پنجشنبه، خرداد ۱۷، ۱۳۸۶



یک وقتی به دوستی گفتم با این طرح حجاب اجباری یک جورحس ناخوشایند نسبت به زن های چادری پیدا کرده ام هرچند زودگذر است اما هست.شاید این طرح بیش از پیش موجب تقسیم زنان به دو دسته بی حجاب و با حجاب شدو ودر این میان قضاوت های هر کدام نسبت به یکدیگر. عکس هایی از چهره های جلادگونه باحجابان در مقابل چهره هایی از بی حجابان مادر من در دسته جلادان تقسیم بندی می شود. اما... انگار در پس هر طرح و برنامه ای چیزی هست که تنها تلخی را بیشتر می کند. روزی که من و من هم جمع نمی شویم
همزاد.

چهارشنبه، خرداد ۱۶، ۱۳۸۶

سازمان ملل؟؟

به گمانم این آخرین بار است که لااقل پیش از امتحانات دارم می نویسم. تا ده روز دیگر امتحانات پایان ترم شروع می شود و همه درگیر امتحان و درس می شوند. نمی دانم جدی نوشتن خوب است یا صبت های روزمره و شاید فقط نوشتن برای بودن اما هرچه هست الان دارم می نویسم آنهم مطلبی که اجتماعی نیست شاید جز برایچند نفر جدی نباشد اما گاهی خوب است برای چند نفر بنویسیم نه برای همه. یادم هست بعد از جلسه پرفسور کانادایی به اتاق دوستم در طبقه اول دانشکده رفتم و از او خواستم تا برایم اگر میل جالبی دارد بفرستد یکی از آنها را که باز کرد دررابطه با این مسئله بود که اسم های آدم های بزرگی را می شناسم خیلی از آنها را یا اسمشان را نشنیده ایم و یا از ذهن مان فراموش شده اند اما چند نفر هستند که د رذهن ما باقی مانده اندکه مهم نیستند یا لااقل بهتر است بگوییم برای دیگران نامشان مهم نیست اما برای ما .. نمی دانم شاید به همین خاطر است که خواستم در حین تحقیق نوشتن چند جمله د روبلاگ بنویسم. یک تحقیق در رابطه با نقش سزمان ملل در پیشبرد دموکراسی در جهان پس پایان جنگ سرد و نظر سازه گرایان و لیبرال ها و... اما خیلی چیزها را می شود خواند شاید باید به طور خلاصه آن را اینجا بنویسم الان نه . الان فقط نوشتن است می گوید فضاها جداست جواب نمی دهم نمی خواهم همه اش جواب باشد حتی گاهی گمان می کنم که اینهمه جواب بی فایده است وقتی نرمشی برای فکر کردن راجع به آن نباشد.گفت ننویس شاید درست می گوید گاهی ننوشتن بیش از نوشتن معنادار است وقتی هر بار تنها متهم می شوی بهتر آن است که ننویسی.

شنبه، خرداد ۱۲، ۱۳۸۶

همین که از خانه بیرون می آیم. یک گنجشک یک گنجشک مرده به چشمم می خورد اما با اینهمه سرم را که بلند می کنم گنجشک های زیادی هستند که هنوز زنده اند.شاید تا 12 نیمه شب هم کار بکند اما باز استقلالی دارد که خیلی ها هنوز نتوانسته اند به آن برسندحتی می گویم درست است که برایش سخت می گذرد اما حضور یکی که او می تواند نگرانش باشد و او هم نگرانش می شود باز چیز خوبی است. می گویم دیگر تنها نیست یعنی هر دو تنها نیستند و روزگارش و روحیه اش هم بهتر شده
تازه کار هم گویا پیدا کرده هرچند خودش می گوید شرایط هنوز معلوم نیست. جلوتر می روم و یله که دارد درس می خواند. م.آ درس می خواند و کار می کند. پن تابستان را می خواهد کار کند و موسیقی بخواند. کورماز یک پروژه قبول کرده و شبانه روز فقط چهار ساعت می خوابد برای اثبات کردن توانایی اش. شازده کوچولو خوب است و به همه سلام می رساند. تنسی ساز می زند و آواز می خواند. دو نفر روی پروژهایشان کار می کنند و روز خوبی را با استاد نه چندان خوبشان سپری کرده اند.شاید همه اینها به خاطر صحبت باران بود که همه اش از ناخوشی ها ننویسیم. در خوابگاهم و بیش از این مجالی برای نوشتن نیست.
همزاد