یکشنبه، آذر ۰۶، ۱۳۸۴

در اين چند روز به هر سايت و وبلاگ خبري و غير خبري كه سر زدم سخنان متحير كننده احمدي نژاد سر تيتر همه شان بود ، سخناني كه همه را به تعجب واداشته !حتي مردمم عادي را !
و به قول ابراهيم نبوي چنان پر شور مقابل دانش آموزان بسيجي صحبت مي كند كه انگار رهبر يك جنبش ملي ست و براي طرفدارانش سخن مي گويد !
حرفهايش در سازمان ملل و جريان هاله دور سرش و چشمهاي حيرت زده اي كه او از آن فاصله ديده را همه شنيده ايد !
دوستم همزاد از رفتارش حرص مي خورد و همه اش مي گويد مردم ديگر كشورها چه مي گويند ، آخر او رييس جمهور ماست ؟!!
امروز به اين فكر مي كردم كه اين احمدي نژاد آنقدرها كه مي گويند هم بد نيست !
او واقعيت مسلم نظام جمهوري اسلامي ست ( دلم نمي خواهد پسوند ايران را به آن بچسپانم ) تمام آن بدون كم و كاستي !!!
لايه اصلي حكومت اسلاميشان رو آمده ، بگذار همه بدانند ! همانطور كه روشنفكران و اهل قلم مي گويند و مي نويسند ، قاتلان بر گشته اند !حالا بدون نقاب !!
نظام حكومتي ما، مرا به ياد ضرب المثلي معروف مي اندازد كه " بفرما و بنشين و بتمرگ " هر سه يك معني را مي دهد !
در نظام ما هم گاهي بفرماي خاتمي را داريم ( البته منكر كمي از خوبي هاي آن نمي شوم حداقلش كمتر آبرويمان ميرفت !) و گاهي هم بتمرگ احمدي نژاد !
كليت نظلام يكي است حكومت مرگ و سياهي و نابودي !!! همه قاتلان و چماق بدستان دهه شصت ، بدون هر گونه اظهار ندامت و پشيماني از گذشته شان ، حالا منتقد دهه هشتاد شده اند بدون اينكه بخواهند از آن دوره بگويند ، بدون ندامت و پشيماني !!!" سگ زرد برادر شغال "
برايم ديگر قابل فهم نيست كه مردم چه مي خواهند ، رفاه ، آسايش ، اسلام ، آزادي !! نمي دانم چرا اينقدر دوست داشتن مردم برايم سخت شده !!
ودر آخر به اين جمله معروف و قديمي ميرسم كه" آيا بايد كل را تغيير داد بعد به جزء پرداخت يا بر عكس !!! "
حنا

شنبه، آذر ۰۵، ۱۳۸۴

1) در این چند ماه گذشته اینقدر از عباس معروفی خوشم آمده است که می‌خواهم به زودی کتاب "سمفونی مردگان"اش را بخوانم. از تحلیل هایش استفاده می‌کنم و اینکه مانند بسیاری دیگر از نویسندگان ایرانی در خلا زندگی نمی‌کند، مرا به شوق می‌آورد.

2) امروز وقتی پخش مستقیم سخنرانی احمدی نژاد در جمع بسیجیان را دیدم، از اینکه چطور یک آدم می‌تواند با مشاهده جمعی نظامی اینچنین به خاطر احساساتی شدن سرنوشت یک ملت را با جنگ گره بزند، شگفت زده شدم! هزینه گزافی که روز به ‌روز با این ادبیات خشن به مردم تحمیل می‌شود، غیر قابل محاسبه است.

3) داستان به قدرت رسیدن نظامیان در دولت احمدی نژاد هر روز رنگی تازه به خود می‌گیرد. این بار قرعه صندلی قدرت غیر نظامی به یک نظامی (بهتر است بگویم سپاهی) به نام سردار ذوالقدر افتاده است. باید تمرین کنیم تا خودمان را نبازیم اگر تا چند روز آینده "سعید عسگر" ضارب حجاریان به عنوان معان وزیر یا حتی وزیر نفت وارد کابینه شود!

4) حدود 50 درصد مردم آلمان حداقل عضو یک NGO هستند. دموکراسی حق کشوری است که طالب آن است. آزادی که مسیر هموارتری با دموکراسی خواهد داشت، امری اکتسابی است؛ طالب آزادی هستیم؟
freedom must always be conquered


یله
جمعه با دوستان خرقان بوديم .
خوب بود ، دوستان جديد و جمعي جديد غير از همزاد و شازده كوچولو و نوبادي و من !!!
"دلم گرفته ، دلم عجيب گرفته ..."
حنا

چهارشنبه، آذر ۰۲، ۱۳۸۴

پر توان نيست ! ديگرپر انرژي نيست كه براي پيدا كردن دارو براي كسي كه معلوم نيست زنده مي ماند يا نه روي برف بدود !
ديگر رمقي برايش نمانده ، تمام انرژي اش را دو سال پيش يك جا از دست داد !
آخر او يك زن قدرتمند نيست !! او نمي تواند بگويد بچه اش دارد به دنيا مي آيد ، او شرم دارد از موي سفيد مادربزرگ ، او اعتماد ندارد حتي به خودش !!!! ( انگار همه ما به همه اعتماد مي كنيم ولي وقتي نوبت ما مي شود ؟!)
او خرد نشده ، بلكه له شده ! او يك زن قدرتمند نيست !!
آرام راه مي رود ، آرام مي نشيند ، آ رام راه مي رود و دوباره آرام مي نشيند ! آرام مي خندد ( مدتي است كه نخنديده ) و آرام آرام مي گريد !!!!
چشمانش مرا با خود به گذشته هاي نه چندان دور مي برد، به ياد ..... نيست !!!!؟
طنين صدايي كه در من مي گويد قدرتمند ظاهر شو با تمام آن و بدون هر وابستگي ، ولي قدرتمند
نيست- -- م !
چين هاي صورتش ! دستم را بر گونه ام مي كشم !!
- مي داني هيچ اتفاقي !! هيچ هيچ !( ياد هيچ هاي پرويز تناولي مي افتم ! چقدر هيچ در اين دنيا ست !!)
از حمام خانه صدا مي آيد ، از تمام خانه صدا مي آيد !
كتاب شعر را بر مي دارم و كمي فروغ مي خوانم :
" چرا نگاه نكردم ؟
انگار مادرم گريسته بود
آنشب كه من به درد رسيدم و نطفه شكل گرفت
آنشب كه من عروس خوشه هاي اقاقي شدم "
حنا

سه‌شنبه، آذر ۰۱، ۱۳۸۴

تق تق ، صداي سنگ ، رد مي شوم و مي بينم پيش خود مي گويم كسي در را باز نخواهد كرد ، مي خواهم بلند اين را بگويم ، بگويم كه اينقدر سنگ را نكوب قرارنيست كسي در را باز كند ، اصلا كسي نيست كه در را باز كند ؟!
عينكم را مي ترسم از چشم هايم بر دارم اگر بر دارم زن چشم هايم را مي بيند ، خوبي عينكم اصلا اين است كه زن نمي تواند چشم هايم راببيند ، صورتم كمي كشيده مي شود اما زن نمي تواند اين را بفهمد !!
كنار پيرزن مي نشينم ،موهاي سفيد و چروكهاي صورتش خود من هستند !!!
مهربان است پول را ازدستم مي گيرد و كرايه ام را مي دهد حالا من به جبرانش كنارش مي نشينم ، سنگ را بر نمي دارم فقط دستم را مي گذارم .
پسر ها مي خندند و من فقط عينكم را جابجا مي كنم !!!
راننده تاكسي تا مرا مي بيند مسيرش را عوض مي كند ، مي نشينم زن و دختر بچه زيبايش هم مي نشينند ، چروكهاي صورت دختر بچه و آن دندان طلايش آزارم مي دهد !!
تق تق ، صدا مي زند كسي اما اينجا نيست كه جواب بدهد من دستم را آرام مي كشم ، سنگها به هيچ كار ي نمي آيند !!
تاكسي دور مي زند شلوغ است !
مردها يك طرف زنها يك طرف ديگر !
تا در باز شود و هيچكس بيرون بيايد زن خم شده انگار ترك بر داشته يا شكسته باشد مثل در ختهاي خانه مان كه پدر با يك چوب نگهشان مي دارد !
زن ديگري زن را نگه داشته تا نيفتد من فقط نگاه مي كنم و دوباره صورتم كشيده مي شود !!
نه زن ، نه دختر ، نه راننده هيچكدام نمي فهمند ؟! تاكسي مي چرخد و زن كناري چيزي زير لب زمزمه مي كند!
اينجا قبرستان است !!

همزاد فروغ
راستش ديگر نمي دانم از چه ، كجا و چطور بنويسم ! يا حتي ديگر از خودم هم ؟
بعد از كشمكش هاي دروني كه با خودم داشتم انگار كمي آرامتر شدم جواب سوالات خيلي ساده را نمي توانستم پيدا كنم ، در صورتي كه همين سوالات قبلا به صورت تئوري برايم براحتي قابل حل بودند . اما در عمل خيلي سخت و مشكل و غير قابل حل!!!!!!!!!!
خوشحال باشم يا ناراحت؟؟؟!!
او ضاع دور و اطراف هم كه خودتان بهتر از من خبر داريد هر روز ايران در يك گوشه اين دهكده محكوم به نقض حقوق بشر وووو...
ميشه و به قول معروف " هر دم از اين احمدي ن‍ژاد بري مي رسد ."
از اين هم بگويم كه ديگر براي خرقان رفتن هم بايد اضطراب داشته باشيم !
- يه جوري بريم كه جلوي محوطه پياده بشيم و سريع بريم تو تا كسي مارو با هم در حال پياده روي نبينه !!
حالا با اين اوضاع كيه كه از رو بره قراره جمعه بريم و جاي همتون هم خالي !!! خاليه خالي!!
در مجموع باز هم همه چيز خوبه چون هستيم و هنوز نگران هم ميشيم و منتظره همديگه ايم !!
حنا

ياد

هفت سال از آن روزهاي مرگبار پاييزي گذشته است .
هفت سال پس از ان روزها كه جامعه در پي حقيقت مرگ انان بود ، روزهاي سختي فرا رسيده است .
برگزاري مراسم يادبود مقتولا ن ممكن نيست اما چشم بگرداني مي بيني همفكران آن محافل خشونت دوباره بازگشته اند .
اما اين همه باعث نمي شود فروهرها ، مختاري ها و پوينده ها از يادها بروند همچنان كه اكبر گنجي و سلطاني ها و زرافشانها كه جرمشان دفاع از حقيقت بود وبه زندان افتادند از يادها نمي روند .
يادشان گرامي باد
حنا

یکشنبه، آبان ۲۹، ۱۳۸۴

پایان مقدس

1) رسم بر این است که زائران برای سرگرم شدن و بیکار ننشستن در امامزاده‌ها به حاشیه‌های مفاتیح و ادعیه پناه می‌برند. "بنابراین هرکس این عبارت را می خواند، ده بار از روی آن بنویسد و . . . " نمونه‌های مشابه این جمله را ما زیاد دیده‌ایم و حتی صندوق پستی خانه‌هایمان نیز از برگه‌هایی با این محتوا در امان نیستند!

2) زمانی که مهاجرانی وزیر جنجالی دولت خاتمی نقدی بر کتاب آیات شیطانی سلمان رشدی نوشت، منتقدان جرات نداشتند بیان کنند که نقد کتاب بدون وجود خود کتاب بی معنا است. به هر حال در آن سالها اولین و آخرین نوشته درباره کتاب آیات شیطانی همان کتاب بود!

3) عالمی فرهیخته کتابی می‌نویسد که به دلیل ارزش علمی آن سروصدا می‌کند. شیخی از شاگردان استاد بر کتاب حاشیه می‌نویسد و کتاب شیخ چون حاشیه‌ای بر کتاب استاد است طرفدار پیدا می کند و کتاب استاد از نظر مخاطب در جایگاه بعدی قرار می گیرد!

4) نزدیک‌ترین مسیر بهترین مسیر است! این را در قضیه‌ای به نام حمار سالهاست که به دانش‌آموزان در مدارس می‌آموزند.

5) ساده‌گزینی و انتخاب دم دست ترین گزینه ها آفتی است که گریبان‌گیرمان شده است. به قول یکی از دوستان انتخاب بهترین و نه نزدیک‌ترین مسیر در زندگی مهارتی است آموختنی که در مدرسه به ما نیاموخته اند و به کودکان امروز نیز نمی‌آموزند!
اگر چه برای تولید محصولی از نقطه A شروع کرده‌ایم و در پایان به نقطهZ رسیده‌ایم؛ قضاوت کردن فرایند تولید بر اساس محصول که Z است، خردمندانه به نظر نمی‌رسد. فرایند متشکل از 26 مرحله بوده است که تحلیل بر اساس نقطه پایانی یا Z راهی است به سمت تقلیل داده‌ها و نیز ارزیابی شتابزده!
هنر حاشیه‌نویسی هنری زنده و تحلیلی بالا محور و پایان محور تحلیلی مقبول است!



یله

پنجشنبه، آبان ۲۶، ۱۳۸۴

نشنیدن گفته هایی که باید گفته می‌شده، خیلی دردناک‌تر از گفته هایی است که شنیدنش برای ما عذاب‌آوره!

امروز خیلی خوب بود. همین. بیشتر از این نمیشه اینجا نوشت!

یله

شنبه، آبان ۲۱، ۱۳۸۴

نمی‌دانم درباره این تروریسم علنی چه باید گفت!

در کشورمان مخالفانشان را علنی کشتند و علنی به زندان می‌افکنند و در خارج از مرز مخفیانه شهروندان یک کشور را از صحنه روزگار محو می‌کنند. این چه بیماری پر سابقه‌ای است که "هر که با ما نیست، بر ماست" ؟!

شاملو گفت:

تو نمی دانی غریو یک عظمت
وقتی که در شکنجه‌ی یک شکست نمی‌نالد
چه کوهی‌ست!

تو نمی‌دانی نگاه بی مژه‌ی محکوم یک اطمینان
وقتی که در چشم حاکم یک هراس خیره می‌شود
چه دریایی‌ست!

تو نمی‌دانی مردن
وقتی که انسان مرگ را شکست داده‌ است
چه زندگی‌ست!

تو نمی دانی زنده‌گی چیست، فتح چیست
تو نمی دانی ارانی کیست
.
.
.

ابتدای شعر "قصیده برای انسان ماه بهمن" از دفتر قطعنامه /بهمن 1329


یله
با ديدنش دلم هري ميريزه ، معلومه حالش خوب نيست !! نگرانه !
- بدنم از داخل داغ شده ! بايد برم چند تا كدئين بخورم !!
اين خيلي بد كه نتوني كاري بكني! خيلي بد !!! مي دونم يله كلاس زبانه ، مي گم به محسن زنگ بزن ببين چي مي گه( بعضي چيزا كه تقسيم مي شه خيلي بهتره !) .
- چي گفت ؟
آره واقعا قدرتمندند ! انگار نمي شه كاري كرد ! شايد همون پخش فيلم رو داشته باشيم !!
حالش خوب نيست اين خيلي نگرانم مي كنه !
مي خواستم از بيروني كه ديروز رفتيم چيزي بنويسم ولي اصلا دل و دماغش رو ندارم !
واقعا داره يه كودتا ي آروم اتفاق ميفته ، حس مي كنم داره مثل اوايل انقلابي كه مامانم تعريف مي كنه مي شه كه حتي كلمه- انژي جنبشي- مامانم رو نگران مي كرد !اون موقع هايي كه بچه ها هم اسمي نداشتند و بچه جنبشي يا بچه حزب الهي صدا مي شدند !
حنا
فكر مي كردم قضيه ساده تر از اين حرفا باشه. مرگ يك انسان ِ نظامي يا غير نظامي ،اوني كه در نزد خداوند به جان ارزد ،هميشه برام يه فاجعه بود و مرگ هر انسان جهاني فرو ريخته، نابود شده!. من گفتم .ولي همين حرف ِ ساده رو هيچ كس نفهميد.
هيچ كس...
من هم نمي فهمم .
اين كه يه بچه ي 7-8 ساله به جرم عقايد ِ پدر و مادرش محكوم به نبودن ِ. اون بايد از اين دنيا حذف بشه .خودش و دنياش. انساني كه جهان اي است. نمي خوام قضيه رو بي خود رومانتيك كنم تا مثلن ياد ِ فرياد ِ هراس ِ دم ِ مرگ تو چشم هاي 7-8 ساله بي افتين. نمي خوام... نمي دونم چي بگم.
روزِ سه شنبه همين هفته 23/8/84 فرار ِ تو دانشگاه صنعتي شاهرود ِ يادواره ي شهداي استشهادي ِ فلسطين برگزار بشه. وبعد در پايان جلسه از علاقه مندان واسه شركت تو گردان هاي حملات ي استشهادي(انتحاري) ثبت نام كنن. اگر چه اسم ِ اين جريان به نام ِ بسيج ِ دانشجويي ي ولي دسته ي قدس ِ سپاه و دار و دسته ي مصباح همه كارن . قراره تالار ِ شقايق ها رو از شب قبل در اختيار شون بذارن و كل ي اجراي برنامه رو هم اونا در دست بگيرنِ. حتي تا حالا سخنران جلسه سردار قاسمي ِ معروفه.
كسي مي دونه اين جا چه خبره ؟ اين ثبت نام ها واسه كلاس هاي خياطي يا گل دوزي نيست. ببينيد؟ قضيه همين قدر مسخره است يا من بي خودي ....
در و ديواراي دانشگاه و كه نگاه مي كنم تو سرم مي كوبن: " فلان قدر كشته توسط ي فلان قدر از شهداي استشهادي" و مثل ِ يه پوستر ِ رنگي ، از تفاوت ِ عدادا به خودشون مي بالن. 55000 كشته و زخمي صهيونيست در برابر مثلن 80 شهيد ِ استشهادي.
عكس ِ زن ِ 22 ساله ي فلسطيني با بچه اش و حرف هايي كه با مسير هاي دانشگاه دور سرت چرخ مي خورن. هيچ حرفي از اين نيومده كه تو اين حملات نظامي ها كشته و زخمي شدن.چيزي كه مهم ِ مرگ ِ ...
نمي دونم من واقعن نمي فهمم. من براي مردم اين جا عجيبم. حرف مي زنم ولي هيج كس حرفم و نمي فهمه.
خدارا! خدا را!...
شازده كوچولو

پنجشنبه، آبان ۱۹، ۱۳۸۴

فراز، فرود؛ سرد، گرم؛ خشک، خیس؛ بالا، پایین؛ چپ، راست؛ ...، ...؛ ...

چرا؟! چرا آنجا که بهشت وجه المصالحه بازی‌ بی‌شرمانه‌ای نمی‌شود، درجهنم را به نشانه احترام می‌‌گشایند؟ در این بازی ناعادلانه، تن دادن به بی‌شرمی مورد پسند است و گزینه ای دیگر نارواست!



یله

از قهرمان شدن گنجی می‌ترسم

چه گنجی زنده بماند و چه بمیرد، به عنوان یک قهرمان در تاریخ سیاسی کشورمان نامش ثبت خواهد شد؛ اما تلاش نکنیم گنجی اینگونه به یک قهرمان تبدیل شود. قهرمانی که با ظلم یک ظالم و اثبات مظلومیت‌اش قهرمان شود، در تاریخ کم نداشته‌ایم و گنجی را اینگونه نخواهیم! به راستی اگر ظالمی چون یزید وجود نمی داشت، امام سوم شیعیان به چنین جایگاهی در تاریخ اسلام دست پیدا می‌کرد؟

نمی‌دانم چرا مظلوم‌پرستی متاع با ارزشی در کشورمان به حساب می‌آید! گنجی قهرمان است اما نه به دلیل ستم هایی که بر او روا داشته اند بلکه به خاطر کشف حقیقت و شجاعتی است که در افشای قتل روشنفکران دهه 60 به خرج داده‌است. گنجی قهرمان است چون او اولین کسی است که به طور جدی به مساله جمهوری خواهی در ایران پرداخته است و هزینه سنگین "مانیفست جمهوری خواهی" اش را به جان خریده است. گنجی قهرمان است چون نماد شجاعتی است که سالهاست در محافظه کاری ایرانیان نقطه روشنی به حساب می‌آید.

اما باز هم از قهرمان شدن گنجی می‌ترسم! در سرزمینی که نویسنده‌ای به خاطر نوشتن مقاله های انتقادی اش قهرمان شده باشد، زیستن توام با نکبت است، چرا؟ داستان گنجی به ما شناخت می دهد. شناخت افراد جامعه منهای او. شناخت انفعالی که گنجی را قهرمان می‌سازد. شناخت من و شناخت انفعال من.
از قهرمان شدن گنجی می‌ترسم.

یله

چهارشنبه، آبان ۱۸، ۱۳۸۴

هوا سرد است ، خيلي سرد !
آنجايي نشسته ام كه هميشه براي تماشاي غروب آفتاب مي نشستم !!
صداي آب !! اينجا تقريبا هيچ كس نيست !!!
همه چيز زيباست بهشت رنگها كمي آن طرفتر است فقط بايد سرت را بچر خاني تا ببيني !! زرد ، قرمز، سبز ، نارنجي ، آبي و...
سرماي لذت بخشي كه در عمق جانم نفوذ كرده !!
هوا لذت بخش است ! باران نرم نرمك شروع به باريدن مي كند و من همچنان نشسته ام !
خرقانم !!! تنهايي ام را در آن لحظه خيلي دوست داشتم !!
ولي همه آنجا بودند !!!!
حنا
مردد است برود يا نرود رد شدن از جوي مشكل است و سنش زياد! كه ترديد را بيشتر مي كند ، من اما شك نمي كنم جلو مي روم و دستم را دراز مي كنم ، لبخند مي زند و رد مي كند ،
- به خودت كمك كن و موهايت را بپوشان .
لبخند مي زنم و رد مي شوم .
در ميني بوس غوغايي به پاست ، قانون تنازغ بقاست ، در گيري چنان بالامي گيرد كه پير زن و پير مرد روي نيمكتهاي چوبي وسط جاي مي گيرند .
دوباره جلو مي روم ، مي خواهم لااقل نيمكت را به انتهاي اتوبوس بياورم تا با ترمز به وسط پرتاپ نشوند و چيزي مي گويد كه نمي فهمم اما رد مي كند ، مي خندد و همه مي خندند ، من لبخند مي زنم !
مرد كناري مي گويد : لازم نيست خوبي به خيلي ها نيامد ه.
مرد درست مي گويد يا نه؟
پيرزن تا سه ساعت بعد همچنان روي نيمكت نشسته است !
وقتي مي خواهد نان سنگك بخرد زمين مي خورد و هيچ كس توجه نمي كند !هيچ كس از حالش نمي پرسد ، حتي به بهانه نان كه در نظر خيلي ها مقدس مي آيد هيچ كس خم نمي شود !!خودش نانها را از روي زمين جمع مي كند و خودش را !!!
من مي گويم حرفش را بايد زد ، نمي شود قضاوت كرد كه چه كسي لبخند مي زند و رد مي كند ، چه كسي مي خندد و رد مي كند، چون آنجا يك نفر روي زمين افتاده ، كسي كه منتظر است تا يكي دستش را بدون قضاوت داراز كند !!
همزاد فروغ

پس خوراند فرم ارجاع


دارم به سقوط چند ماه پيشم فكر مي كنم
اينكه آدم هر لحظه ممكنه سقوط كنه ولي مهم نيست . آخه به چه دردي ميخوره .فراموش كن

همون پس خوراند خيلي بهتره. آخه پس خوراند رو درست كردي.فرم را چيكار ميكني .فرمو درست كردي ارجاع رو چه ميكني.همه اينها را هم درست كردي آدمهايي رو كه در ذهنشون هيچ چيز اصل وجود نداره را چه ميكني؟ نميدونم به مسجد عربي برم يا به پارتيهاي غربي شكل." اگه بخواين براي اين مجلس گريم عربي مي كنيم كه پونزده هزار تومن ميشه
"
دارم به صداي خواننده كرد حزب پ كاكا گوش مي دهم .از دل پر دردش مي خواند يعني وقتي مي خواند ميفهمي كه دلش پر از درد است.هوار… .6 بار با گفتن هوار دل آدمو از جا مي كنه
خيلي وقت پيش در دفترم(در تله تاتر جاده اي به سوي كعبه كه شبكه 4 نشون ميداد السا در جايي به هلن مي گه كه من هيچي ندارم كه مال خودم باشه اول نفهميدم چي ميگه ولي بعد براي لحظه اي حسش كردم اما الان ميبينم كه اشتباه بوده .احساسمو ميگم.شايد داشتن همين احساس براي اين بوده كه ميخواستم چيزيو براي خودم داشته باشم.).به هر حال در اين دفتر وقتي در مورد زندگي و هستي نوشتم كمي ترسيدم. چون ديدم هيچ كدامش با وجود انسان بودنم جور در نمياد.نميدونم ميشه هر دو را داشت يا نه.قبلا سعي ميكردم به هستي بچسبم چون ظرفيتم خيلي بالاتر از الان بود.ولي حالا با اين ظرفيت پايين و اين دروغهاي زيبايي كه در اطراف انسان وجود داره تقريبا مي بينم كه به هيچ كدومش اعتقاد ندارم .ولي به آرامش در ياس مطلق (از سي دي كنفرانسهاي شريعتي كش رفتم!)عقيده دارم .تلاش بدون هيچ چشمداشتي.شايد هم حرف مفت ميگم
.
انگار بجاي اينكه بيشتر براي وبلاگ بنويسم براي خودم نوشتم .ببخشيد اگه خيلي به درد وبلاگ نمي خوره

پيازچه
هر كاري هم كردم اين نقطه ها نيومدند سر جاشون.واسه هين كلا از نقطه هاي آخر خطها صرف نظر شد

سه‌شنبه، آبان ۱۷، ۱۳۸۴

باران که نماد پاکی است، این بار باعث ایجاد ترافیکی شده است که گویی تا نیمه شب هم روان نشود! در مرکز شهر بر سر زودتر سوار اتوبوس شدن، هر هزینه‌ جانی‌ای پرداخت کردنی است. در چهار راه ولی عصر و در اوج ترافیکی که یک افسر به راحتی می‌تواند آن را سامان بدهد، حتی یک مامور راهنمایی و رانندگی هم حضور نداشت!


او گفت:"چه بهتر! بگذار مردم ناکارایی و حماقت این مرد را ببینند و متوجه شوند که به چه کسی رای داده‌اند و راهی دیگر را در پیش گیرند."
آن یکی پاسخ داد:"چه می‌گویی؟ آیا آنها که به او رای داده‌اند با این شرایط ایجاد شده به آنچه مطلوب است، تن خواهند داد؟ آیا جایی را سراغ داری که از فلاکت، بدبختی، فقر، جنگ، جهالت، بی‌نظمی، پرخاشگری، انقلابی‌گری و ... به دموکراسی، نظم، رواداری،مدارا، مدنیت، احترام به حقوق دیگران و ... رسیده باشند؟ "
نفر سوم نگاهی به آن دو کرد و گفت:"امروز چند شنبه است؟"


یله

دوشنبه، آبان ۱۶، ۱۳۸۴





به همین خاطر اینقدر دوست داشتنی هستند.... خیلی خوشگل فکر میکنن... حالا خدا نه! یه نامه به کسی که شاید بتونه جواب سوالاتونو بده... خیلی سخته نوشتنش...!!


راستی قرار سیزدهم چی شد؟ جور شد؟ رفتید؟

کورماز

یکشنبه، آبان ۱۵، ۱۳۸۴


يادم نمي آيد چه كسي بود ، يادم نمي آيد كجا و حتي فراموش كرده ام زن بود يا مرد ، تنها به ياد مي آورم كه از نقص هايم برايش گفتم ، از خود خواهي ها و عيب هايي كه شايد هيچ كس جز خودم به آنها پي نمي برد .
به پايين نگاه كردم و گفتم حسن من در اين است كه لااقل مي دانم چه نقص هايي دارم ، راست در چشمانم نگاه كرد و گفت : شايد حماقت تو بيش از آنهاست ، دانستن و عمل نكردن حماقتي بيش از ندانستن است ، آنكه نمي داند چگونه مي تواند بر مبناي ندانسته ها رفتار كند. من فقط به بالا نگاه كردم و هيچ نگفتم !!
همزاد فروغ

شنبه، آبان ۱۴، ۱۳۸۴

آزمون

1) درباره سنجش میزان فاصله فکری مردم با حاکمیت از چه آزمونی استفاده می‌شود؟ آیا میان اکثر مردم از یک سو و حاکمیت از سوی دیگر اختلاف فکری یا عقیدتی وجود دارد؟ اگر در تاکسی و محاوره‌های اجتماعی عادی با موج مخالفت‌های متنوع نسبت به حاکمیت روبرو می‌شویم، آیا این مخالفت‌ها جدی و قابل تامل هستند؟

2) به نظرم درباره پرسش‌های بالا کار پژوهشی قابل توجهی_ حداقل در رسانه های عمومی_ انجام نشده‌است. پاسخ به پرسش‌هایی از این قبیل ما را به تحلیل درست‌تری از آینده تاریخ سیاسی، اجتماعی کشورمان رهنمون می‌سازد.

3) شاید ریشه‌ای‌ترین و خصوصی‌ترین باور یک شخص، باور دینی او باشد. به نظرم برای پاسخ به پرسش های از نوع مورد اشاره در بالا، توجه به دین به عنوان یک مقوله بنیانی اهمیت زیادی دارد.

4) چند سالی است که تعیین روز عید فطر به ماجرایی بحث‌انگیز بدل شده‌‌است. نتیجه هر چه باشد، تفاوت چندانی نمی‌کند؛ اما به این اندیشیده‌ایم که تقریبا تمام روزه‌داران، آن روزی را عید فطر می‌دانند که رهبر از طریق رسانه‌های عمومی اعلام می‌کند؟ چگونه است که حتی مخالفان سیاسی رهبر و نهاد های انتصابی و شبه انتصابی این چنین در این باره و امور مشابه مذهبی به افراد و نهادهای ذکر شده رجوع می‌کنند؟!

5) معتقدم شباهت شیوه دین‌داری اکثر مردم از یک سو و رهبران دینی، سیاسی از سویی دیگر، آزمونی بسیار کارگشا و کاربردی است. توجه کنید که از تفاوت دین‌ها سخن نگفتم، چراکه آن را خیلی در این آزمون دخیل نمی‌دانم و تاکید بر همان شیوه های فقهی، اعتقادی یک دین است.

6) چون این محیط را برای بسط این موضوع مناسب نمی‌دانم، خیلی خلاصه منظورم را بیان کردم.
اگر در این‌جور نوشته ها، زبان رسمی و گه‌گاه از بالا می‌شود، مرا ببخشید.


یله
مدتها بود كه براي ديدن يك فيلم تا نيمه شب بيدارنمانده بودم ، فيلم سينمائي پنجشنبه شب با نام JFK .ماجراي باز خواني پرونده قتل جان اف كندي كه در سال 1963 اتفاق افتاده بود، بعد از سه سال توسط دادستاني به نام جيم .
ديالوگهاي دادستاني كه به دنبال كشف حقايق بود برايم خيلي جذاب بود ، چيزي كه به قول خودش هيچ وقت در ظرف زمان خودش به دست نمياد و جيم ( داداستان ) بايد به پسرش ياد بده كه هميشه به دنبال حقيقت باشه و در اين مورد شايد در سال 2038 تمام ماجرا فاش بشه!
در جلسه آخر محاكمه -محاكمه اي كه شكست خورد - جيم يك جمله خيلي زيبا رو به حاضران گفت ، كه من اين متن رو بيشتر به خاطر اين يك جمله نوشتم ،" ميهن پرست واقعي كسيكه از مردمش در مقابل دولتمردانش حمايت كنه ."
حنا

چهارشنبه، آبان ۱۱، ۱۳۸۴

يك دانه از رو يك دانه از زير و يك پيچ !
همه چيز در ذهنم بافته مي شود ، آينده اي كه هنوز نيامده و گذشته اي كه خيلي وقت پيش از روي ميل سر خورده و در رفته !
رنگش آبي است ، اما گذشته را نمي دانم بگويم چه رنگي دارد همه رنگها را ؟ همه اش به فكر زيباييهاي گذشته باشم ؟
آينده پر از شك و ترديد و هراس !
راستي حال كجاست الان كجا هستم ؟
يك دانه از رو يك دانه از زير يك پيچ ! مامانم ميگه اينطور قشنگتر مي شه !
" تو هستي پيچ اضافي آوردم "
همه چيز ساده برايم پيچيده است !!
تنهايي اتاقم زير نور ضعيف چراغ مطالعه و صداي حسين پناهي چقدر دلنشين تر شده !!
" كش يعني سر درد
كش يعني تكرار"
همه چيز تكرار مي شود ، من ، تو ، او و رج هاي بافتني كه تكرار مي شود !!
رنگ آبي ؟!
دلم براي دوست نقاشم تنگ شده بعضي وقتها دلم مي خواست مي توانستم كمي مثل او باشم !
راستي چرا پرسيدم !!
" ما چرا مي پرسيم
ما چرا مي فهميم
ما چرا مي پرسيم "
حنا
یک هفته از شنبه تا جمعه برایم آواز خواندی. اگر چه آوازهای اواسط هفته برایم لذت‌بخش نبود، آوازهای آخر هفته نوید دهنده مرگ و رنجش بود. آوازهای اوایل هفته‌ات را دوست می‌دارم و ارج می‌نهم‌شان.


یله

سه‌شنبه، آبان ۱۰، ۱۳۸۴

از این پس چمن خنک میدونی که شرق تهران بود را بیشتر دوست خواهم داشت.
یک قرار خیلی ساده ولی لذت بخش... .

solo piano گوش می‌کنم و از اینکه لحظاتی با آرامش کتاب می‌خوانم و به گفته‌های رییس جمهوری که از یک کودک فقط تحلیل هایش را به ارث برده است، نمی‌اندیشم، شادمانم!!!

در سرزمینی همه کورند، کوری سفید؛ همه چیز را سفید می‌بینند و کورند. هر کور محق است در هر جایی که دوست دارد مدفوع کند و از هر جایی که دوست داشت غذا بخورد و هر که را ندیده پسندید، به آغوش بکشد! تصاویر رمان کوری پیش چشمانم است و به سرزمینی می‌اندیشم که با همه زیبایی هایش به گندابی بدل شده است که باید خیلی مراقب بود تا پا بر مدفوع دیگری یا حتی خودت نگذاری!

داستان اینجا به پایان نمی‌رسد! اینکه به طور متوسط در 11 ماه گذشته هر سهامدارایرانی (از مجموع 2.5 میلیون سهامدار) حدود 3 میلیون و ششصد هزار تومان از دارایی‌اش کم شده است، چندان مهم نیست! دوستت می‌دارم را به قیمتی بسیار ارزان می‌فروشند و در رکود این بازار حقیقی، شغل کاذب عاشق پیشگی و دوستت دارم‌ها مشتریان با ارزشی دارد. حجره های این بازار خوراکی را می‌فروشند که به مدفوعی منجر می‌شود که در خیابان پا بر آن می‌گذاریم!


یله