مي‌شناسد، آن روز كه به دوستان التماس مي‌كرديم به معين راي بدهند، وقتي كه استغاثه مي‌كرديم نگذارند فاشيسم حكمفرما شود به همين وضع رقت‌بار امروز اشاره داشتيم. بايد صبر كرد تا ديد تبعات بعدي اين بلاهت چيست. اما امروز جان يك آزادانسان در خطر است. بايد چيزي گفت، حرفي زد و تلاشي كرد.

با اميد
هاپو
بدون شرح




پاینده ایران
یله

چهارشنبه، تیر ۲۲، ۱۳۸۴

چند دقیقه قبل،آخرین عکس گنجی را دیدم. ابتدا به رسانه مورد نظر خرده گرفتم که چرا عکس گنجی رااشتباه انتخاب کرده است!!!

دوستان! من اشتباه می کردم. او گنجی بود. چندین بار تصاویر را دیدم. او، پوستی بر استخوان شده است. او حقش مرگ است! در جایی که از حدود 15میلیون نفر، فقط حدود 2000 نفر حاضرند تا برای نجات جان یک انسان، اعتراض خود به حاکمیت را نشان دهند، او حقش مرگ است.


"هراس من باری همه از مردن در سرزمينی است كه مزد گوركن از آزادی آدمی افزون باشد."

پاینده ایران
یله

شنبه، تیر ۱۸، ۱۳۸۴

فراخوان گردهم آیی سه شنبه مقابل دانشگاه تهران برای نجات جان اکبر گنجی، با بيش از سيصد و هشتاد امضا
مردم آزاده و شریف ایران !

اعتصاب غذای روزنامه نگار شجاع ایرانی – که بیش از پنج سال است به گناه افشای برخی از نکته های مبهم قتل های سیاسی دهه هفتاد و ابراز عقیده و انتقاد صریح نسبت به حاکمیت – در زندان بسر می برد ، وارد بیست و هشتمین روز شده است .

او در مدت تحمل مجازات خود دچار بیماری دشوار تنفسی (آسم) شده است . این روزهای دشوار را تنها به دلیل اعتقادی که به بیگناهی خود در محکومیتی که بار سنگین تحمل آن را بر دوش دارد بر خود هموار می کند ، اما هر انسانی توانایی محدودی در تحمل فشار جسمانی دارد و دیری نخواهد پایید که اکبر گنجی نیز سرنوشت محتوم خویش را در پی آیند این ماراتن دشوار مرگ در خواهد نوردید ، مگر اینکه وجدان بیدار شما مردم وخواست های پیگیرتان برای درمان بیماری و آزادی او در دگرگون ساختن سرنوشتی که برای او رقم خورده است کارساز شود .

بی تردید کسانی مانند گنجی ، خود خواسته به آغوش مرگ نمی روند . اینان به سبب ماموریتی که در بازگفتن حقیقت در باره شیوه های امنیتی ضد مردمی که گهگاه شاهد آن در سرنوشت مردم بوده ایم ، تن به مرگی ناخواسته سپرده اند و بی تردید اگر اینجنین تقدیر فاجعه باری به نامشان رقم زده شود جز اثبات حقانیت شان در راهی که به ناگزیر برگزیده اند و بی اعتباری بیشتر مرگ اندیشانی که در گوشه و کنار این راه به کمین پویندگان راه حقیقت نشسته اند ، حاصلی نخواهد داشت .

تا دیر نشده است با تمام توان ، برای رهایی زندانیان سیاسی که سلاحی جز قلم ، و جرمی جز بیان حقایق ندارند ، تلاش کنیم .

ما امضاکنندگان این فراخوان با استفاده از همه شیوه های مسالمت آمیز ، برای اعطای مرخصی بابت مداوای اکبر گنجی ، نجات و آزادی همه زندانیان سیاسی که در راه بیان حقایق و طرح آزادانه اندیشه هایشان به زندان افتاده اند خواهیم کوشید .

به همین سبب در ساعت پنج تا هفت بعد از ظهر روز سه شنبه بیست و یکم تیرماه 84 مقابل در اصلی دانشگاه تهران ، گردهم خواهیم آمد .

از همه نیروهای آگاه و مبارز میهنمان دعوت می کنیم در این گرد هم آیی حضور به هم رسانند .



پاینده ایران
یله

پنجشنبه، تیر ۱۶، ۱۳۸۴

چهارشنبه، تیر ۱۵، ۱۳۸۴

توصيه هاي برادر بي شعور

سلام دوستان
شاملو را زياد خوانده ايم. خصوصا در اين روزهاي تنگي نفس كه او بهتر از هر كسي مي توانست فرياد خفه شده ي ما باشد. شايد اينهمه تكرار او هم درست نباشد، نمي دانم. شعر زير را هم احتمالا بسياري از شما خوانده ايد. اما براي درك شرايط امروزمان در تاريخي دوارمان شايد بد نباشد كه اين شعر را باز بخوانيم تا شايد بهتر بفهميم رجعت مردم به سمت فاشيسم را در انتخابات اخير. در اينترنت من گير نياوردم، اما اگر داشتيد توضيح اين شعر را هم در مجموعه آثار بخوانيد. بخش جالبش حرفهاي دوست اوست كه مثل بسياري از دوستان امروز مي گويند: شايد احمدي نژاد خوب باشد، حرفهايش كه بد نيست، ما هم همين را مي‌خواستيم و الخ...
با اميد
هاپو

با چشم‌ها

با چشم‌ها
ز حيرت ِ اين صبح ِ نابه‌جای
خشکيده بر دريچه‌ی خورشيد ِ چارتاق
بر تارک ِ سپيده‌ی اين روز ِ پابه‌زای،
دستان ِ بسته‌ام را
آزاد کردم از
زنجيرهای خواب.
فرياد برکشيدم:
«ــ اينک
چراغ معجزه
مَردُم!
تشخيص ِ نيم‌شب را از فجر
در چشم‌های کوردلي‌تان
سويي به جای اگر
مانده‌ست آن‌قدر،
تا
از
کيسه‌تان نرفته تماشا کنيد خوب
در آسمان ِ شب
پرواز ِ آفتاب را !
با گوش‌های ناشنوايي‌تان
اين طُرفه بشنويد:
در نيم‌پرده‌ی شب
آواز ِ آفتاب را!»
«ــ ديديم
(گفتند خلق، نيمي)
پرواز ِ روشن‌اش را. آری!»
نيمي به شادي از دل
فرياد برکشيدند:
«ــ با گوش ِ جان شنيديم
آواز ِ روشن‌اش را!»
باری
من با دهان ِ حيرت گفتم:
«ــ اي ياوه
ياوه
ياوه،
خلائق!
مستيد و منگ؟
يا به تظاهر
تزوير مي‌کنيد؟
از شب هنوز مانده دو دانگي.
ور تائب‌ايد و پاک و مسلمان
نماز را
از چاوشان نيامده بانگي!»

هر گاوگَندچاله دهاني
آتش‌فشان ِ روشن ِ خشمي شد:
«ــ اين گول بين که روشني ِ آفتاب را
از ما دليل مي‌طلبد.»
توفان ِ خنده‌ها...
«ــ خورشيد را گذاشته،
مي‌خواهد
با اتکا به ساعت ِ شماطه‌دار ِ خويش
بيچاره خلق را متقاعد کند
که شب
از نيمه نيز برنگذشته‌ست.»
توفان ِ خنده‌ها...
من
درد در رگان‌ام
حسرت در استخوان‌ام
چيزي نظير ِ آتش در جان‌ام
پيچيد.
سرتاسر ِ وجود ِ مرا
گويي
چيزی به هم فشرد
تا قطره‌يي به تفته‌گي ِ خورشيد
جوشيد از دو چشم‌ام.
از تلخي ِ تمامي ِ درياها
در اشک ِ ناتواني ِ خود ساغری زدم.
آنان به آفتاب شيفته بودند
زيرا که آفتاب
تنهاترين حقيقت ِشان بود
احساس ِ واقعيت ِشان بود.
با نور و گرمي‌اش
مفهوم ِ بي‌ريای رفاقت بود
با تابناکي‌اش
مفهوم ِ بي‌فريب ِ صداقت بود.

(اي کاش مي‌توانستند
از آفتاب ياد بگيرند
که بي‌دريغ باشند
در دردها و شادی‌هاشان
حتا
با نان ِ خشک ِشان. ــ
و کاردهای شان را
جز از برای ِ قسمت کردن
بيرون نياورند.)

افسوس!
آفتاب
مفهوم ِ بي‌دريغ ِ عدالت بود و
آنان به عدل شيفته بودند و
اکنون
با آفتاب‌گونه‌يي
آنان را
اين‌گونه
دل
فريفته بودند!

ای کاش مي‌توانستم
خون ِ رگان ِ خود را
من
قطره
قطره
قطره
بگريم
تا باورم کنند.
ای کاش مي‌توانستم
ــ يک لحظه مي‌توانستم ای کاش ــ
بر شانه‌های خود بنشانم
اين خلق ِ بي‌شمار را،
گرد ِ حباب ِ خاک بگردانم
تا با دو چشم ِ خويش ببينند که خورشيد ِشان کجاست
و باورم کنند.
ای کاش
مي‌توانستم!

۱۳۴۶

سه‌شنبه، تیر ۱۴، ۱۳۸۴

ولاديمر ماياكوفسكي

Vladimir Mayakowsky
شعر زير را پس از خودكشي در جيب شاعر يافتند، شايد آخرين شعر اوست:


ساعت از نُه گذشته، بايد به بستر رفته باشي
راه شيري در جوي نقره روان است در طول شب
شتابيم نيست، با رعد تلگراف
سببي نيست كه بيدار يا كه دل‌ْ نگرانت كنم
همان طور كه آنان مي‌گويند، پرونده بسته شد.
زورق عشق به ملال روزمره در هم شكست،
اكنون من و تو خموشانيم، ديگر غمِ
سود و زيانِ اند‌وه و درد و جراحت چرا؟
نگاه كن چه سكوني بر جهان فرو مي نشيند،
شب آسمان را فرو مي پوشاند به پاس ستارگان
در ساعاتي اين چنين، آدمي بر مي خيزد تا خطاب كند
اعصار و تاريخ و تمامي خلقت را.


برگردان: يوسف اباذري_ كتاب شاعران- تهران1382

با اميد: هاپو