پیام های مصرف گرایی بیش از هر گروهی در جامعه زنان را مخاطب می سازد. این پیام ها به تعبیر بودریار رابطه زنان را با خودشان بر اساس مصرف شکل می دهند. از زنان خواسته می شود به فکر زیبایی، جذابیت و .. باشند، یعنی از مدلی زنانه پیروی کنند که بر اساس نشانه ها شکل می گیرد نه بر مبنایی واقعی. از زنان خواسته می شود از خود خرسند باشند تا بتوانند دیگری( یعنی مرد) را خرسند کنند. یکی از بارزترین صورت های این مصرف گرایی برای "مورد پسند" قرار گرفتن، تشویق به کاربرد لوازم آرایشی است. با ایجاد مدل ها و الگوهایی که بودریار به آنها اشاره می کند، بهتعبیر گریر زنان به نوعی نفرت و ترس از جسم خود می رسند که با لوازم آرایشی و پنهان ساختن واقعیات آن را سرکوب می کنند.
از جنبش تا نظریه اجتماعی- حمیرا مشیرزاده- ص 202
همزاد
بین همه اتفاق های هر روزه این هم در میان همه آنها. یکی کم یا زیاد چه توفیری می کند.
یکشنبه، شهریور ۰۴، ۱۳۸۶
شنبه، شهریور ۰۳، ۱۳۸۶
اخراج ، حذف یا ....
همه اش چند کلمه بیشتر نبود.
همه اش چند کلمه بود و در همین چند کلمه پیام کوتاه تمام سخن گفته شده بود.
دکتر حسین بشیریه اخراج شد.
دکتر سعید شاهنده، دکتر هادی سمتی و دکتر میرجلالالدین کزازی از دیگر اساتید اخراج شده دانشگاه تهران بودند.
همزاد
همه اش چند کلمه بود و در همین چند کلمه پیام کوتاه تمام سخن گفته شده بود.
دکتر حسین بشیریه اخراج شد.
دکتر سعید شاهنده، دکتر هادی سمتی و دکتر میرجلالالدین کزازی از دیگر اساتید اخراج شده دانشگاه تهران بودند.
همزاد
چهارشنبه، مرداد ۳۱، ۱۳۸۶
گفت دنبال تجدید نظر است و کمی امیدوار بود.همین همه را امیدوار کرده است که شاید بشود اوضاع کمی بهتر از آنچه هست شود.
دارم از نظریه تا جنبش اجتماعی(تاریخ دو قرن فمینیسم) را می خوانم جالب است ایده کمپین یک میلیون امضا در این کتاب به وجهی دیگر یا نه تقریبا به همان وجه در قرن نوزدهم توسط زنان آمریکایی دنبال شده است. پس از آن و با گذشت دهه ها و انشعاب در جنبش به دو بخش و باز نوعی تضادها در یک بخش و بعد پیوستن دو بخش به همدیگر و بعد فوت سران جنبش و ورود عناصری از جنبش انگلستان به این رده در نهایت با گذشت 70 سال به کسب حق رای نائل می شوند. حضور فعالین جنبش انگلستان، توجه به خواسته های زنان رده های پایین تر، فعال شدن زنان از طیف های مختلف و .. در نهایت موجب تغییر قانون می شود. و این انتظار 70 ساله با کسب حق رای زنان به پایان می رسد در این میانه زنان رادیکال با خواسته هایی نظیر ارتباطات آزادانه و در مراحل ابتدایی مطالباتی نظیر حق طلاق با این عنوان که جامعه ظرفیت پذیرش این دیدگاه ها را ندارد از بدنه جنبش کنار گذاشته شدند.
حالا دلیل نوشتن این مطالب چه بود ؟ اینکه بگویم کتاب را خوانده ام شاید اما شاید دلیل دیگرم این بود که برایم جالب است که تلاش کردند، ناامید نشدند، 70 سال تحمل کردند و راه های مختلف را برای رسیدن به هدف آزمودند. کم هزینه ترین راه را برگزیدند و در نهایت پیروز شدند. البته نویسنده توضیح داد همه این مسائل در جامعه ای رخ داد که در آن اصل لیبرال دموکراسی حاکم بود و زنان از حقوقی نظیر آزادی بیان و اجتماعات و.. برخوردار بودند و باز این پروسه 70 ساله در جامعه ای که شروع جنبش تقریبا با الغای بردگی در دوران لینکلن صورت گرفته بود.
دادگاه تجدید نظر معلوم نیست کی برگزار می شود. معلوم نیست چه چیزی قرار است اتفاق بیفتد. نوبادی با نگرانی به من زنگ زد و پرسید جریان از چه قرار است؟ و وقتی گفتم عصر قرار است چاملی را ببینیم خیلی سریع گفت که می آید و به همان اندازه هم سریع آمده بود. 45 دقیقه پیش از دیگران رسید و ما همه سر وقت های خودمان به او رسیدیم. نگرانیش، صدای مضطربش همه اینها نشان می داد که هنوز خیلی چیزها باقی مانده است. و اینکه داشتن یک دوست چقدر می تواند ...
همزاد
دارم از نظریه تا جنبش اجتماعی(تاریخ دو قرن فمینیسم) را می خوانم جالب است ایده کمپین یک میلیون امضا در این کتاب به وجهی دیگر یا نه تقریبا به همان وجه در قرن نوزدهم توسط زنان آمریکایی دنبال شده است. پس از آن و با گذشت دهه ها و انشعاب در جنبش به دو بخش و باز نوعی تضادها در یک بخش و بعد پیوستن دو بخش به همدیگر و بعد فوت سران جنبش و ورود عناصری از جنبش انگلستان به این رده در نهایت با گذشت 70 سال به کسب حق رای نائل می شوند. حضور فعالین جنبش انگلستان، توجه به خواسته های زنان رده های پایین تر، فعال شدن زنان از طیف های مختلف و .. در نهایت موجب تغییر قانون می شود. و این انتظار 70 ساله با کسب حق رای زنان به پایان می رسد در این میانه زنان رادیکال با خواسته هایی نظیر ارتباطات آزادانه و در مراحل ابتدایی مطالباتی نظیر حق طلاق با این عنوان که جامعه ظرفیت پذیرش این دیدگاه ها را ندارد از بدنه جنبش کنار گذاشته شدند.
حالا دلیل نوشتن این مطالب چه بود ؟ اینکه بگویم کتاب را خوانده ام شاید اما شاید دلیل دیگرم این بود که برایم جالب است که تلاش کردند، ناامید نشدند، 70 سال تحمل کردند و راه های مختلف را برای رسیدن به هدف آزمودند. کم هزینه ترین راه را برگزیدند و در نهایت پیروز شدند. البته نویسنده توضیح داد همه این مسائل در جامعه ای رخ داد که در آن اصل لیبرال دموکراسی حاکم بود و زنان از حقوقی نظیر آزادی بیان و اجتماعات و.. برخوردار بودند و باز این پروسه 70 ساله در جامعه ای که شروع جنبش تقریبا با الغای بردگی در دوران لینکلن صورت گرفته بود.
دادگاه تجدید نظر معلوم نیست کی برگزار می شود. معلوم نیست چه چیزی قرار است اتفاق بیفتد. نوبادی با نگرانی به من زنگ زد و پرسید جریان از چه قرار است؟ و وقتی گفتم عصر قرار است چاملی را ببینیم خیلی سریع گفت که می آید و به همان اندازه هم سریع آمده بود. 45 دقیقه پیش از دیگران رسید و ما همه سر وقت های خودمان به او رسیدیم. نگرانیش، صدای مضطربش همه اینها نشان می داد که هنوز خیلی چیزها باقی مانده است. و اینکه داشتن یک دوست چقدر می تواند ...
همزاد
یکشنبه، مرداد ۲۸، ۱۳۸۶
az neveshtehaye hamzad chizi nemifahmam ya be sakhti chizi mifahmam
(noghte nemizaram chon midunam ba finglish neveshtan bi asare)
rastesh umadam inja baraye chamli chizi benevisam. sakhte chizi neveshtan dar in sharayet. mesle 1 marsie mimune ama man mikham jure dige be in ghazie negah konam.
in chand vaghte man bozorg shodam, ghavi ham shodam. yani majbur shodam ke ghavi basham. ringe box amade bud o vasate meidun budam. age chand ta rounde aval davam biari, kam kam yad migiri chetor moghavemat koni o badesh ham pas az modati yad migiri cheotr mosht bezani be harif o hata az pa daresh biari.
hichi nemitunam begam dar in bare. fohsh bedam be na ensanhaii ke in hokm o dade and ya begam eshkal nadare. eshkal dare chon behtarin roozaye zendegi pash mire ama 1 chizi mitunam begam. barha baram pish umade vaghti ke kamel na omid shode am az chizi ya be narahati sharayeti o paziroftam, pas az modati javab e khubi ham gerefteam. kash vazeh neveshte basham. masalan jaii fekr mikoni ke az 10 masire mokhatalef, age ghor e 10 be namet bokhre, tu masire tanhaii o jade sakht miofti ama pas az inke rah shoroo mishe mibini roodkhune ham hast, doost ham mishe peida kard o shad ham mishe bud.
chamli! man be to eftekhar mikonam o emrooz ba eshgh o eftekhar barat ashk rikhtam. omidvaram mesle ghabl khandan bebinamet. shad bashi
yale
(noghte nemizaram chon midunam ba finglish neveshtan bi asare)
rastesh umadam inja baraye chamli chizi benevisam. sakhte chizi neveshtan dar in sharayet. mesle 1 marsie mimune ama man mikham jure dige be in ghazie negah konam.
in chand vaghte man bozorg shodam, ghavi ham shodam. yani majbur shodam ke ghavi basham. ringe box amade bud o vasate meidun budam. age chand ta rounde aval davam biari, kam kam yad migiri chetor moghavemat koni o badesh ham pas az modati yad migiri cheotr mosht bezani be harif o hata az pa daresh biari.
hichi nemitunam begam dar in bare. fohsh bedam be na ensanhaii ke in hokm o dade and ya begam eshkal nadare. eshkal dare chon behtarin roozaye zendegi pash mire ama 1 chizi mitunam begam. barha baram pish umade vaghti ke kamel na omid shode am az chizi ya be narahati sharayeti o paziroftam, pas az modati javab e khubi ham gerefteam. kash vazeh neveshte basham. masalan jaii fekr mikoni ke az 10 masire mokhatalef, age ghor e 10 be namet bokhre, tu masire tanhaii o jade sakht miofti ama pas az inke rah shoroo mishe mibini roodkhune ham hast, doost ham mishe peida kard o shad ham mishe bud.
chamli! man be to eftekhar mikonam o emrooz ba eshgh o eftekhar barat ashk rikhtam. omidvaram mesle ghabl khandan bebinamet. shad bashi
yale
شنبه، مرداد ۲۷، ۱۳۸۶
می گه ده. می گه خندید و گفت ده.
آب می زند توی صورت زن. صدایی شنیده نمی شود.داد می زنی و شنیده نمی شود. داد نمی زنی و شنیده نمی شود.
10خندید و گفت ده آنهم عددی که آنقدر بزرگ است که حتما باید با عدد نوشت.
نه که گمان کنی منظورم 10 فرمان است یا 10 کیارستمی یا هر 10 دیگری که تابحال شنیده ای منظورم آن 10 ای است که امروز مرد به زن گفت .
گاهی باید هزینه داد هزینه جان برای کوه رفتن و خزیدن از لای صخره ها و بی محابا رفتن از روی سنگ های لغزنده. اما گفت قرار است من نیز مشمول همان 10 ای شوم که بقیه شدند.
مشمول همان 10 شد گفتم حتی عدد نه هم آنقدر بزرگ هست که باید بنویسیم 9.
حالا 9 باشد یا 10 چه فرق می کند وقتی بایستی در 30 ضرب شود و باز در 24 و بعد هم در 60 می بینی آنقدر بزرگ هست که خلق را تنگ کند، فشار را پایین بیندازد و تو گمان کنی که چه بیهوده تلاش می کنی بگویی که می فهمی او الان در چه حالی است. کلمه ها نمی نشینند کلمه ها حتی آنچه باید را نمی گویند. کلمه ها فقط کلمه اند و حرف نمی زنند و حتی اگر حرف هم بزنند باز نمی گویند و باز ...
پله ها را بالا و پایین می روم. عبور از نرده و یکی بیرون نشسته است بی توجه به سوسک هایی که در کنار پاها رژه می روند.
می گوید تنها صحنه ها تنها صحنه های فیلم را می خواهم ببینم و با خجالت تمامشان را می بیند و گاهی روی هر کدام مکث می کند.
شب است و سیاهی . مگر شب گیر ...
با اینهمه باز امیدوار باید بود امید اسمی که به دنبال فلسفه است و دلیلی برای بی دلیلی بودن خود.
باید تمام کنم. وقت تمام می شود و نوشتن من و کاش خوب باشد و کاش... گفت تنها راه است و راهی وقتی باقی نیست همان یک راه به دست می آید با هزینه ای معادل 10.
گذران. گذران آنچه می گذرد. باز می گذرد و اما در ذهن آنکه سخت بوده و سخت گذرانده شاید همه چیز آسان نگذرد.
همزاد
آب می زند توی صورت زن. صدایی شنیده نمی شود.داد می زنی و شنیده نمی شود. داد نمی زنی و شنیده نمی شود.
10خندید و گفت ده آنهم عددی که آنقدر بزرگ است که حتما باید با عدد نوشت.
نه که گمان کنی منظورم 10 فرمان است یا 10 کیارستمی یا هر 10 دیگری که تابحال شنیده ای منظورم آن 10 ای است که امروز مرد به زن گفت .
گاهی باید هزینه داد هزینه جان برای کوه رفتن و خزیدن از لای صخره ها و بی محابا رفتن از روی سنگ های لغزنده. اما گفت قرار است من نیز مشمول همان 10 ای شوم که بقیه شدند.
مشمول همان 10 شد گفتم حتی عدد نه هم آنقدر بزرگ هست که باید بنویسیم 9.
حالا 9 باشد یا 10 چه فرق می کند وقتی بایستی در 30 ضرب شود و باز در 24 و بعد هم در 60 می بینی آنقدر بزرگ هست که خلق را تنگ کند، فشار را پایین بیندازد و تو گمان کنی که چه بیهوده تلاش می کنی بگویی که می فهمی او الان در چه حالی است. کلمه ها نمی نشینند کلمه ها حتی آنچه باید را نمی گویند. کلمه ها فقط کلمه اند و حرف نمی زنند و حتی اگر حرف هم بزنند باز نمی گویند و باز ...
پله ها را بالا و پایین می روم. عبور از نرده و یکی بیرون نشسته است بی توجه به سوسک هایی که در کنار پاها رژه می روند.
می گوید تنها صحنه ها تنها صحنه های فیلم را می خواهم ببینم و با خجالت تمامشان را می بیند و گاهی روی هر کدام مکث می کند.
شب است و سیاهی . مگر شب گیر ...
با اینهمه باز امیدوار باید بود امید اسمی که به دنبال فلسفه است و دلیلی برای بی دلیلی بودن خود.
باید تمام کنم. وقت تمام می شود و نوشتن من و کاش خوب باشد و کاش... گفت تنها راه است و راهی وقتی باقی نیست همان یک راه به دست می آید با هزینه ای معادل 10.
گذران. گذران آنچه می گذرد. باز می گذرد و اما در ذهن آنکه سخت بوده و سخت گذرانده شاید همه چیز آسان نگذرد.
همزاد
دوشنبه، مرداد ۲۲، ۱۳۸۶
سفید
گفتم سفیده همه چیز سفیده مثل هموم کوری سفید یعنی باید بگم هر چی رفتم که به یه چیزی برسم باز به یه دری رسیدم که بعد اون همه چیز سفید بود. اینو البته توی شبی بهش رسیدم که دور و برم تمامن سیاه بود.
هر کاری می کنم برای یله میل بزنم نمی شه یعنی اینجا اینترنتش مشکل داره و خوب نمی شه کاری کرد.
به وبلاگا سر می زنم به شیوه سنگسار جعفر می گن بیسواد بودن دوتاشون و حالا که مرد سنگسار شده و زن منتظره تا چی سرش بیاد می گن همه چی دست به دست هم داده و اونا ندونسته اون مدت رو با هم زندگی کردن اما اگه آدما دونسته بخوان این کارو بکنن ؟ می گم چه مضحکه برای ما که همه از معنویت می گیم و بدترین حکم رو برای نزدیکی تن آدم ها به هم می دیم.
می گم رویکر فمینیست های ایرانی برای تن زن چیه چقدر باید به نیاز تن جواب داد؟ خودشون این مسئله رو چطور حل می کنن؟ تا بحال راجع بهش حرف زدن؟ چون به هر حال وجه مشخصه زن از مرد تن زنانه است.
شازده کوچولو باعث شده این روزا برم دنبال کتابهایی مثل ادبیات و زنان و فمینیسم و این جور چیزا همینه که این سئوال برام برجسته شده، اینکه فمینیسم ایرانی چه فرمی داره خواسته هایی که مطرح می کنه در چه چارچوبی قرار می گیره آیا اونا معتقد به یک فرم جدا از فرم غربی هستن یا نه خواسته ها تو همون محور دور می زنه.
روزنامه که می خرم به خاطر 200 تومنی که بابتش دادم تا آخرش رو می خونم درباره آزادی دانشجوهای زندانی (البته نه همه 3 نفر آزاد نشدن ) و مجلسی که در خانه هاشمی برگزار شده نوشته. درباره فیلم هایی که این روزها بر پرده های سینماست کلن انگار این رکود فیلم خوب همه جا گیر شده.
تو تاریکی مطلق می گم همه جا سفیده ، همه جا سفیده این سفیدی به تو می گه کوره .
همزاد
هر کاری می کنم برای یله میل بزنم نمی شه یعنی اینجا اینترنتش مشکل داره و خوب نمی شه کاری کرد.
به وبلاگا سر می زنم به شیوه سنگسار جعفر می گن بیسواد بودن دوتاشون و حالا که مرد سنگسار شده و زن منتظره تا چی سرش بیاد می گن همه چی دست به دست هم داده و اونا ندونسته اون مدت رو با هم زندگی کردن اما اگه آدما دونسته بخوان این کارو بکنن ؟ می گم چه مضحکه برای ما که همه از معنویت می گیم و بدترین حکم رو برای نزدیکی تن آدم ها به هم می دیم.
می گم رویکر فمینیست های ایرانی برای تن زن چیه چقدر باید به نیاز تن جواب داد؟ خودشون این مسئله رو چطور حل می کنن؟ تا بحال راجع بهش حرف زدن؟ چون به هر حال وجه مشخصه زن از مرد تن زنانه است.
شازده کوچولو باعث شده این روزا برم دنبال کتابهایی مثل ادبیات و زنان و فمینیسم و این جور چیزا همینه که این سئوال برام برجسته شده، اینکه فمینیسم ایرانی چه فرمی داره خواسته هایی که مطرح می کنه در چه چارچوبی قرار می گیره آیا اونا معتقد به یک فرم جدا از فرم غربی هستن یا نه خواسته ها تو همون محور دور می زنه.
روزنامه که می خرم به خاطر 200 تومنی که بابتش دادم تا آخرش رو می خونم درباره آزادی دانشجوهای زندانی (البته نه همه 3 نفر آزاد نشدن ) و مجلسی که در خانه هاشمی برگزار شده نوشته. درباره فیلم هایی که این روزها بر پرده های سینماست کلن انگار این رکود فیلم خوب همه جا گیر شده.
تو تاریکی مطلق می گم همه جا سفیده ، همه جا سفیده این سفیدی به تو می گه کوره .
همزاد
یکشنبه، مرداد ۱۴، ۱۳۸۶
معنویت بیمعنای این زندهگیِ خالی
1. با افسردهگیِ فزایندهای صفحههای هر روزنامهای را ورق میزنم، نه، خبری نیست. جز چند اعدام جدید، کوشش در مرتبط ساختن اراذل و اوباش با بدحجابی، بستن چندین مرکز فروش لباس، لغو همایش حسینیهی ارشاد در مورد مشروطه، منع نمایش سنتوری، قطع شدن دستهای تصویر بردار و … . نه، نمیخواهم بدبین و یاوهگو باشم، خواهش میکنم، از شما خواهش میکنم اگر خبر خوشی شنیدهاید به من هم بگویید! دلم کپکزده برای شادی. روزها در میان دود و فحش و دروغ و ترافیک. مترو شلوغ، اتوبوس گرم. اَه، باز هم که شد چُسناله. نمیخواهم بنالم. دوستان یاری کنید. دیدن تصویر مردان آویزان هراسانام میکند. چهرهی خشن و تیرهی مأموران سبزپوش در میدانها و خیابانها دلم را به تاپتاپ میاندازد. نه، نجاتدهندهای در کار نیست، میدانم. در مورد همین سنتوری یک سنجش ساده میکنم تا شرایط بهتر درک شود، چه میگویم: سال 1366 در بحبوبهی ملالآمیز شدن وضعِ جنگ و بحران اقتصادی ویرانگر و زمانهای که تیرهاندیشان آن دههی مخوف به ستمگری میپرداختند، محصولات سینمایی اینها بود: اجارهنشینها(داریوش مهرجویی)، شبحِ کژدم(کیانوش عیاری)، دستفروش(محسن مخملباف) و فیلمهایی چون تیغ و ابریشم و ناخدا خورشید و ... . سال 1386 چه؟ حتا اسمهایشان را هم دوست ندارم بدانم.(این مقایسه را چهارشنبهی پیش، روزنامه شرق به خوبی انجام داده بود).
2. از آنتونیونی آگراندیسمان، زابرینسکی پوینت، حرفه خبرنگار و یک فیلم دیگر دیدهام. دوست دارم شب، کسوف و دیگر فیلمهایش را ببینم. میدانم که در به راه انداختن جنبش مدرن، بسیار پیشروتر از برگمان است و با نگاه جدیدی که به هنر دارد، نئورئالیسم ایتالیاییِ زاواتینی و دسیکا ارضایش نمیکند، و گرچه میگویند در ایران برای همه توضیح داده که چگونه سکانس پایانیِ حرفه خبرنگار را ساخته، اما هنوز نمیدانم و از اجرای آن در حیرت. اما برگمان برایم عنوانی دیگر است: سکوت، شرم، پرسونا، مُهر هفتم، نور زمستانی، توت فرنگیهای وحشی، شش صحنه از یک ازدواج، جادوگر، مصیبتِ آنا، فانی و الکساندر، تُخم مار، لبخندهای یک شب تابستان، سونات پاییزی، چشمهیِ باکره و ساعت گرگ و میش فیلمهایی هستند که از این کارگردان جادویی و تنها دیدهام یا با ولع فیلمنامههایشان را خواندهام و از توان یک انسان سوئدیِ متأثر از استریندبرگ در درک پیچ و خمهای زندگی در شگفت ماندهام. نگاه ساده و ژرفنگر او به پیچشهای زندهگی و یأس توأم با تنهاییاش. بیشک دنیا پس از برگمان یکی از تیزبینترین شاهداناش را از دست داد.
3. با بسیاری حرف میزنم، دوستانام را میگویم. همهشان میگویند محسن نامجو همان است که دنبالاش بودیم. خودم هم اینگونهام. شاید احمقانه بنماید، اما میان هجو «عقاید نوکانتی» با موسیقیِ آتونال مورد نظر آدورنو و نوکانتیانِ فرانکفورتی نسبتی میبینم، همین که نمیشود آهنگهایش را به صورت پسزمینه و آرامشبخش گوش کرد و همینکه هر لحظه با یک فریاد یا جیغ، در خواندن شعر حافظ، بر خلاف قدیمیها به جای آرامش خاطر میترساند و شاید به اندیشه وامیدارد، شاید کافی باشد برای آنکه او را قرین شوئنبرگ و آلبانبرگ بدانم. نمیدانم. خودش که ادعا دارد، شاگرد مکتب براهنی و به قول دوستی پستمدرن است و به شکل(فرم) بیش از محتوا اهمیت میدهد، اما مگر میشود درونمایهی «جبر جغرافیایی» یا «توهم» را نادیده گرفت. همچنین است بازخوانیهای بدیعاش از شعر حافظ و جامی و شاملو و ... . تلفیق مسخره و فکر شدهاش(به باور من) به خوبی خصلتنمای زمینه و زمانهای است که در آن هستیم. پا در هوا میان «سنت و تجدید»، در گیر و دار «سه راه آذری» و «شکنج زلف یار» و ... . میگویند بعد از این که معروف شده، حرفهای خوبی در مورد اساتید و بزرگانی چون لطفی و شجریان نزده،(خودم نشنیدهام)، میگویند سازش ضعیف است و حتا میگویند در تلفیقاش موفق نیست(پس چه چیزش خوب است؟!). اما اینهمه برای من چندان مهم نیست، حتا دیدن چهرهاش و یا خواندن خاطرات تحصیلاش و موطناش: تربت جام، تهران، دانشگاه هنر، تئاتر، هنرهای زیبا، زبان انگلیسی و چهرهی مردی میانسال که موهایش را عقب زده و سعی میکند جوان باشد ولی به هر ترتیب زیبا نیست، نه چون جیم موریسون و نه چون سید بارت یا دیوید گیلمور. صلابت راجر واترز و جیمز هتفیلد را هم ندارد، مهارتِ سازیِ اریک کلاپتون یا گری مور یا ساتریانی را هم ندارد. از همه چیز کمی دارد: آواز سنتی، مافنگی بودن تربت جام، تار همانجا، بلوز شنیده شده در تهران و عربدههای یک محکوم به اعدام. کارش در مورد زهره امیر ابراهیمی، انصافن هم زیبا بود و هم اخلاقی. این نوشته ستایش او نیست، محسن نامجو برای ستایش نیست. نامجو آینهی خوب وضعیت ماست. نه همچون شجریان برجعاجنشین و نخبهگرا و نه چون بنیامین جلف و پاپیولار. همچنان که سزان و پیکاسو هنرمندان زمانهی خویشاند، او نیز درون ویران ما را به آواز بیرونی میکند. باور کنید از شنیدن آهنگهایش سر درد میشوم، اما همزمان اشک در چشمانام حدقه میزند و چیزی مثل «زخمهایی که در زندگی روح را در انزوا چون خوره میخورد، این زخمها را نمیشود به کسی گفت چون... »
4. راستی برای تتمه یک خبر خوش: آشنای دوستمان از زندان خلاص شد. راست میگفت در ابتدای اعتراض: «همهی دنیا چاردیواریه».
با امید و اعتماد
م.آ.
2. از آنتونیونی آگراندیسمان، زابرینسکی پوینت، حرفه خبرنگار و یک فیلم دیگر دیدهام. دوست دارم شب، کسوف و دیگر فیلمهایش را ببینم. میدانم که در به راه انداختن جنبش مدرن، بسیار پیشروتر از برگمان است و با نگاه جدیدی که به هنر دارد، نئورئالیسم ایتالیاییِ زاواتینی و دسیکا ارضایش نمیکند، و گرچه میگویند در ایران برای همه توضیح داده که چگونه سکانس پایانیِ حرفه خبرنگار را ساخته، اما هنوز نمیدانم و از اجرای آن در حیرت. اما برگمان برایم عنوانی دیگر است: سکوت، شرم، پرسونا، مُهر هفتم، نور زمستانی، توت فرنگیهای وحشی، شش صحنه از یک ازدواج، جادوگر، مصیبتِ آنا، فانی و الکساندر، تُخم مار، لبخندهای یک شب تابستان، سونات پاییزی، چشمهیِ باکره و ساعت گرگ و میش فیلمهایی هستند که از این کارگردان جادویی و تنها دیدهام یا با ولع فیلمنامههایشان را خواندهام و از توان یک انسان سوئدیِ متأثر از استریندبرگ در درک پیچ و خمهای زندگی در شگفت ماندهام. نگاه ساده و ژرفنگر او به پیچشهای زندهگی و یأس توأم با تنهاییاش. بیشک دنیا پس از برگمان یکی از تیزبینترین شاهداناش را از دست داد.
3. با بسیاری حرف میزنم، دوستانام را میگویم. همهشان میگویند محسن نامجو همان است که دنبالاش بودیم. خودم هم اینگونهام. شاید احمقانه بنماید، اما میان هجو «عقاید نوکانتی» با موسیقیِ آتونال مورد نظر آدورنو و نوکانتیانِ فرانکفورتی نسبتی میبینم، همین که نمیشود آهنگهایش را به صورت پسزمینه و آرامشبخش گوش کرد و همینکه هر لحظه با یک فریاد یا جیغ، در خواندن شعر حافظ، بر خلاف قدیمیها به جای آرامش خاطر میترساند و شاید به اندیشه وامیدارد، شاید کافی باشد برای آنکه او را قرین شوئنبرگ و آلبانبرگ بدانم. نمیدانم. خودش که ادعا دارد، شاگرد مکتب براهنی و به قول دوستی پستمدرن است و به شکل(فرم) بیش از محتوا اهمیت میدهد، اما مگر میشود درونمایهی «جبر جغرافیایی» یا «توهم» را نادیده گرفت. همچنین است بازخوانیهای بدیعاش از شعر حافظ و جامی و شاملو و ... . تلفیق مسخره و فکر شدهاش(به باور من) به خوبی خصلتنمای زمینه و زمانهای است که در آن هستیم. پا در هوا میان «سنت و تجدید»، در گیر و دار «سه راه آذری» و «شکنج زلف یار» و ... . میگویند بعد از این که معروف شده، حرفهای خوبی در مورد اساتید و بزرگانی چون لطفی و شجریان نزده،(خودم نشنیدهام)، میگویند سازش ضعیف است و حتا میگویند در تلفیقاش موفق نیست(پس چه چیزش خوب است؟!). اما اینهمه برای من چندان مهم نیست، حتا دیدن چهرهاش و یا خواندن خاطرات تحصیلاش و موطناش: تربت جام، تهران، دانشگاه هنر، تئاتر، هنرهای زیبا، زبان انگلیسی و چهرهی مردی میانسال که موهایش را عقب زده و سعی میکند جوان باشد ولی به هر ترتیب زیبا نیست، نه چون جیم موریسون و نه چون سید بارت یا دیوید گیلمور. صلابت راجر واترز و جیمز هتفیلد را هم ندارد، مهارتِ سازیِ اریک کلاپتون یا گری مور یا ساتریانی را هم ندارد. از همه چیز کمی دارد: آواز سنتی، مافنگی بودن تربت جام، تار همانجا، بلوز شنیده شده در تهران و عربدههای یک محکوم به اعدام. کارش در مورد زهره امیر ابراهیمی، انصافن هم زیبا بود و هم اخلاقی. این نوشته ستایش او نیست، محسن نامجو برای ستایش نیست. نامجو آینهی خوب وضعیت ماست. نه همچون شجریان برجعاجنشین و نخبهگرا و نه چون بنیامین جلف و پاپیولار. همچنان که سزان و پیکاسو هنرمندان زمانهی خویشاند، او نیز درون ویران ما را به آواز بیرونی میکند. باور کنید از شنیدن آهنگهایش سر درد میشوم، اما همزمان اشک در چشمانام حدقه میزند و چیزی مثل «زخمهایی که در زندگی روح را در انزوا چون خوره میخورد، این زخمها را نمیشود به کسی گفت چون... »
4. راستی برای تتمه یک خبر خوش: آشنای دوستمان از زندان خلاص شد. راست میگفت در ابتدای اعتراض: «همهی دنیا چاردیواریه».
با امید و اعتماد
م.آ.
اشتراک در:
پستها (Atom)