یکشنبه، مهر ۰۷، ۱۳۸۷


گفت می توانستم، می توانستم کارهای زیادی بکنم و نکردم. این برای نشان دادن حسن نیت من کافی نبود!


اینها را آیدا می گفت، ،آیدا سرکسیان که همه دغدغه اش برپایی موزه شاملو بود.

سعی می کنم قضاوت نکنم، قضاوت نکنم که موزه شاملو از دست رفته است و شاید سیاوش شاملو هم حرف هایی داشته باشد اما با همه این حرف ها موزه شاملو از دست رفته است.

همزاد

متن گفت و گو با وکیل شاملو درباره این مزایده

یکشنبه، شهریور ۳۱، ۱۳۸۷

از گونترگراس تا اسکاچ و آشپزخانه

همینجور که روی نیمکت بلوار چهارزانو نشسته ام می گویم بد است وقتی چیزهای آزاردهنده دیگر تو را آزار ندهد.
وقتی درد هم عادی می شود چیزی انسانی انگار از درون تو رخت بسته است.
می گوید درد آدم را قوی می کند، سختی تو را می سازد و من همه نگران این هستم که یک روز دیگر اصلا آدم نباشم.
همه راه را باید فکر کنم، در رختخواب باید فکر کنم و در اتوبوس کتاب بخوانم و زن تذکر بدهد که چشم هایت را با این کارها ضعیف تر از آنچه هست می کنی و من کتاب را می بندم.
از گونترگراس اولین کتابی است که می خوانم کتاب قرن من بسیار زیباست و شنیده ام طبل حلبی از این کتاب هم زیباتر است.
سال به سال پیش می روم هر روز یکسال و اگر بشود بیشتر.

خانم های همکار همه اش حرف می زنند از اسکاچ کشیدن و ظرف شستن تا چه می دانم و ذهن می پرد و برمی گردد و من .... انگار دیگر نیستم.


همزاد

دوشنبه، شهریور ۲۵، ۱۳۸۷

زندگی من بدون من


می گویند عشق یکبار اتفاق می افتد.
معصومه می گوید، عشق باید هر روز تازه شود والا از درون می پوسد.
زن دارد می میرد و در این یک ماهه آخر به زندگیش فکر می کند کاری که در این هفت سال ازدواجش نکرده است.
عشق چیست و کدام است و زن انگار مانده است و نمی داند امروز هم عاشق است یا...
اولین مرد برای اولین و آخرین ازدواج و یک تعهد کامل هفت ساله و این دو ماه آخر شروع یک ارتباط تازه.
فقط مانده ام این یکی عشق هست و بالاخره کدام است که واقعی است جز اینکه زن دارد می میرد.
فیلم
"my life without me"
را به تازگی دیده ام و نمی دانم ، هنوز نمی دانم و همه فکر که چه چیزی واقعی است و چه چیزی توجیه و اصلا اگر می شود واقعی بود.

دوشنبه، شهریور ۱۸، ۱۳۸۷

تولد


یادم نمی آید چند سال پیش بود اما خیلی دور نرویم بیشتر از سه سال که نمی شود.
کورماز در درفت تولد م. آ را گذاشته بود و می گفت ترسیدم تولدش را در وبلاگ بگذارم و بگوید این لوس بازی ها چه معنایی دارد.
فردا تولد چاملی است گاه اما خیلی چیزها خیلی معناها دارد و بودنش لازم است.
با امید به روزهای بهتر و شادتر برای چاملی و تولدت مبارک

همزاد

دوشنبه، شهریور ۱۱، ۱۳۸۷

محکم باش

تا به قله برسم هم سردرد دارم و هم تهوع.
همه راه را سعی کرده ام به روی خودم نیارم که کمی بار سنگین است و داد زده ام با همه کوهنورد محکم باش.
خسرو از کسانی بوده که در شیوه زیستنم تاثیرگذار بوده هرچند که به قول خودش الگوی کوهنوردی خودش بهمن است.
شیوه ایستادنش، نگاهش به افق و چالاکی اش با اینهمه باری که روی دوش دارد گاهی رشک برانگیز می شود. در راهی که همه تا پنج دقیقه بیشتر دوام نیاوردند برای حمله کوله ای که او تا قله بالا کشیده بود.
تا قله بالا می رویم و بعد دراز می کشم تا خسرو کوله اش را زیر پاهایم بکشد و پاهایم بالا باشد تا بهتر شوم و بدانم که می شود گاهی دوست داشت و لذت برد از دوستانی که دغدغه حال همدیگر را دارند.


همزاد