شنبه، خرداد ۱۱، ۱۳۸۷

انگار نمی توانم جایی باشم ،نمی دانم چه چیز می خواهم گوش بدهم شجریان،شب ،سکوت کویر،در این وقت گرما و هوای کاملن آفتابی!
عکس دختر آبی پوش و باز هم دلتنگی ها و اینکه کاش می توانستم وحید را ببینم و کاش می توانستم در کوچه پس کوچه های خرقان راه بروم ،و دوباره روزی که تنهایی تا نزدیک آن ساختمانهای تازه ساز برای دیدن وحید رفتم.
و باز هم من"من غمین و خسته و اندیشناکم چون غروب شوم".
وقتی بخواهی تنها نباشی و زبانت در دهانت آنقدر بی تحرک نماند که لحظه به لحظه فکر کنی دارد بزرگ و بزرگتر می شود،باید مثل بقیه باشی و مثل آنها حرف بزنی،از گرانی پود رخت ،از اینکه فردا چه می خواهی بپزی!
این چند وقت حس می کنم شبیه آشپز خانه مرکزی شده ام!
آنقدر دور افتاده ام که انگارنمی توانم حرف مشترکی پیدا کنم انگار دغدغه هایم فرق کرده و به چیزی که همیشه از آن می ترسیدم نزدیک و نزدیکتر می شوم.
انگار حتا نمی توانم راحت و سبک به کوه بروم و شعر بخوانم!
ولی میدانم که همه چیز بازهم خوب است


حنا

دوشنبه، خرداد ۰۶، ۱۳۸۷

لازم نبود که همه جا حق با من باشد.
همه اشتباه می کنند و من هم اشتباه کرده بودم، در حرف زدن و گفتن و تصوری که داشتم.
داستان های عاشقانه این روزها فراوانند از یکی که خودش گفته بود تا آن یکی که همان روزهای اول تا آن سر کشور برای دیدن پسر رفته و یکی که ...
هر کس داستان خودش را دارد و گاه قیاس کردن همه با یک دید بی انصافی می نماید.
همزاد

چهارشنبه، خرداد ۰۱، ۱۳۸۷

اصلا چه فرق می کند که یکی باشد که برای آدم گریه کند یا نه؟
از وقتی گفته بود که نتایج چه تغییر کرده همه اش د راتوبوس بغض کرده بودم و بعد از پیاده شدن تا رسیدن به سر کار گریه.
اما همه اینها چه فرق می کند وقتی همه سال را درس بخوانی و بعد نتیجه اش به خاطر کم کردن ظرفیت ها هیچ.
صدایش گرفته بود یعنی اصلا چرا گرفته نباشد.
دیروز همه را ه را برنامه ریزی می کردم که چطور بشود بهتر است، خوابگاهی باشد یا نه؟ کجا می شود که با هم بروند. دعوتشان می کنیم وقتی خانه گرفتیم و بعد همه چیر روبراه می شود و گذشته ها کمرنگ.
خوب پیش نمی رود لعنتی خوب پیش نمی رود این روزگاری که همه چیزیش معیوب است و هیچ چیز درش روبراه نیست.
گاه حتی اندک دلخوشی ها هم بهانه ای می شود برای بودن اما وقتی آنهم نباشد...

همزاد

چهارشنبه، اردیبهشت ۲۵، ۱۳۸۷

از طرح امنیت اجتماعی می گفتند.
دیروز روزنامه را که می خواندم از تشدید این طرح از شنبه آینده می گفت.
دختر از دستگیری خواهر 15 ساله اش و یک پیرزن 70 ساله
مریم از گریه هایش
یکی از دوست جدیدش که قرار بود همسرش باشد.
رئیس جمهور از شمافیا به جای مافیا
او از قهقهه خنده اش
من فقط گوش می دادم و کاش طرحی، ایده ای از اینهمه حرف ها بیرون می آمد ایده ای که امروزمان را نیز به کار می آمد یا حتی واکنشی، وقتی برای هر چیزی امضاها جمع می شود جالب است که برای آنچه اینهمه درگیرش هستیم امضایی جمع نمی شود یا نمادی از مخالفت به شکلی چنان ساده که هزینه بردار نباشد و بتواند مقبولیت عمومی را جذب نماید.
از شنبه شروع می شود.
شنبه را انگار نباید یادمان برود.
نجمه گفت که از برنامه فتیله به خاطر موسیقی شاد و نشستن دختران و پسران انتقاد شده و آیت الله راستگو گفته است که دختران باید بدانند لباسشان با پسران متفاوت است.
از شنبه تشدید می شود و باید بدانیم که لباسمان فرق می کند و رفتارمان و حرف زدمان و اگر تاکنون ندانسته ایم از شنبه این را واضح تر خواهیم فهمید.

دوشنبه، اردیبهشت ۲۳، ۱۳۸۷

مریم گرفته است. گرفته و ناراحت.
این روزها که نه همیشه زیاد حرف می زند آنهم خودش و خانواده اش و بیشتر شوهر خواهر و پسری که اصرار دارد بگوید دوستش دارد و اما ..
گفت مرداد عروسی خواهرم است.
گفت خانواده فشار می آورد که تا آن موقع او که خواهر بزرگ تر است باید ازدواج کرده باشد.
همین بود که امروز به پسر زنگ زده بود.
گفت سرد صحبت کرد و بعد برای اینکه توجیهی باشد گفت شاید نمی شده شاید در خیابان بوده، شاید، شاید ...
گفت نمی توانم بهش بگویم...
من، زیاد حرف می زند، دیروز سردرد شده بودم آنقدر که از پسر و شوهر خواهر و خودش و خانواده اش حرف زده بود.
الان هم همه اش می آید و می رود و یکجور نمی دانم سرگشته است و این فرصت کم و گفت بسیجی است و او شیرازی و من فقط گاهی دروغ می گفتم.

همزاد

جمعه، اردیبهشت ۱۳، ۱۳۸۷

او غیر است. و خود «غیریت» وحشتناک می شود- به ویژه غیریت زن، که همه قدرت هایش برای مردان راز آمیز و القا کننده ی راز خود وجود بوده است. همانند عالم نامتناهی که تهدید می کند فرد را "مانند یک ذره" ببلعد، زن، با ضرباهنگ های شگفت اش ، که از دیرباز قرابت های عمده شان با ضرباهنگ های جهان طبیعی (اکنون بیگانه) پذیرفته شده بود، یادآور آن است که چه بسیارند اموری که از دسترس ادراک انسان خارج اند.


سوزان بوردو- از مدرنیسم تا پست مدرنیسم- عبدالکریم رشیدیان- 683

همزاد