پنجشنبه، بهمن ۰۵، ۱۳۸۵

قبل از انتخابات بود. افرادی که انتخابات را تحریم میکردند کم نبودند. با این منطق که: "ولش کن بابا! بذارید وضع خرابتر شه تا آمریکا حمله کنه!". همیشه این نظریه ی "ولش کن بابا" جایگاه ویژه ای در بین مردم داشته. همه با این جمله ی "ولش کن بابا" بزرگ شدیم، خو گرفتیم، عادت کردیم و افرادی که از این نظریه ی بسیار کارا استفاده نمیکنند رو با تعجب نگاه میکنیم. فکر میکنیم که فلانی چقدر زندگی رو سخت میگیره، "ولش کن بابا بی خیال!". همه ولش کردند و حالا طبق معمول باید به دنبال مقصر گشت. آخوند ها، انگلیسی ها، اصلاح طلبان، رادیکال ها، راستی ها،......
و من و تو البته هیچ تقصیری نداشته ایم. ما که کاری نکردیم. ما فقط ولش کردیم!
چین و روسیه هم بر علیه ما رای دادند، تحریم هم شدیم، نفت گران نشد که هیچ ارزان هم شد! تازگی ها شنیدم که تجهیزات نفتی ایران به قدری فرسوده است که بیشتر از هفت سال دیگر قادر به استخراج نفت نیستیم. به لانه ی جاسوسی ایران در عراق حمله شد و پنج نفر دستگیر شدند که از اعضای بلند پایه ی سپاه بودند و باز هم شنیدم که خامنه ای سرطان پروستاتشان عود کرده و کم کم ریق رحمت را سر میکشند.(نمیدونم چرا علت مرگ در صد زیادی از معمم ها همینه!!!).
. . . .
. . . .
. . . .
و دور از کاروان بی انتهای این همه لفظ، این همه زیست،
سگ "انوالید" تو میمیرد
با استخوان ننگ تو در دهانش
استخوان ننگ
استخوان حرص
استخوان یک قبا بر تن سه قبا در مجری
استخوان یک لقمه در دهان سه لقمه در بغل
استخوان یک خانه در شهر سه خانه در جهنم
استخوان بی تاریخی.
(احمد شاملو- قصیده برای انسان ماه بهمن- بهمن 1329)
nobody

دوشنبه، دی ۱۸، ۱۳۸۵

نازنین فاتحی 18 ساله به دلیل دفاع از خود و دوستش در برابر سه مرد متجاوز که منجر به کشته شدن یکی از متجاوزین گردید به اعدام محکوم شد. در این آدرس اعتراض خود را به حکم اعدام و محکومیت وی اعلام کنید.
save nazanin :
nobody

جمعه، دی ۱۵، ۱۳۸۵

پانزده دي ماه

فاتح شدم
خود را به ثبت رساندم
خود را به نامي، در يك شناسنامه، مزين كردم
و هستي ام به يك شماره مشخص شد
پس زنده باد ششصد و هفتاد و هشت
صادره از بخش پنج ساكن تهران.
ديگر خيالم از همه سو راحت است
آغوش مهربان مام وطن
پستانك سوابق پر افتخار تاريخي
لالايي تمدن و فرهنگ
و جق جق جق جقه ي قانون..
.آه، خيالم از همه سو راحت است
از فرط شادماني
رفتم كنار پنجره با اشتياق
، ششصد و هفتاده و هشت بارهوا را كه از غبار پهن و خاك روبه و ادرار،منقبض شده بود
درون سينه فرو دادم
و زير ششصد و هفتادو هشت قبض بدهكاري
و روي ششصد و هفتاد و هشت تقاضاي كار نوشتم
؛فروغ فرخ زاد...