دوشنبه، اردیبهشت ۲۳، ۱۳۸۷

مریم گرفته است. گرفته و ناراحت.
این روزها که نه همیشه زیاد حرف می زند آنهم خودش و خانواده اش و بیشتر شوهر خواهر و پسری که اصرار دارد بگوید دوستش دارد و اما ..
گفت مرداد عروسی خواهرم است.
گفت خانواده فشار می آورد که تا آن موقع او که خواهر بزرگ تر است باید ازدواج کرده باشد.
همین بود که امروز به پسر زنگ زده بود.
گفت سرد صحبت کرد و بعد برای اینکه توجیهی باشد گفت شاید نمی شده شاید در خیابان بوده، شاید، شاید ...
گفت نمی توانم بهش بگویم...
من، زیاد حرف می زند، دیروز سردرد شده بودم آنقدر که از پسر و شوهر خواهر و خودش و خانواده اش حرف زده بود.
الان هم همه اش می آید و می رود و یکجور نمی دانم سرگشته است و این فرصت کم و گفت بسیجی است و او شیرازی و من فقط گاهی دروغ می گفتم.

همزاد

هیچ نظری موجود نیست: