چهارشنبه، خرداد ۰۱، ۱۳۸۷

اصلا چه فرق می کند که یکی باشد که برای آدم گریه کند یا نه؟
از وقتی گفته بود که نتایج چه تغییر کرده همه اش د راتوبوس بغض کرده بودم و بعد از پیاده شدن تا رسیدن به سر کار گریه.
اما همه اینها چه فرق می کند وقتی همه سال را درس بخوانی و بعد نتیجه اش به خاطر کم کردن ظرفیت ها هیچ.
صدایش گرفته بود یعنی اصلا چرا گرفته نباشد.
دیروز همه را ه را برنامه ریزی می کردم که چطور بشود بهتر است، خوابگاهی باشد یا نه؟ کجا می شود که با هم بروند. دعوتشان می کنیم وقتی خانه گرفتیم و بعد همه چیر روبراه می شود و گذشته ها کمرنگ.
خوب پیش نمی رود لعنتی خوب پیش نمی رود این روزگاری که همه چیزیش معیوب است و هیچ چیز درش روبراه نیست.
گاه حتی اندک دلخوشی ها هم بهانه ای می شود برای بودن اما وقتی آنهم نباشد...

همزاد

هیچ نظری موجود نیست: