چهارشنبه، بهمن ۲۶، ۱۳۸۴

1-"ميان اينهمه آدم هاي جور واجور آنقدر احساس تنهايي مي كنم كه گاهي گلويم مي خواهد از بغض پاره شود ، حس خارج از جريان بودن دارد خفه ام مي كند . وقتي تفاوت را مي بينم و اين جريان زنده هوشياررا كه با چه نيرويي پيش مي رود و شوق به آفريدن و ساختن را تلقين و بيدار مي كند مغزم پر ازسياهي و نااميدي مي شود و دلم مي خواهد بميرم ، بميرم و ديگر قدم به تالار فارابي نگذارم و آن مجله پرت پست پنج ريالي را نبينم."
2-من در خيابان راه مي روم و براي خودم مي خوانم " واين منم زني تنها در آستانه فصلي سرد در ابتداي درك هستي آلوده زمين " و او مي نويسد "خوشحالم كه موهايم سفيد شده و پيشانيم خط افتاده و ميان ابروهايم دو تا چين بزرگ در پوستم نشسته است خوشحالم كه ديگر خيالباف و احساساتي نيستم " اما باز با همه اينها خواب مي بيند كه كسي مي آيد ، كسي كه مثل هيچكس نيست .
3-همه در ظهيرالدوله نشسته ايم ، يكي بايد چيزي بخواند ، يله از شاملو مي خواند، نوبت من كه مي شود او مي داند چه مي خواهم بخوانم " همه هستي من آيه تاريكي است ،كه تورا در خود تكرار كنان به سحر گاه شكفتن ها و رستن ها ي ابدي خواهد برد ، من در اين آيه تورا آه كشيدم آه "
4-من هنوز راه مي روم اما اوضاع انگار جور ديگري است فضاي اطرافم ، راننده تاكسي زن كناري ، بوي نان ، اين برف كه جاده را پوشانده ، ماشين پليس و آرامگاه همه چيز مرا به ياد محاكمه كافكا مي اندازد همه اش منتظرم تا راننده بر گردد و توي صورتم تف كند يا قهقه بزند و يازن كناري مچ دستم را محكم بگيرد ،اما اوضاع عادي پيش مي رود هيچ اتفاقي نمي افتد ، اين طبيعي ست يا طبيعي نيست ، نكند مرده باشم !
5-"دلم مي خواهد فرو بروم ، همراه باتمام چيزهايي كه دوست مي دارم، فرو بروم ، همراه با تمام چيزهايي كه دوست مي دارم در يك كل غير قابل تبديل حل شوم . زير قبر سوراخ شده همان موقع يك مارمولك بيرون مي آيد ، هميشه قبرستان كه مي آيم به اين قبر سر مي زنم كسي پيدا نمي شود كه تعميرش كند ، يعني آن پايين چه كسي است گاهي گمان مي كنم كه من هستم اما من هنوز نمرده ام ، من هنوز زنده ام . اما اينكه بالاخره من چه كسي هستم اصلا اينكه كسي هستم يا نه آزارم مي دهد نه اشتباه نكن من فروغ نيستم ، قرار نيست او باشم من خودم هستم : تو مي تواني اين را از چشم هايم ببيني ، تا به حال نگاه كرده اي ؟
6-كار گور كن تمام شده حالا دارند آجر وگچ توي گور مي چينند ، فروغ هنوز زير طاق شال ترمه در انتظار گور است و بر آمدگي دستهايش را از شال مي شود تشخيص داد ، صداي گور كن ها بلند مي شود .باران چند لحظه قطع مي شود آنقدر كه شال ترمه را از روي جسد بر دارند و پس از آن برف ، برفي پاك وسپيد از آسمان فرو مي ريزد سپيد تر از كفن او ، زمين و گورش را رنگ سپيد برف پوشانده است " شايد حقيقت آن دو دست جوان بود ، آن دو دست جوان كه زير بارش يكريز برف مدفون شد ايمان بياوريم به آغاز فصل سرد . "
7-اينجا ظهيرالدوله است و امروز 26 بهمن ماه است امروز سالگرد فروغ است .

همزادفروغ

هیچ نظری موجود نیست: