و انسان شرمنده متولد شد! شرمنده از دردی که به انسانی دیگر تحمیل میکرد.
درد، ذاتی انسان شد و وجود بیدرد، وجودی بیمعنا بود!
" بنابراین اگر بیمار شدید نگران درد بیماری نباشید، این دردها همه در آستان او محاسبه میشوند و باری از گناهان شما میکاهند" پس نه تنها از درد گریزی نبود که چون پاککننده دیگر گناهان بود، به استقبالش رفتیم.
"از بیدردی در گل فرو میغلطند و ناآگاهانه قهقهه سر میدهند" پس بیدلیل خندیدن را مذموم انگاشتیم و به سراغ فراهم ساختن شرایط مهیا برای خندیدن رفتیم.
روزبهروز خندیدن سختتر شد و آگاهانه به استقبال شستن گناهان دیرینه و سخت چرکینی رفتیم که شستنش را زمانی طولانی لازم بود!
و چنین بود که درد ذاتی انسان شد؛ انسانی که در شرق و با این تفکر به زیستی ادامه داد که معیار نیکیاش و بدیاش از سرزمینی دیگر میرسید.
یله
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر