جمعه، اردیبهشت ۰۶، ۱۳۸۷

حزب و انتخابات

مسئله اینجا بود که کسی راه حل بهتری سراغ نداشت.
همه حرف بود و بحث و بعد صحبت های ز. آ، عضو مشارکت شده بودو سرشار ازانرژی همان سالهای که تو داشتی و رفتن به جلسات و هماهنگی و کارهای حزبی.
مرد گفت همین که از سر کار بر می گشتم در میدان هفت تیر دختر جوان را دیدم با برگه های مشارکت و فکرهایی که یکسره هجوم می آورد از گذشته ای که ما داشتیم.
از مترو که بالاآمدم پسر ایستاده بود و برگه ها را پخش می کرد اولش نفهمیدم چه جور برگه هایی است اما بعد یک خسته نباشید و لبخند و امید به روزهای بهتر.
همه بحث از این بود که راه حل کدام است در خانواده هر کس چیزی می گفت و روزنامه ها پخش می شد وجناح های حاضر در خانه از اصوگرا تا اصلاح طلب نظراتشان را می دادند.
حزب برایش معنی داشت و ما که همه چیز را بی معنی کرده بودیم و همه نقد و انتقاد بودیم باید می دانستیم که یک وقت هایی لازم بود یک چیزهایی را ببخشیم تا لازم نباشد برای همان چیزهایی گذشته حسرت بخوریم.


همزاد

سه‌شنبه، اردیبهشت ۰۳، ۱۳۸۷

امضا

آنچه را سفید می گذاریم، به نوعی امضایش کرده ایم. سفید، امضای آزاد است. آزادیِِ امضا. به تنهایی می ماند. تنهایی امضایی آزاد است، و امضا تنهاست.
آن که امضا می کند تنها نیست. تنهایی امضایی آزاد است، با او نیست. آن که انکار می کند چیزی را، در تایید چیزی هست که در آن لحظه در اوست. وقتی نه ی تو در تو به چیزی آری می گوید، من چیزی را می شنوم که شنوا نیست. من از فهم چیزی می آیم که مفهوم خودش نیست. مثل سفیدی از صفحه. یا صفحه از سفیدی.

(یدا.. رویایی- من گذشته: امضا-ص 64)


همزاد

چهارشنبه، فروردین ۲۸، ۱۳۸۷

نمی دانستم چه باید بنویسم.
همین دیروز بود که داشتیم با هم راجع به خانواده و زن و مرد و سکس و ... سه نفری حرف می زدیم.
یعنی که نه ما دو نفر بودیم و یکی رفته بود چای بخرد و وقتی هم که برگشت زیاد وار بحث دو نفری ما نشد.
بعد هم بحث های اتاق بود و حرف های نجمه که وکیل بود و از این دادگاه به آن دادگاه برای گرفتن پول این یکی و زمین آن یکی و طلاق و...
آرامش وحفظ حقوق خود و دیگری، حرف هایش منطقی بود به واسطه دیده هایش و من قبول کردم . جور در نمی آمد با همه چیزی که می گفتم اما انگار همه آن چیزی که ما می بینیم و می شنویم، همه آن چیزی نیست که هست و باید بشنویم.


همزاد

سه‌شنبه، فروردین ۲۰، ۱۳۸۷

مرگ
از پنجره بسته به من می نگرد
زندگی از دم در
قصد رفتن دارد
روحم از سقف گذر خواهد کرد
در شبی تیره و سرد
تخت، حس خواهد کرد
که سبک تر شده است
در تنم خرچنگی است
که مرا می کاود
خوب می دانم من
که تهی خواهم شد
و فرو خواهم ریخت
توده زشت و کریهی شده ام
بچه هایم از من می ترسند
آشنایانم نیز
به ملاقات پرستار جوان آمده اند


عمران صلاحی

دوشنبه، فروردین ۱۹، ۱۳۸۷

اخبار جديد

اخبار را كه مرور كني مي بيني كه حرف ها همان حرف هاست و كشته ها همان كشته ها و زخم ها همان زخم ها.
اما همه اينها باز آنقدر قوي نيست كه تو را به نخواندن تشويق كند و ندانستن از اينكه رئيس مجلس از كشورهاي جهان خواست كه كشورهاي توهين كننده به مقدسات اسلامي را تحريم اقتصادي كنند.
گاه لطيفه ها تلخ است، تلخ تر زماني مي شود كه خود درگير اين لطيفه هايم و ترس از كسي داريم كه در خفا به هيچش مي شماريم و او در عيان ما را به ريشخند مي گيرد.

همزاد

پنجشنبه، فروردین ۱۵، ۱۳۸۷

یک وقت هایی یک چیز هایی هست انگار که ذهن را خسته می کند.
این فشار پایین شاید برای شروع یک دوره دیگر است واین خستگی مداوم و چشم هایی که تنها چیز درشان خواب است و خواب.
همه تبریک گفته بودند و خوشحالی و امید و روزهای بهتر و خواب و خواب.
روزهای عید که تمام شده است و کارهای نیمه تمام و ناتمام و شروع نشده و فکر نشده و به نیمه رسیده و اضطراب های فردا.
وقتی جواب ندهد یعنی که بتواند و جواب ندهد یعنی که نمی خواهد جواب بدهد.
روزها گذشته است و سال جدید وشروع دوباره بر روی گذشته هایی که با هم بوده ایم، با هم خندیده و گریسته ایم و گاه بی هم و بی خبر از اوضاع هم پیشداوری کرده ایم.
گمان برده ایم که دیگران چه فکر کرده اند از کرده ما و رنجیده ایم و شاید روابطمان را محدود و قطع کرده ایم و گاه بی تفاوت شده و گاهی هم گرفته بوده ایم.
سال جدید است و حرف ها که زده نشوند می مانند و کنار نمی روند و چیزی این وسط می ماند که مرا از تو جدا می کند که گاه من اشتباه کرده باشم از گفتنش و شاید تو اشتباه کرده باشی از برداشتت و یک چیزهایی هست که اگر خراب شود خراب شده است و بازگشتی ندارد.
از دست داده ایم دست هایمان را و دوستیمان را برای آینده و چه می شود اگر همه بنویسیم و حتی گلایه اما گفته باشیم تا نگفته ای نمانده باشد.
روزهایمان سخت و شیرین می گذرند چه با هم باشیم و چه بی هم و عمر تمام می شود حتی اگر به هم نگوییم که چه وقت هایی از هم دلگیر شده ایم.
این وسط اما شاید چیزی از دست رفته باشد زمان نامحدود نیست و ما همه در این زمان محدود فرصت کمی داریم برای سخن گفتن از خودمان و فکرمان و احساس مان نسبت به آنانی که دوستشان داریم.

همزاد

آزادی، برابری، خواهر-برادری

بابت تاخیرم عذر می خواهم. راستش دوازدهم و سیزدهم فروردین ماه برای من یادآور تولد دو تا از بهترین دوستانم است: یله و تنسی. یکی شیرازی و دیگری ایرانی استرالیایی نشین. مطمئنم که اگر یله دوازدهم فروردین پنجاه و هشت حضور داشت به رفراندوم جمهوری اسلامی نه می گفت. اما حیف که یکسال دیرتر به دنیا آمد و آن روزها مثل او کم بودند: آزاد و رها و یله. اما شک ندارم که تنسی همیشه سیزدهم را دوست خواهد داشت، با طبیعتی که در آن موهایش را به باد بسپرد و با صدای گرم و ساز آرامش برای دوستان یک دل ترانه ای ساز کند. تولد هر دویتان مبارک و سال نو پر از آزادی و برابری و خواهر-برادری. و با امید.م.آ.