1-بيدار مي شود ، در برابر تمام حيرت من لبخند ميزند و ميگويد اين يك اتفاق خوب است.
درد ميييچد در تمام بدنم به خودم مي گويم اين يك اتفاق خوب است درد اما ميپيچد در تمام بدنم.اين يك اتفاق خوب است؟
2-دراز ميكشم بايد پتو را هم روي خودم بكشم دانههاي عرق آرام آرام بر تمام بدنم مينشينند ميآيد و ميرود تا به انگشتان پايم ميرسد. من از آمريكايي كه ماياكوفسكي كشف كرده ميخوانم.درجه يك ،دو،سه وباز ميآيد تا كتاب را گوشه ديگري بگذارم.
3- حركت نميكنم ،فعاليت نميكنم،راه نميروم ،ضبط را روشن ميكنم يكي ميخواند" آه من بسيار خوشبختم".من به خودم ميگويم يعني ميتواند يك اتفاق خوب باشد.
4-پتو را جمع ميكنم،همه جا را مرتب ميكنم امروز روز چهارم است ييعني امروز چه چيزي به وجود آمده تو اگر ميتواني از انجيل خانهتان بپرس.
5-خوب است امروز همه چيز خوب است ميشود بيرون رفت همه خيابانها را گشت و براي مادر يك بلوز خريد ميشود همه جا رفت.
6-فقط يك روز باقي مانده تا همه چيز تمام شود با خودم ميگويم عادت است شايد اما وا قعا يك اتفاق خوب است.
7-آب ميچكد حوله را دوباره روي سرم ميكشم اما دوباره يك قطره روي صورتم ميافتد.او اما ميگويد بچهاي كه به دنيا آمده مرده بود.
همزاد
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر