یکشنبه، آبان ۰۸، ۱۳۸۴

شنبه، آبان ۰۷، ۱۳۸۴

اول امیرکوچولو کنار پن پارک وی، بعد یله یه کمی جلوتر از خونشون، بعد نوبادی وسط میدون جمهوری، بعد هاپو کنار اتوبان(رسالت غرب)، بعد هم جودی الاف-درست نوشتم؟- توی شلوغی میدون تجریش که با چشمهای تیز بین مسافر کوچولو شکار شد... ، صحبت با تنسی...........
روز فوق العاده ای شد... جای خیلیها خالی بود.

کورماز

درست مثل هفت سال پیش بود!

درست مثل هفت سال پیش بود! همان صورت، همان مدل مو، همان سن و حتی روی همان صندلی مخصوص خودش نشسته بود! داشتم از خوشحالی پر در می‌اوردم. البته کم کم متوجه شدم که او من را نمی‌بیند و فقط من او را می‌بینم! بقیه بچه‌ها هم بودند.
درست مثل هفت سال پیش بود! همان کلاس، همان مدرسه. آه! چقدر عجیب و حتی احمقانه بود.

امروز پس از اینکه سه روز با دوستان نسبتا قدیمی‌ام بودم، خواب عجیبی دیدم!
درست مثل هفت سال پیش بود! دوستانم در کلاس نشسته بودند و سیر تماشایشان کردم؛ خیلی زود از سیر تماشا کردنشان سیر شدم و از خواب پریدم!
آخه می‌دونی چیه؟! من از کل 12 سال تحصیل در مدرسه فقط 2 تا عکس دارم! یکی مربوط به دوره دبستان و یکی هم اول راهنمایی! شدم مثل کسی که در به در به دنبال گذشته گم شده‌اش می‌گرده!
اما این دوستم که اسمش را هم به خاطر نمی‌اورم، درست مثل هفت سال پیش بود!


پاینده ایران
یله

چهارشنبه، آبان ۰۴، ۱۳۸۴


نانرل موتسارت پیش از تولد برادرش متولد شد وتا سال 1829 زیست . او بعد ها تمام توان خود را صرف نواختن هارپسیکورد کرد . حتی گفته میشود نوعی حسادت برادر خواهری موجب شد تا والفگانگ موتسارت در فکر پیشی گرفتن از وی بوده باشد....البته نکته ای دیگر در اینبین می تواند سوال برانگیز باشد ، تاکید لئوپه بر استعداد غیر قابل تصور ولفگانگ از چه جهت بوده ، در حالی که اسناد نشان می دهد در آن دوران نانرل ، در نواختن پیانو از برادرش درخشانتر بوده است .....یکی از ایراداتی که به لئوپه گرفته می شود این حس برتر باوری مردان است که موجب شد دختر نابغه اش یعنی نانرل را از بالندگی هر چه بیشتر محروم سازد ، چرا که در مخیله پدر اساساً اینکه دخترش به موسیقیدانی جهانی بدل شود امری محال به نظر می رسید...... این بار که یه نوار فروشی دیدین برین تو ، فلوت سحرآمیز موتسارت رو بگیرین ، لذت ببرین و به حماقت بشر بلند بخندین......
پن

دوشنبه، آبان ۰۲، ۱۳۸۴

او مرد!

امروز او مرد! او یکی از فامیل های دور ما و دوست صمیمی پدرم بود. چند سالی بود که ندیده بودمش؛ اما استخر سوناهای دوران کودکی من همراه با خوشی و خنده و همراهی های او بود. به همراه برادرش در دو وزن نزدیک به هم، حدود سال 90 قهرمان فول کنتاکت جهان در ژاپن شد. شاید از معروف ترین ورزشکاران جنوب شهر تهران باشد!

به هر حال او مرد! شاید اگر این خبر را نمی‌شنیدم و هیچ وقت کس دیگری هم خبری از او به من نمی‌داد، من نیز طلب خبر خاصی از او نمی‌کردم! اما از این‌که او مرده است، شوکه هستم.

او مرد! اما تصور مرده او دشوار است! گاهی، هر چند مطمئن هستم که کسی مرده است، او را مرده نمی‌دانم؛ نه این‌که بخواهم، نمی‌توانم!

او مرده است! چند ساعت دیگر باید به منزلشان برویم. از این‌که باید صورت خانواده بسیار زیبا‌روی دایی‌ام را گریان ببینم، مضطربم.

او که صورتی بسیار زیبا و اندامی منحصر به فرد داشت، مرد! شاید شما هم نام او را شنیده باشد. نامش با شاگردان بسیار زیادش زنده می‌ماند.


پاینده ایران
یله

یکشنبه، آبان ۰۱، ۱۳۸۴

براي دوستم ....
دركامنت يكي از متنها نوشته بود " حداقل انتظار معذرت خواهي داشتي ..." به خاطر پاك شدن مطلبت ، راستش را بخواهي اصلا نمي دانم كه چه اتفاقي افتاده !!! كاش مي شد كمي واضح تر صحبت مي كردي مي داني چيزي كه هميشه منو اذيت مي كنه ، اينه كه كساني رو كه دوست دارم و برام اهميت دارن را برنجانم ممكن از خيلي جهات اختلاف نظر باشه كه حتما همينطوره ولي ناراحت كردن آنها ... چون دوستي رو مقدس مي دونم!!
دوست خوبم من نمي تونم زياد كانكت بشم از طرفي زياد هم به گشت و گذار و كار با اينترنت وارد نيستم ، خيلي وقتا شده يه مطلب رو پاك كنم يك بار زدم وبلاگ رو داغون كردم كه يله سراسيمه و آشفته بهم زنگ زد و مي خواست بدونه چي كار كردم !!!! اين ام از بي سوادي ما كه كار دستمون مي ده ! به هر حال اگه ناراحتت كردم ببخشيد !!
اما در كامنت ديگري گفته بودي " اين تكه اي را كه ما فراريش داديم الان كجا راحتتر است ! با اينكه ما مجبورش كرديم كه بدون ما فشار كمتري روش باشه فرق مي كنه "
نمي دونم تو با محسن حرف زدي يا نه ؟! ولي باور كن همه اش اينطور نبود ، بعضي وقتا شرايط خود آدمه كه تغيير ميكنه !
ما همه باهم دوست هستيم و در مقابل هم مسؤ ل و اين مسئوليت بطبع انتظاراتي را خواهد آورد !!!!! و حالا اين انتظارات چيه رو هر كس براي خودش تعريفي داره و جاي صحبت زياد !!!
حنا
فكر نمي كردم مطلبم پست شده باشه به هر حال اگه تكراريه ببخشيد !!!
به قول بعضي ها انگار ديروز روز من نبود، چند بار براي مطلب يله كامنت گذاشتم كه پست نمي شد . بعد از ظهر همراه مسافر كوچولو در يك حركت ناگهاني خود جوش شروع به تايپ مطلب كردم باز هم يا پست نمي شد يا اينكه پاك مي شد و جالبي ماجرا از اين قرار بود كه نوشته مسافر كو چولو مي رفت .
خوب بگذريم انگار هر دفعه مثل اين پير زنهاي نود ساله از چگونگي وارد شدن به اينترنت بايد غر بزنم . ديروز بعد از ظهر مسافر كو چولو كه جديدا بايد بهش بگيم مسافر كو چولوي خوش تيپ_mp3player دار كه تو مسابقه نهج البلاغه نفر سوم شده و بيست هزار تومن!!! برنده شده، براي بردن جزوه هاي كورماز اينجا بود يعني آموزشگاه ! و به نظر من ديروز خل شده بود و به نظر خودش خل تر!! (چون باز هم به نظر خودش هميشه خل بوده هيچ وقت رو نمي كرده) اين طرف اون طرف مي زد با صفحه كيبورد بازي مي كردتو چشماي من نگاه مي كرد و لبخند مي زد هر چي هم بهش مي گفتم برو زود تر افطار كن نمي رفت و خلاصه از اينجو ر كارا . و امابازهم به قول خودش شئونات اسلامي رو رعايت مي كرد (آخه از اين به بعد قراره nobody و مسافر كوچولو به جاي من بيان آموزشگاه و حضرت والاي برادرم ازشون خواسته كه شئو نات اسلامي رو رعايت كنن؟! ) و بنا به اين در خواست از اين به بعد قراره منم به خاطر رعايت نكردن اين موازين از طرف اين مامورين معذور به اين آموزشگاه راه داده نخواهم شد مگر اين كه توبه كنم و اين رشته هاي آويختنم در جهنم رااز ديد نامحرمان پنهان كنم و ساير موازين رارعايت كنم كه مسافر كوچولو و nobody دو باره مامورند و معذور!!!!!!
بعد از اينكه خدا نخواست و ما نتونستيم مطلبمون رو تو وبلاگ بذاريم تصميم گرفتيم كه بريم و تقريبا تا سر كو چه هم با هم بوديم و بعد از جدا شدن از مسافر كوچولو nobody اين غزال تيز پا رو كه مثل هميشه به حالت دو پيش آدم مياد رو ديدم و برام از بر گزاري راهپيمايي13 آبا ن گفت و من از همين جا از همه دوستان دعوت به عمل ميارم براي شركت در اين راهپيمايي ، و خرد كردن دندانهاي آمريكا و تما م مستكبرين و همدستان از قبيل اين دختر پسرايي كه دستشون تو دست هم ديگه است ، دخترايي كه مانتو تنگ مي پوشن و پسرايي كه موهاشون بلنده و... يبان !!
البته ما اين راهپيمايي رو در مناطق اطراف شهر هسته ها و نيسته ها _ جنگل يا كوه _ برگزار مي كنيم و اين شعار ماست كه مهم نيت ماست كه كاملا ضد استكباري ست ، البته با حفظ شئونات اسلامي !!!
حنا

شنبه، مهر ۳۰، ۱۳۸۴

امروز كاملا حس مي شه كه پاييزه ، هوا سرد شده و داره باد مي وزه و باران هم مي ياد مسافر كوچولو انجاست او مد تا جزوه هاي كورماز رو ببره !!
حالش خوبه به قول خودش يكم خل شده الان هم كنارم نشسته و باmp3ش داره پز مي ده هر چقدر بهش مي گم برو نمي ره !!تازه شئو نات اخلاقي رو هم رعايت كرده ، تازشم تو مسابقه قر آني نفر سوم شده و بيست هزار تومن برنده شده !!!
بگذريم امرو زهر جقدر خواستم برا نوشته يله كامنت بذارم نشد !
خواستم بگم دوستان كمي آرومتر ! ما بر اساس قضاوتهاي خودمون نسبت به دوستامون شناخت پيدا مي كنيم و بهشون نزديك مي شيم و دوستي هايمان را محكمتر مي كنيم فقط به خاطر اينكه همديگه رو دوست داريم !!! پس ...
اصلا نمي دونم از چه جمله اي استفاده كنم تا كسي رو ناراحت نكرده باشم ، فقط كمي با آرامش بيشتر باهم حرف بزنيم ، ببخشيد !!!
حنا
:










مسافر كوچولو

پنجشنبه، مهر ۲۸، ۱۳۸۴

پیشترها در برابر اینکه کسی یکدفعه از یک اکثریتی بیزار بشه، حسابی موضع می‌گرفتم.
الان خودم اینجوری شده‌ام!
می‌گم باید مدارا کرد، باید حرف مشترک را پیدا کرد، باید من بروم سر سفره آنها، باید من در خودم بشکنم، باید من اول حرف بزنم و . . . اما نمی‌شود! حساس شده‌ام!

اگر می‌خورند، می‌گم چه سریع و غیر انسانی می‌خورند. خب، مجبور بودی اینقدر گرسنگی را به خودت تحمیل کنی؟
اگر شوخی می‌کنند، می‌گم آخه مجبوری زبونت را که تکه‌‌ای گوشت بیشتر نیست، چنین بی‌محابا به این طرف و آن طرف بگردانی؟
اگر حرف می‌زنند، می‌گم کاش چیزی نمی‌گفتند!اگر جمع می‌شوند، تجربه جمع شدنشان را فقط در به تقلید صدا گوش دادن گوشی های همراهشان محدود می‌بینم.

متعجبم که چطور از میان تصورات، تصدیقات و ابزار دنیای مدرن، فقط ابزار را اختیار کرده‌اند!

با این همه به نظرم خللی در زاویه دید من است!

از این چالش گذر می‌کنم. در میان فیلم‌های هندی دستفروش خیابان انقلاب، با دو فیلم "مسافران" و "شاید وقتی دیگر" کار بهرام بیضایی مواجه شدم. بدون تعلل خریدمشان. اولی را دیدم. با اینکه فیلم حدود 15 سال پیش ساخته شده‌ است، عجیب زبان زنده ای دارد. شاید وقتی دیگر آن یکی فیلم را هم تماشا کنم!!


پاینده ایران
یله

دوشنبه، مهر ۲۵، ۱۳۸۴

برای شما...

اینبار حرفی برای زدن ندارم ولی:
مینویسم برای
تنسی که 26 روزه دارم براش نامه مینویسم و 12 صفحه نوشتم ولی هنوز حرفهام توم نشده...
برای یله که میدونم هر روز بارها پاینده رو باز میکنه به امید مطلب جدید، پست جدید...
برای حنا با همه مهربونیهاش که حاضره بجای همه دنیا بگه ببخشید تا تو (دوستش) یه لحظه ناراحت نباشی...
برای مسافر کوچولو که پیش داداشش نیست و سرخودشو حسابی گرم کرده...
برای پن که مهربونه و دوست داشتنی...
برای جودی که خیلی نمیتونه به پاینده سر بزنه...
برای نوبادی که امیدوارم این روزها توی شهر هسته ها و نیسته ها کنار حنا و مسافر کوچولو و همزاد فروغ روزهای خوبی داشته باشه...
برای چاملی که این روزها خیلی کار داره و خسته شده، و بهش میگم اگه هنوز یاد خاطرات گذشته ام به خاطر اینه که ازشون نیرو میگیرم، روزهایی که خاطره ها اذیتم میکردن تموم شده... حالا دیگه بهم انرژی میده یاد اون روزهای قشنگ...



مینویسم برای اینکه به همه شما بگم دوستتون دارم...








کورماز

یکشنبه، مهر ۲۴، ۱۳۸۴

متن زیر در یک ایمیل به دستم رسید.از آنجایی که چیزی در وبلاگ نمی نویسید،برای یک لبخند این متن را در اینجا کپی می کنم.
پاینده ایران
یله

در هفته گذشته اعلام شد که تهران يکی از ده شهر نامطلوب جهان برای سکونت شناخته شد. اما تهران جذابيت های منحصر بفردی هم دارد که در هيچ جای دنيا نظير ندارد:
۱) تهران تنها شهری است که در آن می توانيد وسط خيابانهای آن نماز بخوانيد، وسط پارک شام بخوريد، در رستوران به ديدن مانکن های لباس های مدل جديد برويد، در تاکسی نظرات سياسی تان را بگوييد، در کوه برقصيد، اما برای ملاقات با نامزدتان بايد به يک خانه خلوت برويد.
۲) تهران تنها شهری است که در آن دو نفر روی دوچرخه می نشينند، چهار نفر روی موتورسيکلت می نشينند، شش نفر توی ماشين می نشينند، ۲۵ نفر توی مينی بوس می نشينند و ۶۰ نفر سوار اتوبوس می شوند.
۳) تهران تنها شهری است در دنيا که پياده ها حتما از وسط خيابان رد می شوند، اتومبيل ها حتما روی خط عابر پياده توقف می کنند و موتورسيکلت ها حتما از پياده رو عبور می کنند.
۴) تهران تنها شهر دنياست که در آن هميشه همه چراغ ها قرمز است، اما هر کس دوست داشت از آن عبور می کند.
۵) در تهران از همه جای ماشين ها صدا در می آيد، جز از ضبط صوت آن.
۶) در تهران هيچ جای زنها معلوم نيست، با اين وجود مردها به همه جاهايی که ديده نمی شود نگاه می کنند.
۷) همه در خيابان ها و پارک ها با صدای بلند با هم حرف می زنند، جز سخنرانان که حق حرف زدن ندارند.
۸) تهران تنها شهری است در دنيا که همه صحنه های فيلمهای بزن بزن را در خيابان های شهر می توانيد ببينيد، اما تماشای اين فيلمها در سينما ممنوع است.
۹) مردم وقتی سوار تاکسی می شوند طرفدار براندازی هستند، وقتی به مهمانی می روند اصلاح طلب می شوند و وقتی راه پيمايی می کنند محافظه کارند و وقتی سوار موتورسيکلت می شوند راست افراطی می شوند.
۱۰) رانندگی در تهران مثل سياست ايران است، هرکسی هر کاری دلش بخواهد می کند، اما همه چيز به کندی پيش می رود.
۱۱) ماشين ها در کوچه های تنگ با سرعت ۷۰ کيلومتر حرکت می کنند، در خيابانها با سرعت ۲۰ کيلومتر حرکت می کنند و در بزرگراهها پارک می کنند تا راه باز شود.
۱۲) در شمال شهر تهران مردم در سال ۲۰۰۸ ميلادی زندگی می کنند و در جنوب شهر در سال ۷۰ هجری قمری.

جمعه، مهر ۲۲، ۱۳۸۴

حدود 170 روز از اولین روزی که در این وبلاگ نوشتیم، می‌گذرد. تاکنون 178 مطلب نیز در این محیط قرار داده‌ایم. آمار قابل توجه و جالبی است. به عبارتی، هر روز تقریبا یک مطلب در وبلاگ نوشته شده است و این به نظرم خوشایند است. هر چند حدود 10 نفر در این وبلاگ قلم می‌زنند، اما اینکه تقریبا هر روز می‌توان با یک مطلب جدید مواجه شد، نشانگر پویایی این وبلاگ است.

اگر از کارکردهای عام وبلاگ‌ها و وب‌سایت‌ها‌ی وبلاگی سخنی نگوییم، کارکرد این وبلاگ تمایزی اساسی با دیگر وبلاگ‌ها دارد. تصور گشت و گذار در دنیای اینترنت بدون وجود وبلاگی که دوستانمان از مکان‌های مختلف از روحیات و دغدغه‌های خودشان در آن می‌نویسند، پس از این تجربه موفق بسیار دشوار است. با گسترش دایره ارتباط‌ات (ببخشید نتونستم از جمع "ات" استفاده نکنم) حلقه و جمع دوستان در این اجتماع توبرتو و گاه گیج کننده، این وبلاگ ایجاد کننده آرامش ارزشمندی است.


پاینده ایران
یله
حتی اگر یک روز هم در وبلاگ مطلب تازه‌ای نباشه، انگار در وبلاگ خبری نیست!!

پن گفت از امروز که ما باهم اومدیم بیرون بنویس. به همین بسنده می‌کنم که دوشنبه با نوبادی، پن و هاپو رفتیم نمایش دیدیم!

از پیش قرار گذاشته بودیم پنج‌شنبه به کوه برویم. من که نتونستم برم، گویا برنامه بقیه هم جور نشده که بروند به دل طبیعت!

الان حسابی خسته‌ام. این روزها اینقدر کلاس‌های مختلف می‌روم که دیگر به کارهای دیگر نمی‌رسم.
فکر کنم دیگه کافیه! خب! تو بگو! دیگه چه خبر؟

پاینده ایران
یله

چهارشنبه، مهر ۲۰، ۱۳۸۴

بدون ...

نباید بخندی ،نباید حتی نشانی از انرژی در وجودت باشد ، نباید شاد باشی و نباید ، نباید ، نباید و...اینجا شهر هسته و نیسته ها ، اینجا تهران است و اینجا ایران است ! همه حوزه ها در هم و هیچ چیز سر جای خود نیست هیچ چیزهر چه عبوس تر باشی ، هر چه بسته تر و خشکتر و حتی بی ادب تر شخصیتی محترم تر داری و دختری خوب و پسندیده تری هستیمی بینی !!!انگار تازه از یک دنیای مجازی به یک دنیای واقعی پرتاب شده ام 1آدم های واقعی !! وچه زشت و کریه ان ایت آدم ها فارغ لز تمام گرایشات سیاسی و مذهبی ، همه یکجو رند همه!متهمت می کنند ، در چها ر دیواری سیه و زشت خانه های عنکبوتیشان تورا متهم می کنند ، و قضاوتت می کنند !و در آخر بدون حضور خودت حکم را صادر می کنند و آنوقت تو را به دار می اویزند .همین مردم اصلاحطلب و مخالف حکومت !همین آدم های روشنفکر داخل تاکسی و اتوبوس !چه راحت تحقیر شدم و تحقیر می شوم ! تصمیم دارم کمی در خانه بمانم ، به دو تا ازدوستانم قول داده ام که برایشان کلاه ببافم ! در گو شه خانه!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!
حنا

سه‌شنبه، مهر ۱۹، ۱۳۸۴

بعد از مدتها که توانستم کمی بی دردسر وارد دنیای اینترنت ! بشم اون هم تو آموزشگاه برادرم !
می تونستم همه جا رو تقریبا با خیال راحت سرچ کنم ، گویا ، زنان و... باز چند روز که حتی از اونجا هم نمی تونم کانکت بشم !
با ذوق و شوق مطلبی رو نوشتم -داخل فلاپی !-اومدم کافی نت ولی الان هر چی می زنم مطلبم باز نمی شه !
خیلی عصبی شدم ! انگار همه چیز برای من باسختی و استرس همراه ! با با !!!قدر این اینترنتتونو بدوننین!!!!!!!! گریم گرفته !
حنا

یکشنبه، مهر ۱۷، ۱۳۸۴

به قول فاطی یه هفته دیگه هم تموم شد و یه جمعه دیگه هم گذشت.
حوصله ام سر رفته بود .هوس كردم پا شم برم خوابگاه در اتاق 202 يا واحد 106 رو باز كنم و بپرم تو .اخه هميشه اينطوري ميرفتم تو اتاق بچه ها.
زيبا مثل هميشه رو تختش نشسته و داره درس ميخونه .پيازچه هم كه طبق معمول يا ميخواد وضو بگيره و نماز جعفر تيار بخونه يا هم داره تختش تميز ميكنه.
وسط اتاقم سه چهار تا اراذل و اوباش هميشگي نشستن ودارن ورق بازي ميكنن:100 تا,105 تا,… وبازم طبق معمول جفري ميخونه 140 تا ,باور كن همش 4 تا دونه حكم تو دستش نيست البته هميشه اينقدر خوش شانسه كه زمبن بش حكم ميده اونم چه حكمايي.كورمازم كه مثلا داره بازي ميكنه ولي همه حواسش به smsزدنه.
منم زود ميپرم شلوارك كورمازو پام ميكنم و ميشينم پشت دست چاملي كه هيچوقت هيچي تو دستش نداره.يه نفرم كه هميشه مثل موش كله اش رو از اونور تخت در مياره داري مارو نگاه ميكنه,مثلا مي خواد درس بخونه و وقت بازي كردن نداره.
ميهنم با اون شلوار برمودا و حوله دور سرش با يه كتري و قوري وارد ميشه.تازشم دلتون بسوزه ميهن جونم ناهار واسمون ترشه واش درست كرده.
صداي زنگ تلفن در مياد ,اونور خط حناست و يه برنامه خرقان…
واي خداي من هيچ جا خوابگاه نميشه با همه بديا و خوبياش.
باورم نمیشه چقدر زمان زود میگذره .16 سال اصلا زمان کمی نیست.
بعد از اينهمه سال اين اولين باريه كه استرس و هيجان شروع مهر و پاييز رو ندارم.
هميشه شهريور ماه كه مي شد دلم نميخواست هيچوقت مهر برسه ولي اون ته مهاي دلم واسه رسيدنش لحظه شماري مي كردم چون با اومدن مهر ,دوستامو دوباره مي ديدم.
ولي پاييز امسال ديگه حرفي واسه گفتن نداره.اينبار واسه اولين بار معني غم پاييز رو فهميدم.
پاييز ايندفعه به جاي بوي مدرسه ,بوي زندگي وكار و سختي وتنهايي رو اورده.كاشكي هيچوقت بزرگ نميشديم.
تنسی

شنبه، مهر ۱۶، ۱۳۸۴

خبر

امام جمعه شهر هسته ها و نيسته ها
آقاي امام جمعه در خطبه هاي اين هفته نماز جمعه گفت : ما بايد بي توجه به ماه هاي شمسي و قمري ابتداي ماه مبارك رمضان را به عنوان ابتداي سال نو در نظر بگيريم ، هر چند كه ابتداي ماه رمضان نيز ابتداي سا ل نو به حساب نمي آيد و اولين روز سال ، اول هلال شب قدر است ولي به علت عظمت اين شب روز هاي قبل از آن به عنوان مقدمه سال نو در نظر گرفته مي شود . او از كساني كه مي خواهند دولت اسلامي تشكيل دهند خواست به اين مطلب توجه داشته باشند .
وي در ادامه سخنانش اضافه كرد اگر كسي مي خواهد روزه خود را از ناحيه خدا بخورد بايد ماه رمضان خود را درست كرده باشد كه يك بخش ان روزه است ولي همه بخشها روزه نيست چون اين ماه مدرسه فرهنگ سازي است در مقابل فرهنگ غرب كه از طريق كانال برق وارد زندگي ما شده است و جامعه را از فرهنگ ديني دور كرده و قتل و جنايت را تشويق مي كند .
(تكبير حضار- مرگ بر آمريكا ، مرگ بر اسراييل و... )
امام جمعه در پايان سخنانش از مردم خواست مرتبا به پاي منابر رفته و گفت كسي كه چهل روز به پاي منابر نرود گناه كبيره آرام آرام بر او وارد مي شود.

آریادنه

کورماز

جمعه، مهر ۱۵، ۱۳۸۴

دیگه تموم شد! هم درس دانشگاه‌ام هم وبلاگ هاپو! درباره هر دو مورد می خواستم بنویسم اما تاحالا منصرف شده‌ام.

دیروز با پن خیلی حرف زدیم. راست میگه! از این که چرا دیگه ما نمی تونیم با هم باشیم ناراحت بود. من و پن در کمال ناامیدی برای امروز برنامه گذاشتیم که کنسل شد! فقط هاپو در دسترس بود! آهسته و آرام، زمان، آبستن یک اتفاق نامیمون است!

امروز به افطاری بستگان که گویی از صحابه پیامبرند، دعوت شده‌ایم. خوشبختانه همه می دانند که روزه نیستم و اکنون پس از سالها مشکلی از این بابت ندارم. اما چند سالی است پس از افطار و در بازه زمانی میان افطار تا شام، اینان دسته جمعی نماز جماعت به جا می‌آورند. اولین بار هنگام مواجهه با این امر تصور کردم که در مسجد حضور دارم! اما، اما اینان نمازی با اعمال شاقه برای ما به جا می‌آورند! دعوت های مستمر مبنی بر پیوستن به آنها! گویی من در انتظار دعوت آن جمع در گوشه‌ای نشسته‌ام! و سپس بیست دقیقه‌ای نماز با صدای بلند و در این میان ریا را می‌بینم و کاش نمی‌دیدم! از این که جمعی چون بیگانه به من می‌نگرند، بیزارم! دوست دارم فریاد بزنم هدف از دین داری چیست؟! و آنگاه بگویم:"اخلاق مقدم بر دینداری است. این جمله را هم از بیرون دین و هم از درون دین می‌پذیرند." همین.کاش می‌شد همین جمله را برایشان بگویم. البته حماقت از من است که در نمی‌یابم فضا، فضای گفت و گو نیست!

پاینده ایران
یله
مطلب پايين همينطور كه پيداست مال هاپو بوده در وبلاگ خودش. ببخشيد اگه كارم اشتباه بوده و بدون اجازه اين كارو كردم.مطمئنم هاپو يا ديونيزوس يا محسن مي بخشه.
اشكال نداره هاپو تو برو ولي ما هنوز هم اين وبلاگ آريادنه رو ميخونيم.هر چند پارسال نوشته باشيشون. اميدوارم دغدغه هاي فكريت كه ميگي متفاوته برات مفيد باشند و به درد بخور. برو ولي برگرد.
«چرا روزه نمی گیری؟» دشوارترین پرسشها ،همواره با جایگزین کردن اینگونه پرسشها(پرسشهای ارزشی،خصوصی،جزیی و اقتدار آفرین)معلق و پنهان می شوند. پرسشهای دشواری چون«چرا هستم به جای اینکه نباشم؟»« سکوت چیست؟» «منشا خواری کجاست؟» «آنکه انسانها را میکشد در کدام پیشگاه محاکمه میشود؟» اینگونه فراموش و به تاریکی رانده میشوند. سختی این پرسشها با «چرا روزه نمیگیری؟»و ضعف مومنانه هنگام افطار ،آنگاه که دست تضرع به آسمان نیاز برداشته اند پنهان میشود. رمضان و رخوت دیندارانه اش (همچون دیگر آیین های دینداران) بهترین یاور ومددرسان ایدئولوژیهای خواردارنده است تا در مراسمی افطاری و سفره ای گسترده فقیر و غنی ، رهبر و برده، زندانی و زندان بان، پیامبر و زنان رنگارنگش ،امامان و بردگان و کنیزان در سطحی یکسان (؟)کنار هم عدالتی دروغین را جار بزنند.در صف نماز همه یکسانیم.دستها رابهم میفشریم و دعای وحدت میخوانیم.وحدت توده ای.رمه ای خشونتبار.امت واحده.امازیرحجاب این ریاکاری مومنانه سرخی خون به مثابه نجاست با ده من آب کر پاک(؟) می شود.اینگونه ،خون مصلوب میشود.اسماعیل در مسلخ ذبح میشود.نمایش خون قربانی در دست وپازدن گوسفند بیگناه یاد آور دخترپانزده ساله است که سکسش حکم زنا میگیرد و بدنش انگ مفسد فی الارض میخورد(سکسی از سر ناچاری یا هر کوفت وزهر ماری دیگر وبدنی نحیف،زیبا و محکوم به فنا!!).آنگاه پیش چشمان هرزه و حریص حاجی آقا و با نیروی دستان کارگر بدبخت،همان دستی که در دست نرم رهبر بوسیده و فشرده می شود ،دخترک با طناب دار بالا کشیده میشود.رقصی چنین میانه میدانم آرزوست. نگران نباشیددر نهایت نیز شیخنا الاستاد حضرت قزبیت دامت افاضاته که از همه بیشتر میفهمد و راهنمای ما به بهشت عدنان است خودش بر بالین نعش بیجان ظاهر میشود و ندای بای ذنب قتلت سر میدهد:زهی کثافتکاری.مرحبا به جنایتکاری.آفرین به این همه حیوان صفتی و خداپرستی.ایدکم الله حاج آقا.اجر این قصاصتان با زینب ستمکش.ان شاالله با حضرت بقبقو علیه آلاف التحیه و ثنا محشور شوید.بفرمایید افطار حاضر است.بفرمایید نوکران بارگاه منتظر قدمهای مبارکند.د بیا دیگه حیوون عوضی... اینگونه بنیاد گرایی شکل میگیرد. گروگان کشی توجیه میشود. قتل دگراندیشان معنا میابد.ترور تئوریزه میشود.بازجویی ها و شکنجه های مخوف تایید میشود. حکم کشتار دسته جمعی امضا میشود.به خوابگاهها حمله میشود. سیلی به جنده های بی حجاب دلیل میابد.در صفوفی اینچنین به هم فشرده.درخلوصی اینهمه بی همتا.وخدایی به همین نزدیکی. سنگینی نگاه ارزشی و خواردارنده مومنان روزه دار به تو که روزه نمیگیری.همچون روسپیی که انگ بدنش بر پیشانی اش حک شده باشد.در برابرصفوفی بهم فشرده(مالنا را به یاد بیاورید )تو، تنها ،در مقابلشان گناهکاری بزرگی.بدون اینکه کسی پاسخ این پرسش دشوارتر ومهمتررا بدهد،پرسشی که از پس قرنها بی پاسخ مانده است و صورت مستحیلش( =چرا روزه نمیگیری؟)شادی برتری را در دل روزه دار در برابر بی روزه ی نجس صد چندان میکند.شادی کین توزانه ی بدبختها.ارضای عقده های بیچارگانی که توسری زندگی را به ارزش آن مبدل می کنند.رنج را تقدیس میکنند. نظامی زشت و پلید از نیک و بدها را بنیان می افکنند.مگر بی روزه ها بیمار،نجس،کافر،دیوانه،سفر کرده غریب،غیر عادی،مستحیض،ضعیف الجسم، حامله ی بدبخت و محتاج به دیگران نیستند؟ و در همه ی این بازی هزارتوها پرسش بنیادین هزاران باردیگربه تعویق می افتد:«چرا باید روزه بگیرم؟؟؟؟» روزه هایتان قبول

آره چراهاي زيادي در ذهن ما نقش بسته كه حالا حالاها موندنيه.
چرا روز هنمي گيري؟
چرا دخت پيامبر با اينكه با شخص نابينا ملاقات ميكرد باز هم محجبه بود؟
چرا براي سالگرد شاملو به تهران مريم و بد نميگذره؟
چرا براي دختر زيتون مهربان و مقاوم مي نويسيم ؟ چرايي كه با دونستنش غمگين ميشيم...
...

پيازچه

پنجشنبه، مهر ۱۴، ۱۳۸۴

هاپو نمی تونه پرونده هاپو رو ببنده

نمیتونه ، دست خودش که نیست
این ما بودیم که بخاطرش فکر میکردیم
این ما بودیم که بخاطرش کفرمون ذر میومد
این ما بودیم که...
هاپو نمی تونه بره
ارزش گل سرخ به قد عمری که پاش صرف کردیم
همیشه به نظرم یه دوست خوب ارزش منت کشی شو داره
دددداااارررره ه ه ه
پن

چهارشنبه، مهر ۱۳، ۱۳۸۴

تصمیم داشتم از سفر کوتاهم و حواشی آن بنویسم اما خیلی خسته ام!
از اینکه وبلاگ هاپو از بین رفته است،متعجبم!!

پاینده ایران
یله

سه‌شنبه، مهر ۱۲، ۱۳۸۴

شنبه، مهر ۰۹، ۱۳۸۴

نمی دانم و نمی توانم ...

دلم گرفته ، خيلي زياد!!!! جمله اي كه هاپو !؟نوشته بود در يكي از كامنتهاي متن يله ، مي دانم ديگر نمي خواني ! ديگر نمي آيي ! كمي بايد بگذرد ، گذر زمان چيزها را برايمان كم اهميت تر مي كند ؟! چيزهايي كه در لحظات خاص پشت تو رو خم مي كنه ! همون چيز در جاي ديگر كم اهميت تر مي شود .
هر جمله اي كه مي نويسم مي ترسم كسي رو ناراحت كرده باشم ! اگر اينطوره پارسا ل دقيقا همين موقع ها بود كتابي كه ازت هديه گرفتم " چراغ ها را من خاموش مي كنم " درست مثل الان اصلا حالت خوب نبود داشتم مي رفتم تا پاهام رو توي جوي خنك ... بذارم
نشسته بود ي!
- يك ساعتي هست كه اينجام!
تولدت مبارك " پروانه ها هم مهاجرت مي كنند ." ترسيدم او مدم دانشگاه ...
چقدر نا توانم دوست من !!!ناتوانم !!! " سكوت هميشه مرا مي ترساند " تنها كاري كه مي توانم بكنم ، كاري كه خواستي ! بگذار كمي بگذرد !

به آفتاب سلامي دوباره خواهم كرد :
به آفتاب سلامي دو باره خواهم كرد
به جويباري كه در من جاري بود
به ابرها كه فكرهاي طويلم بودند
به رشد دردناك سپيدارهاي باغ كه با من
از فصل هاي خشك گذر مي كردند
به دسته هاي كلاغان
كه عطر مزرعه هاي شبانه را براي من به هديه آوردند
به مادرم كه در آيينه زندگي مي كرد
و شكل پيري من بود
وبه زمين كه شهوت
تكرار من درون ملتهبش را
از تحفه هاي سبز مي انباشت
سلامي دو باره خواهم داد
مي آيم ، مي آيم ، مي آيم
با گيسويم : ادامه بو هاي زير خاك
با چشم هايم : تجربه هاي غليظ تاريكي
با بو ته كه چيده ام از بيشه هاي آن سوي ديوار
مي آيم ، مي آيم ،مي آيم
و آستانه پر از عشق مي شود .
حنا
در یکی از نامه های کافکا به میلنا، کافکا به میلنا می گوید :" اگر سكوت شما نشانه اي از بهبود و سلامت نسبي باشد كه بي ميلي به نوشتن اغلب از آن ناشي مي شود من كاملا از بابت آن خرسندم "
نامه هاي به ميلنا كافكا – ترجمه سياوش جمادي -ص25
نه !نمي گويم اينگونه نباشيد ! فقط مانده ام كه همه مان چقدر خسته تر و نا اميد تر شده ايم ! – حرفهاي تكراري –
همه ما به نظر خودمان لحظاتي سخت ودشوار داشته ايم لحظاتي كه تمام " ديوارهاي ساخته شده ات " مي ريزد، لحظه هايي كه مي فهمي تمام عشق ورزي هايت يك دروغ بود! و تو مي ماني و انتظاراتي كه داشتي ، لحظه هايي كه فكر مي كني جزء بدبخترين موجودات روي زمينيچون در جايي كه زندگي مي كني دوست داشتن و با هم بودن جرم محسوب مي شود وبراي پاسخ به يك نياز طبيعي به سخترين مجازاتها بايد تن در بدهي! لحظاتي كه كه در همه چيز شك مي كني اصلا يه لحظه مي ماني كه ،كه هستي ؟و چقدر پوچي و بي مصرف وفكر مي كني همه چيز تمام شده آن وقت است كه خود را بدبختر و بي نتيجه تر از هميشه مي داني ؟! و اگر تفنگي در دست داشتي لابد خودت را مي كشتي ! فكر مي كنم همه ما به نوعي شايد يكي از شرايط ذكر شده را گذرانده ايم اما هم چنان بايد ايستاد و نگران و ناراحت بود ؟
همه چيز تيره و تار است اما چه مي شود كرد به نظر من در سخترين شرايط هم مي توان تصميم گرفت كه چگونه به معناي واقعي زنده گي كرد !
- معني واقعي زنده گي ؟؟؟؟؟؟؟؟
به نظر من لذت بردن و زيبا ديدن !!!!! _ هر چند براي خود من بيشتر وقتها اينگونه نبوده _
شايد اين ما هستيم كه روي اتفاقات و پيش آمدها اسم خوب و بد مي گذاريم و ارزش گذاري ميكنيم !!
مي دانم كه اين شرايط دوره اي و تمام خواهد شد !! و به قول حافظ

"دور گردون گر دو روزي بر مراد ما نرفت ......... "
اصلا قصد نصيحت يا تو صيه رو نداشتم ! فقط حس كردم چقدر چهره وبلاگ غم گرفته است ، هر چند آدم وقتي حالش خوب نيست بيشر حس و حال نوشتن داره !! نمي گويم به ظاهر خوب و خوش باشيد نه !
كشتار و مردن و سيل نمي تواند زيبا باشد ولي غصه خوردن و نااميدي تو هم چاره كار نيست ، نه منظورم تو خاص نيست ، همه چيز را گفتي دوست من !!!! الان به ياد جمله اي كه يكي از دو ستانم كه در نامه اي برايم نوشته بود افتادم " وقتي تو يه ميني بوس بيست نفره همه مي خندند ، شعر مي خونن ، يه نفر از پنجره عقب اتوبوس غم زده و ناراحت به بيرون نگاه مي كنه به دور دستها ، به افق هاي نامعلوم و به ...." اون يه نفر الان مي خنده و شعر مي خونه واز پنجره به بيرون نگاه تازه تري داره فقط به خاطر ياد آوري تو به يك نگاه تازه تر والان منم كه مي خوام ياد آوري كنم !!! همه چيز رو گفتي همه چيز رو !!به اميد اينكه هميشه شاد باشين !!!!!
حنا
از حمام خانه صداي هق هق گريه مي آيد ، پنجره اتاق باز است ، تلفن چند بار زنگ مي خورد ، همه جا شلوغ است ، صدا ، صدا يي كه به سختي شنيده مي شود.
از كتابي كه معرفي شد فقط كلمه "هانريش بل" به يادم مانده !
تمام تنش تكان مي خورد هيچ وقت اينگونه نديده بودمش ديدن چهره اش لرزه بر اندامم مي اندازد!!!!!
موهايم را شانه مي كنم و مي بندم ، شال سفيد! كمي ماتيك صورتي كم رنگ ، چقدر زيبا شدم !
جلوي آينه ايستاده ام ؟!
شب كه مي آمدم خواب بود ، روي ترازويش ،خواب خواب ! صداي كركر خنده پنج آدم بيكار اون وقت شب هم براش جالب نبود!
- فكر كنم افغانيه!
روي چمن نشسته! خسته ، خسته تر از هميشه !!
- چقدر همه بيكارند .
تمام اضطرابش را به من مي دهد .
حس مي كنم بايد بروم .
"جمله اي كه مث ثانيه شمار ساعت كوكي با همون صدا و سرعت تو سرم مي چرخه و مي چرخه! "
حس كردم بد بخترين آدم دنيا رو بغل كردم ، شانه هايش مي لرزد ، هيچ وقت اينگونه نديده بودمش.
انگشتش را بر گونه ام مي گذارد و من چيزي برايش ندارم جز اشك داغي كه بر گونه ام نشسته و اشكم را مي چيند !

حنا
1) به روزی که چند ساعتی است به پایان رسیده است می اندیشم! با وجود اینکه خیلی تلاش کردم اما نفهمیدم امروز به چه می اندیشیدم!

2) واقعا اخلاق گلدکوئست ای جای خودش را در ادبیات ما باز کرده است. یکی از دوستانم به پیشنهاد کار یکی از بستگانش حدود 24 ساعت مسیری طولانی را می پیماید و به تهران می رسد؛ در اینجا آن فرد او را present می کند!!
یاد عبارتی افتادم که با جمله معروف امام حسین ساخته شده است:
" اگر آزاده نیستید، دست کم مسلمان باشید."

3) کاش می شد گاهی با خیالت راحت تمام تقصیرها را گردن دیگری می انداختیم!
اگر دیدید دوستتان پوست موز را در کوچه ای انداخت که کودکان در آنجا مشغول بازی هستند، نگران نباشید، مقصر حکومت گرانی هستند که مردم را به این وضع کشانده اند!!

4) در نشست انتخاباتی شورای مرکزی دفتر تحکیم وحدت، یک تصویر در یک لحظه برایم خیلی جالب بود. بیشتر دانشجویان در یک لحظه خاص گپ می زدند و سیگار می کشیدند! از بس آنجا دود بود، در پیاده رو کنار محل نشست بی سیگار گپ زدیم!

پاینده ایران
یله