جمعه، فروردین ۱۱، ۱۳۸۵

تولد تنسي هم مبارك!
چقدر شما تند تند متولد ميشيد! يه كم مراعات كنيد، من كه به تعداد روزهاي سال كيك ندارم!!!
هر ذره كه بر روي زميني بوده است
خورشيد رخي زهره جبيني بوده است
گرد از رخ آستين به آزرم فشان
كان هم رخ خوب نازنيني بوده است
باز هم تبريك دوباره براي يله.
ياران به موافقت چو ديدار كنيد
بايد كه ز دوست ياد بسيار كنيد
چون باده‌ي خوشگوار نوشيد به هم
نوبت چو بما رسد نگونسار كنيد
nobody

تولدت مبارك!
به قول فروغ
يله !
بر نازكاي چمن رها شده باش!!!
nobody

پنجشنبه، فروردین ۱۰، ۱۳۸۵

انتظار چيز بدي نيست روزنه اميدي ست در نا اميدي مطلق.
پيكر فرهاد- عباس معروفي -ص 53
حنا
ما نيز...

ما نيز روزگاری
لحظه‌يي سالي قرني هزاره‌يي ازاين‌پيش‌تَرَک
هم در اين‌جای ايستاده بوديم،
بر اين سيّاره بر اين خاک
در مجالي تنگ ــ هم‌ازاين‌دست ــ
در حرير ِ ظلمات،
در کتان ِ آفتابدر ايوان ِ گسترده‌ی مهتاب
در تارهای باران
در شادَرْوان ِ بوران
در حجله‌ی شادی
در حصار ِ اندوه
تنها با خود
تنها با ديگران
يگانه در عشق
يگانه در سرود
سرشار از حيات

سرشار از مرگ.


در آستانه -ما نيز - شاملو

باوركنيد من شما را در گذشته اي نه چندان دور در همين جا كه الان نشسته ام ديده ام من با شما راه رفته ام باورتان مي شود ، گفتم كه نه چندان دور حتي يادم مي آيد در همين دو روز پيش بود كه به شهرتان آمدم و دوباره شما را ديدم گفتم براي خداحافظي مي روم اما نمي شود كه برويد آدمها هيچ وقت جايي نمي روند بگو قرار است در همين حوالي ما باشي چند قدم پايين تر ، بايد از دريا گذشت تا شما را ديد يادم نمي آيد اين شكل نوشتن را كجا ديده ام هيچ يادم نمي آيد ، فقط مي دانم كه بايد از دريا گذشت حالا راهش چه مي تواند باشد ، يك مرد قايقران كه بدون پول كسي را جايي نمي برد !
من نمي توانم بيايم هميشه اين پول كه خوشبختي نمي آورد، باعث مي شود آدمها از هم جدا نگه داشته شوند و خوشبخت نباشند ، داشتم مي گفتم شما راديده ام در جايي در گذشته ، همين جا آخر اينجا خرقان است .
هوا ابريست و باران مي آيد و گاهي صدايي از ابرها كه بهم مي خورندو من فكر مي كنم و به ياد مي آورم كه در همين كوچه باغ بارها همه با هم قدم زده ايم ، خنديده ايم و حتي يادتان مي آيد شما يكبار سرتان را در آب همين كوچه باغ فرو كرديد بي آنكه بتواند دليلي براي آن جز ميل فرو كردن سر در آب بياوريد هميشه همه چيز مي گذرد.اما گذشتن سبب نمي شود ما از همه چيز بگذريم.

همزاد فروغ

دوشنبه، فروردین ۰۷، ۱۳۸۵

و انسان شرمنده متولد شد! شرمنده از دردی که به انسانی دیگر تحمیل می‌کرد.
درد، ذاتی انسان شد و وجود بی‌درد، وجودی بی‌معنا بود!
" بنابراین اگر بیمار شدید نگران درد بیماری نباشید، این دردها همه در آستان او محاسبه می‌شوند و باری از گناهان شما می‌کاهند" پس نه تنها از درد گریزی نبود که چون پاک‌کننده دیگر گناهان بود، به استقبالش رفتیم.
"از بی‌دردی در گل فرو می‌غلطند و نا‌آگاهانه قهقهه سر می‌دهند" پس بی‌دلیل خندیدن را مذموم انگاشتیم و به سراغ فراهم ساختن شرایط مهیا برای خندیدن رفتیم.
روز‌به‌روز خندیدن سخت‌تر شد و آگاهانه به استقبال شستن گناهان دیرینه و سخت چرکینی رفتیم که شستنش را زمانی طولانی لازم بود!
و چنین بود که درد ذاتی انسان شد؛ انسانی که در شرق و با این تفکر به زیستی ادامه داد که معیار نیکی‌اش و بدی‌اش از سرزمینی دیگر می‌رسید.



یله

یکشنبه، فروردین ۰۶، ۱۳۸۵

امروز هوا ابريست ، ابري بهاري در پاييز من.
چقدر بد كه ندوني چه چيز ميتونه براي تو در همان لحظه خوب باشد يا بد ؟ راستش قدرت تصميم گيري برام سخت شده ، نمي دونمتا حالا در وضعيتي گير كردين كه همه به تو بگويند اين براي تو خوبه ولي خودت دقيقا در جهت مخالف اونا فكر كني . سختر آنجا مي شود كه يك بار امتحانت را پس داده باشي و مردوددهم شده باشي ، عقل يه آدم سالم ميگه ديگر نه! تكرار نكن درس بگير و حركت كن ولي...
وقتي كه ناظر بيروني ام به راحتي نظر مي دادم ولي براي خودم نه!
حتما لحظه هايي رو داشتين كه ته دلتون ، حس ششمتون ، خود درونتون يا هر چيزي كه اسمشو مي ذارين جهتي كاملا متفاوت با قوه تعقلتون داشته اون وقت چي كار ميكنيد؟، تو رو خدا از تو كتابا برام نگين از تجربه هاي عينيي و قابل لمس خودتون بگين !

حنا

شنبه، فروردین ۰۵، ۱۳۸۵

حدود 18 ماه است که می‌خواهم درباره چند نکته مهم که در زندگی آموخته‌ام بنویسم! این بار فرصت را از دست نمی‌دهم! اگر به زبان شعاری نوشته شده است مرا ببخشید. این جور نوشته‌ها در وبلاگ‌ها کم سابقه نیست و خوشحال می‌شوم اگر بقیه هم چیزی در این باره بنویسند.


− آموخته‌ام، اگر کسی را دوست می‌دارم، باید از لذت‌های او (که به دیگران آسیب نمی‌رساند) هم لذت ببرم و حداقل به رسمیت‌شان بشناسم حتی اگر در لذت هایش سهیم نباشم.

− آموخته‌ام، از پیروزی (هر چند بزرگ) سرمست نشوم چرا که پیروزی‌های بزرگ شکست های بزرگ به همراه می‌آورند.

− آموخته‌ام، زیر سنگینی شکست‌های زندگی له نشوم چون این شکست‌ها حتی یک سال پس از رخدادشان به قدری کوچک و خرد می‌شوند که یادآوری آسیب آنها از خود آنها دردآورتر است.

− آموخته‌ام، بهترین دوستانم را در بدترین شرایط روحی و روانی‌شان می‌توانم پیدا کنم!

− آموخته‌ام، اگر از رفتار فردی دلگیر می‌شوم، اجازه ندهم که این حس به تنفر من از او منجر شود. روزی که از شخصی متنفر شوم، آن روز، روز پایانی زندگی خواهد بود!

− آموخته‌ام، آن کسی که رودرروی من از فردی به تندی یاد می‌کند، در غیاب من نیز درباره من چنین خواهد کرد.

− آموخته‌ام، یک عذرخوهی ساده بسیار منطقی‌تر از ساعت‌ها دلیل تراشی بیهوده است.

− آموخته‌ام، در انتظار کسی نشستن برابر با در انتظار شکست بودن است!

− آموخته‌ام، جهنم اصلی در برزخ اتفاق می‌افتد نه در جهنم! در بی‌یقینی ماندن و با دلهره در انتظار چیزی بودن دشوارتر از مواجه شدن با مصادیق جهنم است.

− آموخته‌ام، با افراد زیادی می‌توان شاد بود و خندید. دوست من کسی است که در شرایط بحرانی با من باشد.

− آموخته‌ام، نشنیدن گفته‌هایی که باید شنیده بشود، خیلی دردناک‌تر از شنیدن گفته‌هایی است که برای ما عذاب‌آور است.


شاد باشید


یله

دوشنبه، اسفند ۲۹، ۱۳۸۴

بسیار خوشحالم که هاپو پس از مدت‌ها دوباره در این وبلاگ نوشت.


به بکارت فراتر از امر جنسی نگاه می‌کنم! نوشته هاپو با‌اهمیت است اما می‌توان به زوایای دیگری از این بحث هم پرداخت. بکارت و دست نخوردگی به عمق اندیشه‌مان رسوخ کرده‌است که بخشی از آن هم بکارت جنسی است. اینکه به چه دلیل یا علت چنین با بکارت مانوس شده‌ایم، پرسش مهمی است اما شاید مهم‌ترین عرصه آلوده به اندیشه بکارت، بکارت در دوست داشتن باشد. فرد، نمی‌خواهد دوست داشته باشد و حتی دوست داشته بشود چون این عرصه را انحصاری و فقط برای یک نفر می‌خواهد؛‌ آن هم کسی که نمی‌داند وجود دارد یا نه! و اینکه آیا اگر امروز دوست نداشته باشد، آیا فردا می‌تواند دوست داشته باشد؟
شاید همین اندیشه یگانه‌خواهی و حفظ تجربه‌های گوناگون فقط برای یک نفر،چنین آمار جدایی‌ها و عدم تفاهم‌ها را به ارمغان آورده است!
تجربه جنسی اگرچه بسیار قابل اهمیت و ضروری و حتی به نظر متخصصان باعث نشاط و شادی در زندگی اجتماعی می‌شود اما همه بحث نیست! داستان غم‌انگیز در جایی است که خنده‌های یک فرد هم شمرده می‌شوند و انحصاری چوب‌خط می‌خورند. خنده‌ای که برای صاحب‌اش نیست، همان بهتر که نباشد! زیستی چنین دشوار و دلهره‌آور ارمغانی زودیاب به همراه خود دارد: دروغ‌گویی و پنهان‌کاری.
اعتقاد به اینکه "لذتی که من در آن سهیم نباشم همان بهتر که نباشد" با خون ما عجین شده است و ربطی به انحصارگرایی دینی مصباح و خامنه ای ندارد! "من می‌خواهم و در لحظه‌ای که می‌خواهم، خواستن فرد دیگری را نیز برنمی‌تابم؛ تو نیز چنین کن!" این ادبیات ملموس و آشنا و تکراری‌ است.
بکارت با انحصارگرایی پیوند عمیقی دارد. هر دو یک چیز یا یک فرد را می‌خواهند؛ حتی اگر آن یک چیز یا فرد مرده باشد!
"باکره" یک صفت است و برای کسی که فاقد هر صفتی است و واجد هیچ ویژگی دیگری است، بسیار با اهمیت و حیاتی است. مردانه و زنانه هم ندارد. در جایی که دسترسی به چیزی میسر نیست، خود را وقف دیگری کردن و دیگری را اسیر خود خواستن راهی برای ادامه حیات است. اندیشه ظرف محدود، اندیشه‌ای دیرینه است. بکارت (اینجا منظورم کاملا بکارت غیر جنسی است) نیز ظرف ها را محدود می‌بیند و به همین دلیل هر ظرف را به یک نفر اختصاص می دهد.


یله
دوستان سال نو مبارك ، اميد وارم سال خوبي داشته باشيد .
حنا

سال نو مبارك

1. اول، سلام. سال 84 رو به پايان است. هميشه فكر مي كنم زنده‌گي يك توزيع تصادفي ِ بدون حافظه است. اين را دوستان رياضي دان بيشتر مي فهمند. تابع تصادفي بدون حافظه در رخداده‌گي امر جديد ربطي به آن چه گذشته پيدا نمي كند و زمان در آن نقش محوري دارد. چيزي كه قرار است رخ دهد رغم همه ي پيش بيني ها و آماده گي هاي ما، هم واره فراسوي ماست و شگفت ناك آن كه يك قدم جلوتر از ما. در سالي كه گذشت خيلي درس خواندم، حدود 8 ماه و تقريبن صبح تا شب. اما آزمون خوبي را تجربه نكردم. باور كنيد نمي دانم چه مي شود. اين در مورد همه ي امور است از سياست گرفته تا شخصي ترين انتخاب هاي زنده گي ام. نوشته ي نوبادي در زير گوياترين نوشته در مورد رخ‌داد امر غيرمنتظره است. تا هر چه پيش آيد.
2. بالاخره اكبر گنجي آزاد شد. همه خوشحال شديم. اما چه قدر از دوستانمان خبر داريم؟ از كجا كه همين نزديكي يك گنجي ِ گم نام كه نه حمايت اپوزيسيون داخلي را دارد و نه شرق عكسش را در صفحه ي اول چاپ مي كند نيست؟ نه دوستان، باز نمي خواهم مثل قديم آيه ي ياس وبلاگ باشم فقط مي خواستم اشاره اي باشد براي آنان كه منظورم را مي گيرند، فاعتبرو يا اولي الابصار.
3. آريادنه را به دلايل شخصي حذف كردم، خودم هم خيلي ناراحت بودم و چون به دليل كرم‌هاي شخصي نمي توانستم ننويسم باز راه انداختمش. اين بار با اين آدرس:www.ariadne1.persianblog.com. جز دو سه نفر كسي نمي شناخت كه لاجرم يك ناشناس آشنا آمد و اسمم را رو كرد. بگذريم. مي خواستم آن را هم حذف كنم كه نكردم. در هر صورت آن جا مي نويسم- خيلي كم- و باز هم شرمنده ي همه ي دوستان هستم به خاطر اين كم كاري ِ چند ماهه. اميدوارم به اين رفيق نارفيق خرده نگيريد كه چرا حالا كه سرت خلوت است برگشته اي؟ انتقادهاي شما را قبول دارم و به ضعف شخصيتي خودم مربوط مي دانم و قول مي دهم در رفعشان بكوشم
ادامه ي مطلب

جمعه، اسفند ۲۶، ۱۳۸۴

دیروز روز جالبی بود. میهن، قیصر، تنسی، فامیل تنسی، وارطان، نوبادی، پن، کورماز، خواهر کورماز و هاپو و من همدیگر را دیدیم. البته این را ننوشتم که فقط همین را بگویم!دیروز با هاپو به سمت محل قرارمان می‌رفتیم که جمله جالبی گفت. امتحان او تمام شده است و احتمالا الان آرامش بیشتری دارد. از او می‌خواهم درباره آنچه به من گفت بنویسد.


یله

چهارشنبه، اسفند ۲۴، ۱۳۸۴

وقتي نمي تواني بخندي ، چرا بايد بخندي وقتي دلت گرفته و خسته اي چرا بايد وانمود كني كه هيچ اتفاقي نيفتاده .
آره همه اش در گذشته ام چون هر بار كه خواستم حالي را شروع كنم نشد ، به همين سادگي ،نشد تواناييش را نداشتم و اينكه بلد نبودم مهم نشدنش بود !
" رفتار دموكراتيكت در فضاي غير دموكراتيك پذيرفته نمي شود ."
وقتي كه فارغ بال مي خندي ، قهقهه مي زني ، وقتي كه مي خواهي خودت باشي وقتي كه ... به تو هم حق مي دهم باور كن همه حق دارن و من ؟؟؟
"آره نا مردي شده ، مي خواستم همان روز به تو بگم ، گفتم ناراحت ميشي ."
ولي براي من طوري ديگه اي بوده...
بگو توجيه ، شعار يا هر چي كه ميخواي ! تو كه راحت حرف مي زني.
چرا هر كس مي آيد سريع پس زده مي شود ، مي دانم ، نه! نمي دانم ، اگر مي دانستم حال و روزم اين نبود!
" نهاد همه آدم ها بر بدي ست ؟!"
راستي واقعا اين طوره؟

حنا

دوشنبه، اسفند ۲۲، ۱۳۸۴

1
2
3
.
.
.
.
7
6
5
4
1- انقدر ننوشتم كه ديگه برام ننوشتن عادت شده‏. از خوندن و شنيدن بحث و نوشته‌ي ديگران بيشتر لذت ميبرم، ولي اينطوري آدم فراموش ميشه!!!
2- ميگن بيخبري، خوش خبريه! نگران نباشيد، حالش خوبه!!
3- اين انرژي هسته‌اي هم باعث خلق سوژه‌هاي جديدي شده. اخبار يه برنامه راجع به توليد انرژي از منابع آب گرم سبلان پخش ميكنه، بعد در مورد فوايد انرژي‌هاي غير فسيلي صحبت ميكنه و بعد جمعيتي رو نشون ميده كه در مقابل محمود جونشون شعار ميدن: انرژي هسته‌اي ح.م.م.!!!
يه پيشنهاد: از اين جمعيتي كه شعار فوق رو سر ميدن يه نمونه‌ي آماري جمع كنن و ازشون سوالات زير روبپرسن:
الف) انرژي يعني چي؟
ب) هسته يعني چي؟
ج) حق يعني چي؟
د) مسلم يعني چي و چه كسي تشخيص ميده كه چه چيزي مسلم است؟
ه) منظورتون از ما كيا هستن؟
4- من نميدونم چرا انقدر از علامت (!) استفاده ميكنم؟ واقاً اين حركت مردم جاي تعجب داره؟ كداميك از اتفاق‌هاي زير براي شما تعجب برانگيزه و بعيده كه اتفاق بيافته؟
الف) سال ديگه اين موقع مساجد دارن نيروي داوطلب ميگيرن تا مردم به جنگ عليه آمريكا برن كه از هر چهار طرف وارد ايران شده، بيست ميليون نيرو اعزام ميشن و آمريكا شكست ميخوره! يله به خاطر جان فشاني در جبهه‌ها مدال افتخار ميگيره، كورماز خبرنگار شبكه‌ي خبر در فلسطين شده و هميشه اشغاله!!!
ب) سال ديگه اين موقع بسيت ميلين نفر تو خيابونا دارن شعار زنده باد آزادي و مرگ بر محمود! سر ميدن و تا برگزاري رفراندوم سر كار نميرن، رفراندوم برگزار ميشه و جمهوري اسلامي به رياست محمود با بيست ميليون راي پيروز ميشه، مردم همديگه رو بغل ميكنن و ميبوسن و ...(البته هر كس همجنس خودش رو) و از فرداش با خوشحالي ميرن سر كار! هاپو چفيه انداخته و گل پخش ميكنه، تلويزيون تصوير من رو كه تو صف اول نماز جمعه دارم گريه ميكنم رو پخش ميكنه!!!
ج) سال ديگه اين موقع خامنه‌اي مرده، محمود يه امامه‌ي مشكي پيچيده دور سرش و رهبر شده، مردم از فرداش ميرن سر كار و خوشحالن كه ديكتاتور مرده و بالاخره عوض شده! پن داره شيريني با عكس محمود رو پخش ميكنه! حنا داره تو خرقان آش ميده!!!
د) سال ديگه اين موقع جرج بوش و محمود با هم شام ميخورن و مردم ايران و آمريكا بري سفر به كشور‌هاي همديگه به رواديد نياز ندارن، نيروگاه‌هاي اتمي ايران خراب شده و صنعت توريسم رونق گرفته، مردم روز يكشنبه كه حالا ديگه تعطيله نماز جمعه رو مست و پاتيل برگزار ميكنن و شعار مرگ بر آمريكا سر ميدن! همزاد تمام يكشنبه‌ها از نماز جمعه گزارش تهيه ميكنه و تو صفحه‌ي اول كيهان و نيويورك تايمز چاپ ميشه، بازم عكس من تو صف اول نماز جعه ديده ميشه كه دارم دنبال جورابام ميگردم!!!
5- دم در دانشكده‌ي علوم شهيد بهشتي يه آگهي ديدم. نوشته بود: جايزه‌ي فرد برنده، سفر نوروزي به دبي، كيش، هاوايي. رفتم نزديكتر ديدم زيرش نوشته: براي يابنده‌ي يك كلاسور پلاستيكي تك دكمه حاوي شناسنامه، جزوه و برگه‌ي انتخاب واحد ترم قبل!!!
nobody
در حسرت یک آتش هستم. آتشی با شعاع بزرگ تا جمع بزرگی را کنار خودش گرم کند. البته با وجود جمعی که دور آتش نشسته‌اند، آتش بهانه‌ای است برای نشستن!
آتش! فقط یک بار آتش! در محیطی خلوت تا جمع بزرگی را کنار خودش گرم کند! قهقهه بیش از آتش گرما دهنده است. هم شنیدنش هم زدنش! سردی هوا بر قهقهه‌ها و گرمی آتشی که در وسط جمعی برپا شده است، غلبه نمی‌کند. صدای خروشان آبشار زیر صدای قهقهه‌‌ها لذت‌بخش است. قهقهه بر دغدغه غلبه کرده است. آواز جمعی همه را به شوق می‌آورد. شوق آواز، باز‌تولید شده شوق قهقهه‌ها است. شوق و شادی لحظه به لحظه باز تولید می‌شوند.


من امشب ننوشتم، انچه را از بهشت می‌فهمیدم، ترسیم کردم! نگرانم؛ بهشتی که ترسیم شده باشد، بهشت نیست. تصویر یک آبشار که در ذهنم حک بسته است، در عین لذت محدودم کرده است!


یله

چهارشنبه، اسفند ۱۷، ۱۳۸۴

1-بيدار مي شود ، در برابر تمام حيرت من لبخند مي‌‌زند و مي‌گويد اين يك اتفاق خوب است.
درد مي‌ييچد در تمام بدنم به خودم مي گويم اين يك اتفاق خوب است درد اما مي‌پيچد در تمام بدنم.اين يك اتفاق خوب است؟

2-دراز مي‌كشم بايد پتو را هم روي خودم بكشم دانه‌هاي عرق آرام آرام بر تمام بدنم مي‌نشينند مي‌آيد و مي‌رود تا به انگشتان پايم مي‌رسد. من از آمريكايي كه ماياكوفسكي كشف كرده مي‌خوانم.درجه يك ،دو،سه وباز ميآيد تا كتاب را گوشه ديگري بگذارم.
3- حركت نمي‌كنم ،فعاليت نمي‌كنم،راه نمي‌روم ،ضبط را روشن ميكنم يكي مي‌خواند" آه من بسيار خوشبختم".من به خودم مي‌گويم يعني مي‌تواند يك اتفاق خوب باشد.
4-پتو را جمع مي‌كنم،همه جا را مرتب مي‌كنم امروز روز چهارم است ييعني امروز چه چيزي به وجود آمده تو اگر مي‌تواني از انجيل خانه‌تان بپرس.
5-خوب است امروز همه چيز خوب است ميشود بيرون رفت همه خيابانها را گشت و براي مادر يك بلوز خريد ميشود همه جا رفت.
6-فقط يك روز باقي مانده تا همه چيز تمام شود با خودم ميگويم عادت است شايد اما وا قعا يك اتفاق خوب است.
7-آب مي‌چكد حوله را دوباره روي سرم مي‌كشم اما دوباره يك قطره روي صورتم مي‌افتد.او اما مي‌گويد بچه‌اي كه به دنيا آمده مرده بود.

همزاد

این روزها...

این روزها از چاملی خبی نیستم، جودی خسته شده، تنسی داره نیاد اینجا، شازده کوچولو اینجاست، یله و پن و هاپو دارن به شهر هسته ها میرن، ظاهرا همه چیز سر جاشه ولی... ولی اینجوری نیست...
انگار که منتظرم، منتظر چی؟؟؟؟؟؟



کورماز

سه‌شنبه، اسفند ۱۶، ۱۳۸۴

توجه

سلام دوستان
از چاملي خبري داريد؟؟ نگرانم.
هر كس خبري دارد، لطفن من را هم بي‌خبر نگذارد!
ممنون
م. آ.

دوشنبه، اسفند ۱۵، ۱۳۸۴

بالاخره امتحان هم تموم شد ،مهم تموم شدنشه حالا هر جور كه دادي دادي ، اينبار روز امتحا ن و ساعت حتي اتاق امتحان من و همزاد يكي بود طبقه همكف فني ، كلاس 18 ،كلاسي كه فيزك 3 رو اونجا با آقايان داشتم ،حالا امتحان ارشد رو اونجا مي دادم اينم از مزيتهاي شهرستانه كه مي تونيم تو كلاسي كه چهارماه هفته اي دوبار اونجا كلاس داشتي باشي تازه اونم با همزادو اينكه با يك نگاه از حال همديگه خبر دار بشيم ، فضاهاي كوچيك !
امروز دفتر شيريني پزي قديمي مامانم رو ورق مي زدم دستور پخت شيريني هايي كه برادرام نوشته بودند و بيشتر شبيه دفتر خاطرات بود تا دفتر شيريني پزي نوشته هاي بي ربط ( بي ربط به دستور پخت شيريني)كه هر كدومشون نوشته بودن مثلا يكي از نوشته ها اين بود " براي اينكه اين شيريني از گزند بچه ها در امان بماند بعد از پخت آنرا از درظرف در دار بچينيد وآنرا پستوي خانه پنهان كنيد" ويا اينكه در پايين هر نوشته هرنوشته تاريخ آن ذكر شده بود يك تاريخ مربوط به ديماه سال _55 بود و يه تاريخ سال 57 و خوشحال از اينكه انقلاب پيروز شده و التماس دعا وبرام دعا كنيد و فلاني رو دوست دارم وكاش بهش برسم تا.... حتي چك نويس_ نامه اي كه تو 8 سالگي براي خالم فرستادمم داخل دفتر بود!
خيلي ذوق كردم كه دفتر رو خوندم اصلا يادم رفته بود كه براي چه كاري بازش كرده بودم !

حنا

یکشنبه، اسفند ۱۴، ۱۳۸۴

آ خ ی ی ی ی ی ی ی ی ی ی ی ی ش




بالاخره تموم شد این امتحان شما...
حالا یه استراحت اساسی،
چند وقت خواب راحت،
و به انتظار یه نتیجه خوب...



خسته نباشید

کورماز