جمعه، اسفند ۰۵، ۱۳۸۴

صبح جمعه است ،آمده ام آموزشگاه كه درس بخوانم در راه جمعيتي كفن پوشان نشسته بر زمين توجهم را به خود جلب كرد،درست روبري خيابان آموزشگاه ايستاده اند و زيارت عاشورا مي خوانند ،صدايشان همين الان كه دارم تايپ
مي كنم به وضوح مي آيد و مداحي كه در بين زيارت به مردم مي گويد مردم حرم امامتان رااز بين برده اند به ناموستان حمله كرده اند شما مي خواهيد ساكت بنشينيد و صداي تكبيري كه بلند مي شود.
همزاد مي گويد جنگ مي شود واينكه اوضاع خوب نيست وهمه چيز به اوضاع عراق بستگي دارد اينجاست كه كلمه "گفتگوي تمدنها "هيچ معنايي پيدا نمي كند و جاي خود را به جنگ تمدنها
مي دهد. همه مي خواهند بكشند در نيجريه مسيحيان مسلمانان را مي كشند ، در عراق شيعيان
اهل تسنن را و اهل تسنن ، شيعيان را فقط بايد خون ريخته شود ، خون!
صداي طبل بلند مي شود انگار زيارت عاشورا تمام شده و مي خواهند حركت كنند چهرهايشان
سخت است،بيشتر از اين ناراحت مي شوم كه اينها همه بازي ست حالا بازي به نفع كه تمام مي شودرا
نمي دانم فقط مي دانم براي ما نتيجه اصلا خوبي نخواهد داشت. نگرانم ، اوضاع خوب نيست ، يعني چه مي شود ؟ چه راحت وارد حوزه هاي شخصيمان مي شوند با اين صداي_هول انگيزطبل !
وباز همه چيز آرام مي شود آرامش نسبي!

حنا

چهارشنبه، اسفند ۰۳، ۱۳۸۴

ما را توانايي خود نگريستن نيست، چون " خود" ما فاقد بينش خود نگر است .به عبارت ديگر؛ ما را توانايي خود " نگري" نيست ، چون ما را توانايي " خود " نگري نيست .در اينجا به وضوح دايره اي ديده مي شود ...خارج شدن از اين دايره ايجاب مي كندكه بينش خود نگردر خارج آن گذاشته شود. اما اين بينش بر " خود"ي ديگر استوار است
نمي تواند " خود " ما را بشناسد. يا فقط مي تواند جنبه اي و پاره اي از آن را بشناسد و از اين رو ممكن است در روند شناسايي خو دو پاره شود و دست آخر مخلوطي شود بي انتظام. مي توان گفت به رغم گرفتن بينش اوليه از خارج دايره ،در دايره باقي بمانيم و مدام آن را چرخ زنيم.

محمد رضا نيكفر، " در ضرورت تهافت ديگر " مجله نگاه نو ، شماره 25 تهران ص 131

همزاد فروغ

سه‌شنبه، اسفند ۰۲، ۱۳۸۴

ديدن عكس هاي قديمي را دوست دارم ، مخصوصا وقتي كه ياد آور خاطرات خوشي باشند ، عكسها را مي بينم ، صداها را گوش مي كنم ،شعرهاي فرهاد با صداي شما، صداي دلنشين تنسي، شاملو خواني_ شب _آخر همرا صداي_ كُركُر_ قليون بعد از خوردن خورشت فسنجون با روغن حيواني.
اشكي كه آن شب سر پيچ كوچه مان چيده شد ،اشكي كه ان شب در فاصله چند متري اتوبوس با من و همزاد ريخته شدو دلتنگي و دلتنگي ، فضاي جديدي به وجود نيامده تا كمي از قبل را كم رنگ تر كند، حتما مي گوييد چقدر به گذشته بر مي گردي؟
خوب حتما حق با شماست ولي...

حنا
ما نيز...





ما نيز روزگاری
لحظه‌يي سالي قرني هزاره‌يي ازاين‌پيش‌تَرَک
هم در اين‌جای ايستاده بوديم،
بر اين سيّاره بر اين خاک
در مجالي تنگ ــ هم‌ازاين‌دست ــ
در حرير ِ ظلمات، در کتان ِ آفتاب
در ايوان ِ گسترده‌ی مهتاب
در تارهای باران
در شادَرْوان ِ بوران
در حجله‌ی شادی
در حصار ِ اندوه



تنها با خود
تنها با ديگران
يگانه در عشق
يگانه در سرود
سرشار از حيات
سرشار از مرگ.







ما نيز گذشته‌ايم
چون تو بر اين سياره بر اين خاک
در مجال ِ تنگ ِ سالي چند
هم از اين‌جا که تو ايستاده‌ای اکنون
فروتن يا فرومايه
خندان يا غمين
سبک‌پای يا گران‌بار
آزاد يا گرفتار.







ما نيز
روزگاری
آری.



آری
ما نيز
روزگاری...
شاملو- در آستانه
دقيقا يه هفته به امتحانم مونده و همه چيز رو بايد جمع و جور كرد !زياد حرفي ندارم .

حنا

چهارشنبه، بهمن ۲۶، ۱۳۸۴

1-"ميان اينهمه آدم هاي جور واجور آنقدر احساس تنهايي مي كنم كه گاهي گلويم مي خواهد از بغض پاره شود ، حس خارج از جريان بودن دارد خفه ام مي كند . وقتي تفاوت را مي بينم و اين جريان زنده هوشياررا كه با چه نيرويي پيش مي رود و شوق به آفريدن و ساختن را تلقين و بيدار مي كند مغزم پر ازسياهي و نااميدي مي شود و دلم مي خواهد بميرم ، بميرم و ديگر قدم به تالار فارابي نگذارم و آن مجله پرت پست پنج ريالي را نبينم."
2-من در خيابان راه مي روم و براي خودم مي خوانم " واين منم زني تنها در آستانه فصلي سرد در ابتداي درك هستي آلوده زمين " و او مي نويسد "خوشحالم كه موهايم سفيد شده و پيشانيم خط افتاده و ميان ابروهايم دو تا چين بزرگ در پوستم نشسته است خوشحالم كه ديگر خيالباف و احساساتي نيستم " اما باز با همه اينها خواب مي بيند كه كسي مي آيد ، كسي كه مثل هيچكس نيست .
3-همه در ظهيرالدوله نشسته ايم ، يكي بايد چيزي بخواند ، يله از شاملو مي خواند، نوبت من كه مي شود او مي داند چه مي خواهم بخوانم " همه هستي من آيه تاريكي است ،كه تورا در خود تكرار كنان به سحر گاه شكفتن ها و رستن ها ي ابدي خواهد برد ، من در اين آيه تورا آه كشيدم آه "
4-من هنوز راه مي روم اما اوضاع انگار جور ديگري است فضاي اطرافم ، راننده تاكسي زن كناري ، بوي نان ، اين برف كه جاده را پوشانده ، ماشين پليس و آرامگاه همه چيز مرا به ياد محاكمه كافكا مي اندازد همه اش منتظرم تا راننده بر گردد و توي صورتم تف كند يا قهقه بزند و يازن كناري مچ دستم را محكم بگيرد ،اما اوضاع عادي پيش مي رود هيچ اتفاقي نمي افتد ، اين طبيعي ست يا طبيعي نيست ، نكند مرده باشم !
5-"دلم مي خواهد فرو بروم ، همراه باتمام چيزهايي كه دوست مي دارم، فرو بروم ، همراه با تمام چيزهايي كه دوست مي دارم در يك كل غير قابل تبديل حل شوم . زير قبر سوراخ شده همان موقع يك مارمولك بيرون مي آيد ، هميشه قبرستان كه مي آيم به اين قبر سر مي زنم كسي پيدا نمي شود كه تعميرش كند ، يعني آن پايين چه كسي است گاهي گمان مي كنم كه من هستم اما من هنوز نمرده ام ، من هنوز زنده ام . اما اينكه بالاخره من چه كسي هستم اصلا اينكه كسي هستم يا نه آزارم مي دهد نه اشتباه نكن من فروغ نيستم ، قرار نيست او باشم من خودم هستم : تو مي تواني اين را از چشم هايم ببيني ، تا به حال نگاه كرده اي ؟
6-كار گور كن تمام شده حالا دارند آجر وگچ توي گور مي چينند ، فروغ هنوز زير طاق شال ترمه در انتظار گور است و بر آمدگي دستهايش را از شال مي شود تشخيص داد ، صداي گور كن ها بلند مي شود .باران چند لحظه قطع مي شود آنقدر كه شال ترمه را از روي جسد بر دارند و پس از آن برف ، برفي پاك وسپيد از آسمان فرو مي ريزد سپيد تر از كفن او ، زمين و گورش را رنگ سپيد برف پوشانده است " شايد حقيقت آن دو دست جوان بود ، آن دو دست جوان كه زير بارش يكريز برف مدفون شد ايمان بياوريم به آغاز فصل سرد . "
7-اينجا ظهيرالدوله است و امروز 26 بهمن ماه است امروز سالگرد فروغ است .

همزادفروغ

وقتی password وبلاگ رو زدم یه حس خوبی داشتم، وقتی فکر کردم دیدم همیشه همینطوره، همیشه وارد کردن این کلمه بهم قدرت میده، هرچند که خوب نیست... ولی احساس میکنم نیروی عظیمی دارم که به شدت مهار شده...
یک نفر همیشه بهم میگه نیمه پر لیوان رو ببینم... قبول دارم که حتی توی این شرایط فعلی هم که نه برای من و نه برای بیشتر اطرافیانم نه تنها مطلوب نیست که به سختی قابل تحمله باز میشه خیلی کارها کرد... کارهایی که بارها کردیم و همچنان ادامه داره... باهم یا تک تک ولی آیا همیشه میشه نیمه پر لیوان رو دید؟؟؟!!!!!!!!!!!!

هاپو یه چیزی برات گذاشتم تو draft اگه دوست داشتی برو ببینش.

یکشنبه، بهمن ۲۳، ۱۳۸۴

در شرايط ايده آل اقتداراخلاقي و حكومت قانون براي استقرار آرامش و ثبات در جامعه كفايت مي كند و از زور فقط به طور پراكنده و به ندرت استفاده مي شود .هدف تروريسم صرفا از ميان بردن مخالفان سياسي نيست ، بلكه وحشت زده كردن مردم است .در چنين شرايطي ، هيچ توجيه روشني براي اينكه چه كسي قرباني بالقوه است وجود ندارد ، وحشت زاييده همين غير قابل پيش بيني بودن شرايط است . اگرچه برخي قربانيان بالقوه پيشاپيش مي دانند كه جزوه اهداف احتمالي تروريسم دولتي هستند اما بسيارند كسان ديگري كه چنين شرايطي ندارند و با اين وجود هدف اعمال تروريستي قرار مي گيرند.هيچ قاعده اي وجود ندارد. براي هيچ كس روشن نيست كه خط قرمز كجاست . سر كوب اينچنين به مرور گسترش يافته و افراد بيشتري را هدف قرار مي دهد.حكومت دائما تعريف خود را از براندازي و خرابكاري سياسي عوض مي كند تا افراد بيشتري را جزواهداف بالقوه قرار دهد.اگر چه تروريسم دولتي با اقدام عليه مخالفان يا مقامات رسمي مخالف مي انگارند آغاز مي شود ، اما پس از استقرار يك دستگاه امنيتي پيشرفته به مرور از محدوده مخالفان فراتر مي رود ، تا جائيكه نهايتا به روي كارگزاران خود آناني كه زيادي مي دانند و مي توانند در مورد آنچه روي داده شهادت بدهند نيز خنجر مي كشد.
هدف تروريسم دولتي چيست ؟
هدف اعلام شدهيك حركت تروريستي از اين نوع از ميان بردن افرادي است كه به عنوان دشمن تعريف شده اند و يا افرادي " تروريست " كه به دليلي " ناخالص " يا " غير قابل قبول "هستند .اما چرا حكومتي تصميم به از از ميان بردن شهروندان خود بگيرد؟ پاسخ بديهي اين است كه حكومت با بر خورداري از رضايت بخشي از جمعيت سعي مي كند تا جامعه را بر اساس الگوي مورد نظر خود باز سازد و لذا شروع به مهندسي اجتماعي يا پاكسازي قومي مي كند. از آنجا كه افراد "ناخالص " را نمي توان به آساني شناسايي كرد ، تروريسم وسيله اي براي مهندسي اجتماعي تلقي مي شود . تعريف " خالص " و " ناخالص " نيز در چنين شرايطي كاملا ايدئولوژيك است .
طراحي تروريسم دولتي:
تروريست دولتي يك اتفاق تصادفي نيست ز، نه حتي در آخرين و پيشرفته ترين مراحل خود كه اهدافش را به صورت تصادفي انتخاب مي كند . براي به راه انداختن تروريست دولتي ، تروريستهاي بالقوه بايدسازمان دهي بسيار خوبي داشته باشند ، روشهاي شكنجه را آموخته باشند ، تكنولوژي شكنجه را بدست آورده باشند و بالاخره سيستمهاي ارتباطي و حمل و نقل موثري طراحي كرده باشند . علاوه بر اينها اعتقاد به درستي كار در ميان اعضا بايد انچنان قوي باشد كه وفاداري وفرمانبري آنها را تضمين كند . به طور خلاصه ، هماهنگي و برنامه ريزي پيشاپيش بسياري مورد نياز است و اين همه وقت بسيار و قابليت هاي سازماني بالا مي طلبد.
"ترور به نام خدا " پاتريشيا مارچك

همزاد فروغ

جمعه، بهمن ۲۱، ۱۳۸۴

صداي طبل در دلم هول بر مي انگيزد. ترسي كه بر دلم مي نشيند، صداي ضجه ها و نا له ها كه از ته دل بر مي آيد.
مي ترسم از مردي كه خود را به علم چسپانده ، او مي خواهد او فقط مي خواهد ،او نياز
است ، نياز_ نياز .
صداي طبل مي لرزاندم انگار من هم گريه كرده ام من هم نياز شده بودم .
مي ترسم از ضجه هاي نديده زني كه برادرش مرده.
مي شمرم ، يك ،دو ، سه و چهار چقدر آبي اند و دستانم مشت مي شودجرقه اي كه زده مي شود! و باز هم مي ترسم ، از آينده اي كه نيامده واز گذشته ام .
در اين چند روز همه چيز مرا مي ترساند.

حنا

شنبه، بهمن ۱۵، ۱۳۸۴

بايد را حركت كنم ، بر مي گردم و آخرين نگاه . باراني كه از پنجره چشمانش جاريست . باراني به زلالي و پاكي كه ديشب مي باريد.
"هر چه تو بخواهي همان مي شود" ، دستانم در دستانش است و پاهايم در جوي آب .
هوا سرد است يا گرم ؟
دستان يخ كرده ام را در دستان داغش مي گذارم و بوسه اي كه تمام احساسم مي شود ، دستش رابر زانويش مي گذارم و حركت مي كنم ."آزاد شده ام يا گمشده ؟"
ساعت حركت را نگاه مي كنم و چشمانم را مي بندم .

حنا

چهارشنبه، بهمن ۱۲، ۱۳۸۴

من عادلم ، بايد براي عدلم نشانه اي بيافرينم تا خلق از اين مسئله آگاهي يابند.
ما همه در خانه آقاي ... جمع شده بوديم كه ماموران بازور وارد شدند. حتي يادم مي آيد سر پسر 2 ساله ... به ميله اتوبوس خورد مارا زدند ،الان پدر و مادرم در زندان اند .همين مسئله است كه انوشيروان را بر آن مي دارد كه ريسماني خارج قصر وصل كند تا هر آنكسي دادي دارد كه بايد ستانده شود ريسمان را بكشد .
ببينيد ما با ماهي 170 هزار تومان زندگي مي كنيم اين كم است ، زندگي مانمي چرخد ، انگيزه اعتصاب ما سياسي نيست ما فقط خواسته هاي صنفي داريم .
روزها مي گذرد كسي ريسمان را نمي كشد اين چه معنايي مي تواند داشته باشد .
منصور اصانلو همچنان در زندان است تعدادي از رانندها ي شركت واحد و اعضاي اتحاديه زنداني شدند ، هيچكس حق ندارد در جلوي شهرداريها اجتماع كند روزنامه كيهان مي نويسد " اوضاع عادي ست ،خلق آسوده بخوابيد، شهر در امن و امان است ، اما داروغه بالاي ديوار است در قصر بلوايي بر پاست كسي ريسمان را كشيد ه همه مشتاق اند در گرفتن حق اين مظلوم اما به پاي ريسمان كه مي رسند الاغي را مي بينند يكي در اين ميانه مي گويد:
عدالت انوشيروان را جز خري باور نكرد.

همزاد