سه‌شنبه، آبان ۰۲، ۱۳۸۵

برای تو...
"ضلع اتاق
بار از تو داشت
بار از تو دارد پر
مانند ماند
پر -روی دست خواهر. "
حنا
شب ، سکوت ، کویر
شب نیست ، سکوت همه جا را گرفته و کویر ...
به وبلاگ ها سر می زنم .
به عکس روی دیوارنگاه می کنم وتو ، به یاد عکس های زرد شده تو کلاسور می افتم و به تو، به عکسها نگاه می کنم picture ,friends و تو وهمه!
اتاقی که تودر آن نیستی و دلم برایت تنگ شده و صدای فروغ "و این منم زنی تنها در آستانه فصلی سرد ..". سردی هوای خانه دیگر آزار دهنده است و"چقدر حالا برعکس آن چه بودم هستم "
صدایت خسته است ،صدایم خسته است و می خندیم به" زندگی من ..."
چطور بگویم که خوب باش ؟!

حنا

یکشنبه، مهر ۳۰، ۱۳۸۵


نگران نباشید! بقیش رو هم درست میکنم. اون template رو موقتن گذاشتم تا بتونید وبلاگ رو بخونید. این علامت سوالهای سمت راست رو هم درست میکنم. فقط دوباره خرابش نکنید!
پاینده ایران.
nobody

یکشنبه، مهر ۲۳، ۱۳۸۵

شب احیا!!!

تنهام. شب سکوت کویر رو گوش میکنم.
-ببار ای بارون ببار...!
نشستم تنها با شراب و خیام و ...یاد دوستان.
اکنون که ز خوشدلی بجز نام نماند
یک همدم پخته جز می خام نماند
دست طرب از ساغر می باز مگیر
امروز که در دست بجز جام نماند!
nobody

سه‌شنبه، مهر ۱۱، ۱۳۸۵

این عدد لعنتی است که آزارم می دهد ، می ترسم !
باز هم حرفهای تکراری ! دوستان خوبم هیچ چیز ندارم جز همین چیزها انگار که خودم را می کشم در این صفحه ، در این مکان و در این زمان . چه کنم چرا هیچ کس نیست چرا کسی کامنتی نمی گذارد . می دانم که نباید انتفاد کنم چون خودم هم بیشتر وقتها به این درد( یا شاید هم درد نباشد) دچار می شوم که نمی دانم چه بگویم و شاید حرفی نداشته باشم
27 ! هیچ کس نیست چرا اصلن باید کسی باشد اصلن فرقی هم می کند .تویی که به دوش می کشی و می روی هر چند همه هستند.
بودن فریبی بیش نیست !
دیگراز رختکن صدای آواز نمی آید ، چطور تمام انرژی آدم را می گیرند .
چهار گوشه اتاق را میز پوشانده ، به این فکر می کنم که گلدانی روی میزم بگذارم تا شاید سبزی برگ مرا به یاد این بیندازد که هنوز زنده ام.
همه چیز سرد است .

حنا