چهارشنبه، دی ۱۱، ۱۳۸۷

گرگ
شنگول را خورده است
گرگ
منگول را تکه‌تکه می‌کند
بلند شو پسرم!این قصه برای نخوابیدن است
×××
چقدر کلمات تنهایند
چقدر تاریکی آمده است
چقدر کلمات در تاریکی
جا عوض می‌کنند
چقدر طبیعت لاغر شده است
...

به چیزهایی در اتاق

که چیزهایی هم نیستند
خیره می‌شوم
و دل خوش می‌کنم
به جیرجیر پرنده‌ای
که در لولای درگرفتار است
(گروس عبدالملکیان)

سه‌شنبه، دی ۱۰، ۱۳۸۷

غزه-دارفور و عملکردهای متناقض

جنگ در غزه ادامه دارد، جنگی تمام نشدنی میان اسرائیل و فلسطین که گاه به مرز بحران می رسد و باز یکی از همان بحران ها آغاز شده است.
سخن گفتن از جنگ و کشته ها با توجه به برداشت ها تفاوت پیدا می کند به گونه ای که حتی می توان با ان بمب اتمی هیروشیما را هم توجیه کرد.
چند سال گذشته بود که بی بی سی در سالگرد واقعه هیروشیما در گفت و گو با چند کارشناس و حتی سربازانی که از آن واقعه دچار آسیب شده بودند، از مشروعیت یا عدم مشروعیت اقدام آمریکا سئوالاتی را مطرح کرد، سرباز انگلیسی این اقدام را عملی بجا می دانست، توجیه او این بود که با افتادن بمب اتمی و کشته شدن این تعداد افراد جنگ به پایان رسید در حالیکه در غیر اینصورت با تعداد کشته ها و صرف زمان بیشتری جنگ خاتمه پیدا می کرد و تبعات آنهم گسترده تر بود.
دیروز با همکارم درباره این استدلال حرف می زدم و او با پذیرش این استدلال، کشتار غزه را چندان مشمئزکننده تلقی نکرد گو اینکه برداشت تمامی ما مبنی بر اولویت مردم غزه بر ایران نیز گاه در سوگیری های منفی نسبت به آنها بی تاثیر نیست.
نمی توان این سوگیری را نابجا دانست، رفتارها و عملکردهای جمهوری اسلامی چه در سیاست های اعلامی و چه در سیاست های اعمالی درباره مردم فلسطین و دیگر نقاط جهان نشان داده است که برای ما ملاحظات ایدئولوژیک بیش از حقوق بشر و حتی منافع ملی ارزش دارد، نمونه آن را هم می توان در رفتار متناقض ایران در قبال دو قضیه دارفور و فلسطین برشمرد که این کشور در قبال 200 هزار کشته شده دارفوری هیچ واکنش حقوق بشری از خود نشان نداد و حتی از عمر البشیر، مسبب این قتل ها استقبال گرمی به عمل آورد، نتیجه این می شود که نمی شود حرف های دفاع از مظلومان را باور کرد و توجیهی برای این عملکردهای متناقض آورد.
سیاست گرچه بر حسب منافع می چرخد، اما کاش موضع ما لااقل منافع ملی باشد که تکیه بر ایدئولوژی در دنیایی که ایدئولوژی را تاب نمی آورد جز اتهام به بنیادگرایی و حتی عمل چون بنیادگرایان حاصلی ندارد.

همزاد

دوشنبه، دی ۰۹، ۱۳۸۷

تهوع

دفعه دوم است که صبح دچار تهوع شده ام، دل درد می گیرم و تهوع .
داشتم ضمیمه کارگزاران ( نیمه پنهان- زن ایرانی در راه تثبیت جایگاه خود) را می خواندم که دوباره دچارش شدم.
مصاحبه با ایازی را می خوانم و بعد از درد مجله را می بندم.
نه هیچ خبری نیست فقط بر جنازه آنکه کشته ایم زار می زنیم و فریاد و فغان و عزای عمومی.

همزاد

یکشنبه، دی ۰۸، ۱۳۸۷

بی تفاوتی


می گفت که کارها انجام شده است، وسایل را جمع کرده ایم و قرار است که کتابخانه را هم بیرون بیندازیم.

گفتم می دانند، گفت نه هنوز دقیق نمی دانند، حدس آنها بیشتر روی این است که این داستان کوتاه مدت است.

یکبار با دوستی حرف می زدیم، گاه سنگ می شویم، گاه حتی اشک هایمان هم در نمی آید، گاه از اینهمه بی تفاوتی از خودمان دلزده می شویم، فقط به زمین مشت می کوبم.

شنبه، دی ۰۷، ۱۳۸۷

کافه نادری


همین چندی پیش بود که کتاب کافه نادری نوشته رضا قیصریه را خواندم. یعنی که برای تولد دوستی کتاب را خریدم و او خوشش نیامد.

پیش از آنکه کتاب را بدهم 100 صفحه اول را در اتوبوس خوانده بودم و مابقی را هم بعد از تولدش و امانت گرفتن کتاب از او خواندم.

داستان، داستان روشنفکری در ایران و سنت کافه نشینی بود، همه چیز در دود بود و الکل و منقل و ذهن ها همان و تنها ظاهر را که نگاه کنی گمان می بری چه روشنفکر است.

در مجلس ها فقط دود و نقدهای آبکی و تحقیر و ساز و آواز اصیل ایرانی و صحبت از موسیقی فرنگی و ادبیات و شعر و تکه پرانی ها و دخترها و پیرمردهای شاعر و نویسنده و...

در مطلبی خواندم کافه نادری هم در معرض تخریب است، ملک فروخته شده و قرار است که کوبیده شود.

هر چه نقد داشته باشیم به این کافه نشینی ها باز کافه نادری یادگاری است از هدایت و بسیاری دیگر و تخریبش، خراب کردن بخشی از فرهنگ ماست.


همزاد

چهارشنبه، دی ۰۴، ۱۳۸۷

نه خواستن!!

شده است بین خواستن و نخواستن مانده باشی؟
شده است دلت برای چیزی تنگ شود و بدانی با رسیدن بیشتر از آن متنفر می شوی؟
الان اینگونه ام.

همزاد

بهشت و مادران

اتوبوس پر از د ود می شود، این چندمین بار است که دچار این معضل شده ام، دود که ذره ذره بیشتر می شود و به تدریج کل فضای انتهایی را می گیرد.
دختر می گوید به احمدی نژآد رای می دهم، زن می گوید شجاعت دارد و من فقط از نرخ تورم می گویم، برگه ها را باز می کنم درباره تعامل جنبش زنان ایران با دیگر جنبش های جهانی، گفت و گو از دکتر نیره توحیدی در مدرسه فمینیستی.
زن چادری است، سنتی است برگه ها را نگاه می کند و بعد می گوید این مدرسه فمینیستی ، یک مدرسه واقعی است، سعی می کنم تا جایی که می دانم برایش توضیح دهم و بعد او از تجمع زنان می گوید و خواسته ها، قبول دارد که حق دیه برابر و حق حضانت دارد، اتوبوس به پارک وی رسیده است و من پیاده می شوم.
آناهیتا رسیده است، باز تهوع و .... می گوید اگر بهشتی باشد درست می گویند که زیر پای مادران است و من با صدای بلند می خندم.

همزاد

سه‌شنبه، دی ۰۳، ۱۳۸۷

زندگی، رمان و دنیای واقعی

وقتی که آدرس داستانش را می گذارد و بعد می پرسد داستانم را خوانده ای ، می دانم که باید نظری بدهم، اینکه چه نظری باشد مهم است چون باید برای کسی نظر بنویسم که ادبیات و نقد را می شناسد و من نه چنان داستان شناسم و نه چنان نقد نویس، گیرم که رمان زیاد خوانده باشم حالا از هر کسی اعم از داستایوفسکی و تولستوی و کوندرا و کالینو و مارکز و دولت آبادی و معروفی و... رمان خواندن از علایق زندگیم بوده و دنیای رمان ها دنیای که با بستن هر کتاب تازه آغاز می شد و این درگیری ذهنی به خصوص بعد از داستان های کافکا و سارتر و کوندرا...
محسن نعمتی می گوید داستان های ایرانی را دوست ندارم، ادبیات خارجی برایم جذابیت بیشتری دارد تا آنچه تحت عنوان ادبیات ایرانی می شناسیم ،هدایت را کنار می گذارد و بقیه را چندان دلچسب نمی داند، تمام راه را تا کلکچال و از آنجا تا شیرپلا درگیر این مسئله ایم که چه چیزی باعث می شود که ادبیات ایرانی برای عده ای فاقد جذابیت باشد و م. آ به فقدان نظریه اشاره می کند، اینکه رمان نویس و داستان نویس غربی بر پایه یک نظریه داستان را جلو می برد و داستان نویس ایرانی بیش نقلی از ماجرا دارد و همین است که نمی تواند برای قشر دانشجو و روشنفکر جذابیت داشته باشد، بر همین مبناست که او هدایت را جدا می کند و... داستانش در فضایی سورئال بود و این تغییر گفتار از محاوره ای تا ادبی و این تک گویی های مدام و شعر میانه داستان، تا به خانه برسم چند باری داستان را در اتوبوس می خوانم، دلم می خواهد موهایم... با گوینده یکی می شوم و جدا و بعد با یک نوع پیوستگی و ... داستان تا به انتها برسد همه تغییر موضع داده اند.

مصاحبه با نماینده ولی فقیه در سپاه را در اعتماد می خوانم ، گفته هایش درباره انتخابات و دموکراسی افراطی در زمان خاتمی خواندنی است.

دفتر کانون مدافعان حقوق بشر در ایران پلمپ شد

همزاد

یکشنبه، دی ۰۱، ۱۳۸۷

ملال

همینجور دراز کشیده ام، نه حرف می زنم و نه حتی اعتراضی و یا عصبانیتی، فقط دراز کشیده ام ونه خیره به سقف فقط خیره به روبرو و چیزی که حتی نمی دانم چیست.
به چیزی نگاه نمی کنم و اگر بپرسی روبرو چه می بینی می گویم هیچ چیز و راست می گویم که چیزی نمی بینم.
می گوید این اخلاقت شبیه مادرت است، اینگونه خیره شدن و مات ماندن و یکدفعه حواسم پرت می شود و کلام را گم می کنم و روبرویی یا روسری اش را درست می کند یا درست می نشیند و من می گویم بی خیال من به تو نگاه نمی کردم.
می گوید چرا این کار را می کنی ، می گویم کرم... می گوید اینقدر بی ادب نباشید تو را به خدا.
دراز کشیده ام ساعت 5.20 دقیقه است و من بیدار مانده ام و همینجور مچاله شده، عذرخواهی می کنم از او نه از بابت رفتار بد نسبت به او بل که به خاطر رفتارم با دیگری ...
می گوید بی امید، من پیش خودم می گویم بی امید، راه می روم و راه می روم اما با اینهمه انگار هیچکس را نمی بینم.
همزاد

شنبه، آذر ۳۰، ۱۳۸۷

باخت- باخت

نمی فهمم که کنارم نشسته است، همینجور از پنجره به بیرون نگاه می کنم، یادم می افتد، یک پرسش تکراری درباره حالش و وقتی که پیاده می شود باز یادم می رود و لحظه ای بعد می خواهم از زن بغلی باز همان سئوال تکراری را بپرسم.
می گوید بعد از 21 سال این را بغض می گوید و شاید من فقط این بغض را می فهمم از پشت گوشی تلفن و اشک هایش را نمی بینم. ساکت می شوم و اوست که اینبار اشک های مرا نمی بیند.
درست لحظه ای که باید راضی باشم است که هق هق گریه ام بلند می شود، ساعت 12 شب است و همسایه ها ممکن است بیدار شوند، حرف نمی توانم بزنم، حرف نمی زنم و فقط آب، گفت 21 سال است و من فقط می گویم هر کار که می کنی باز چیزی پیدا می شود خارج از دست های تو، خارج از توانت و مسئله اینجاست که درگیرش کسانی هستند که بیش از همه دوستشان داری.
گفتم بازی باخت - باخت است، مسئله اصلا برنده شدن نیست، در هر حال بازنده است، به دست
آوردن یکی، از دست دادن دیگری را به همراه دارد و با روحیه ای که از او سراغ دارم می دانم که بازنده است.
از پنجره به بیرون نگاه می کنم، نزدیک مشهد اردهال شده ایم، این را راننده می گوید، دست هایم از سرما یخ زده اند، اما باز این میل به درک فضا و هوای آنجاست که تحمل سرما را ساده می کند، برف می آید و کمی مه گرفتگی و تنها کسی که در اینجا بسیار جایش خالی است، وحید است.
تلفن که می زنم، خرقان است و انگار خوشحال می شود، از خرقان می گوید ومن از جای خالیش در مشهد اردهال.
شعر می خوانیم، از سهراب ، از آنانی که برای سهراب سروده اند، حسین آواز می خواند، من چه سبزم امروز و چه اندازه تنم هشیار است....
برنامه کاشان دوروزه با گروه تیرگان خوب برگزار شد، بازدید از خانه طباطبایی ها، بروجردی ها، عباسیان، آب انبار نوش آباد، شهر سه طبقه( با همه تردیدها و گمان ها درباره واقعی بودن شهر)، حمام فین و تپه های سیلک ( هر چند که دو تای آخری به شکل طواف برگزار شد) و ... در هر حال آنچه باید می دیدیم را دیده بودیم ، غیر از آنکه به واسطه سرما و برف نشد که ابیانه و روستای مصر و.. را ببینیم.
پیاده می شوم، فقط سرما و سرما و سرما، موقر می خواند زمستان است...
همزاد

سه‌شنبه، آذر ۲۶، ۱۳۸۷

حضور خاتمی در دانشگاه تهران


چه کسی می تواند بگوید فردا چه می شود اما لااقل می دانیم که قرار است فردا نتیجه رفتار امروز ما باشد.

یادم هست در ماتریکس 3 ( حالا در خوبی و بدی و ضعف و قوت آن هر نظری داشته باشیم) در صحنه ای زن آماده ماموریت می شود، مرد می گوید فایده ای ندارد، رفتن مردن است. زن جواب می دهد: یک کارهایی درست نمی شود ، یک کارهایی اما، لااقل اندک امیدی هست. شاید برای همین است که من امروز می نویسم از خاتمی و سخنرانی او در دانشگاه تهران .

می شود راحت خبرها را مقایسه کرد و عملکردها را ، چه ساده خبرگزاری فارس از حق 20 دقیقه حرف زدن یک دختر دانشجو می نویسد و به همان سادگی حق حرف زدن را از بسیاری دیگر می گیرد که اگر قراری بر پرسش شفاهی و حرف زدن بود، بی گمان اکثریت آن جمع حرفی برای گفتن داشتند.









دوشنبه، آذر ۲۵، ۱۳۸۷

گفت و گو

روی صفحه موبایلم نام یله افتاده است، یادگار روزهایی است که یله از گوشی رویا برایمان مسیج می فرستاد، وقتی که رفت نام یله را برنداشتم تا باز نامش باشد و این دو تماس ناموفقی که روی صفحه موبایلم افتاده بود ، آنهم با نام یله و بعد مسیج م.آ که یله به او تلفن زده است، کمی آشفتگی و اضطراب که یعنی چه می تواند باشد معنای این دو پیغام می شود که یله آمده باشد، می دانم که جواب منفی است اما باز می نویسم، یعنی چه که تلفن می زند؟ الان کجاست؟ و جواب همان استرالیای سابق است.
شب همه اش منتظریم تا تلفن بزند هر چند شماره را گویا م. آ اشتباه داده است، بالاخره تماس می گیرد و این گفت وگوی نیم ساعته شاید، نه حتما یکجور نمی دانم چنان خوشحال و راضی بودیم از گفت و گو با او که بعد از قطع تماس همه اش حرف از یله بود و برخوردهایش و حرف ها و قدیم و شیوه رفتار کردنش و حرف از اینکه صحبت با برخی چقدر لذتبخش است و... شب خوبی بود که قبلش هم با دوست دیگری از انقلاب تا خانه صحبت می کردم، گرچه دور بود اما از آمدنش در هفته های بعدی می گفت و همین ما را بس است.

همزاد

یکشنبه، آذر ۲۴، ۱۳۸۷

سکولاریزاسیون و آزادی زن


بنیادی ترین و آشکارترین نماد نظام نمادین خشونت دینی ، حجاب است، هیچ چیزی چون حجاب نماد آن سامانه ای از نمادها نیست که دین خوانده شود. حجاب تحمیلی، مظهر بارز دین تحمیلی است. موضوع به حجاب محدود نمی شود. انتظام سمبلیک بر پایه ولایت است، بر پایه سرپرستی است و سرپرستی اساسا مردانه است. حرف اول در تصور دینی از سرپرستی ، سلطه مرد بر زن است. بنابراین اگر سکولاریزاسیون روندی باشد که بخواهد متعارض درک دینی از اعمال سرپرستی بر جامعه شود، آنگاه به اندازه ی کافی ژرفامند شده است، که خود را مترادف با حق زنان در تعیین سرنوشت خویش بداند. بر این پایه است که من معتقدم معنای اصلی سکولاریزاسیون در نزد من آزادی زن است.

گفت و گوی مدرسه فمینیستی با محمدرضا نیکفر

شنبه، آذر ۲۳، ۱۳۸۷

دغدغه های من

گاه از حرف زدن هم خسته می شوی و یا شاید بشود گفت که دیگران از شنیدن حرف های تو خسته می شوند، دلیل ساده است حرف های تو دغدغه آنها نیست و دیگران مایل نیستند مدام گوششان را برای دغدغه ها و نقد و .... تو بگذارند.
گفتم یک چیزهایی نباید عرف شود و اگر عرف شد نباید فردا شاکی باشیم.
گفت با همه حرف زده ام ،از تنهایی گفته است و من چرا این من احمق حتی اگر هم می فهمم کجاست چرا پس نمی توانم کاری بکنم؟

همزاد

چهارشنبه، آذر ۲۰، ۱۳۸۷

بی حوصله گی


دچارش که می شوی رها شدن از آن مشکل می شود.

بی حوصله ام.

تهوع را خوانده ام اما بگویم این جمله را در دفتری دیده ام که به تهوع ارجاع داده بود.

دچارش شده ام، دچار این کثافت، دچار تهوع
همزاد

دوشنبه، آذر ۱۸، ۱۳۸۷

تجمع دانشگاه تهران


راه که می رفتم همه اش به یاد علی سلامتی بودم یا منصوره قنبرآبادی و مصطفی نبوی، حالا هم که می رفتم تا به مصطفی خودم را برسانم.
به همکارم می گویم این آرامش زندگی تو، وقتی قرار باشد که بمیری چه فایده ای به حالت دارد.
از کودکی که در تنش تکان می خورد می گویم، از اینکه بارداری اگر مشکل است اما نتیجه اش تولد یک نوزاد برای اوست، هر چیزی هزینه ای دارد بستگی دارد که خواسته تو چه باشد.
مصطفی آرام بود، لبخند می زد و راه می رفت، مراقبم بود و من از تجربه اش در ورود به دانشگاه بهره فراوان بردم.
سخنرانی ها انجام شد، درهای دانشگاه کنده شد، گیت ها از جا کنده شدند، سیم های گیت ها پاره شد، پرچم ها بالا رفت، اتوبوس ها جلوی درها جای گرفتند و بگویم که یک 16 آذر دیگر هم تمام شد، اینبار 17 آذر. بعدها بیشتر می نویسم.

چهارشنبه، آذر ۱۳، ۱۳۸۷

باز هم 16 آذر اینبار در 17 آذر

وقتی در برابر حكومتی كه سرباز دارد و آن سرباز تفنگ دارد و آن تفنگ فشنگ دارد، یك یا چند آدم جگردار كه سرباز ندارند و آن سرباز تفنگ ندارد و آن تفنگ فشنگ ندارد اعلامیه صادر می‌كنند، چنین كاری خبر است. و وقتی آن خبر، سوار بر امواج پخش می‌شود، موازنۀ نابرابر قوا چنان به هم می‌ریزد كه انگار صفر و بینهایت مساوی‌اند و یك الف شهروند برابر است با یك فروند نظام مقدس.
محمد قائد

برنامه‌های دانشجویان منتقد در دانشگاه‌ها به مناسبت 16 آذر

همراه با تجمعی كه دفتر تحكیم وحدت در تهران برگزار می‌كند، به مناسبت روز دانشجو تجمع و تریبون آزاد در دانشگاه خود بر پا كنند. انجمن اسلامی دانشگاه چمران هفته گذشته تریبون آزاد خود را برگزار كرد. چند دانشگاه دیگر هم در تدارك برگزاری مراسم مشابهی هستند. در بعضی دانشگاه‌های دیگر هم انجمن‌ها برنامه میزگرد، سخنرانی، مناظره و... برگزار خواهند كرد. به عنوان مثال در دانشگاه شریف قرار است میزگردی با حضور فعالین سیاسی و روشنفكران برگزار شود. دانشگاه صنعتی شیراز برای سخنرانی آقایان نوری، نبوی و محمدرضا خاتمی مجوز دریافت كرده است. آقای مرعشی در دانشگاه بیرجند سخنرانی خواهد كرد. انجمن اسلامی دانشگاه كرمان مجوز یك برنامه سخنرانی با حضور آقای خشایار دیهیمی، مناظره دبیر تشكیلات دفتر تحكیم و دبیر سابق جامعه اسلامی و یك مناظره با عنوان دولت اصلاحات، دولت اصولگرا دریافت كرده‌اند كه در حال هماهنگی این برنامه‌ها هستیم. عضو شورای مركزی دفتر تحكیم همچنین گفت: انجمن اسلامی دانشگاه سهند تبریز پیگیر برگزاری برنامه سخنرانی است. ایلام مجوز سخنرانی برای دكتر احسان شریعتی و دكتر حنایی كاشانی دریافت كرده است. آقای صفایی‌فراهانی و دكتر ساسان برای سخنرانی به دانشگاه صنعتی اصفهان خواهند رفت. مجوز سخنرانی آقای رمضان‌زاده در دانشگاه اراك صادر شده است. انجمن اسلامی دانشگاه صنعت نفت آبادان هم پیگیر برگزاری برنامه‌ای مشابه دانشگاه اراك است. دانشگاه چمران نیز در تدارك برنامه سخنرانی با حضور آقای خانیكی است. دانشگاه رامین اهواز هم برنامه سخنرانی به مناسبت روز مجلس دارد. انجمن كاشان به دنبال برگزاری برنامه‌ای با حضور آقایان تاجیك و دكتر احسان شریعتی است.

انسان حیوان ناطق است

چه فرق می کند که کسی بفهمد یا نه، مهدی شیرازی معتقد است که نوشته باید درک روشنی را به مخاطب بدهد و این نوشته های بی سر و ته باب این روزها، تنها یک تقلید ناقص و غلط از نوشته های نویسندگان اروپایی دهه های پیش است، گمانم منظورش همان جویس یا ولف یا نه حتی از آن جلوتر برویم نویسنده نادیا که الان فراموشش کرده ام.
این روزها مدام فراموش می کنم، اسم ها، نشانه ها، برنامه ها، کارت زدن، کلید برداشتن، قفل کردن، خریدن، انگار هنوز نوشتن را فراموش نکرده ام، این عادت نوشتن که هنوز با من است نشان می دهد هنوز چیزهایی در من باقی مانده که بتوانم بگویم چیزی در من هست و همه چیز از بین نرفته است.
اما دلیل این نوشتن چه می تواند باشد، برای چه می نویسیم، که یکی بخواند ، که یکی بگوید حالت خوب است، نشان دادن و عرضه خود بر دیگری، نوعی کسب وجهه که من می توانم بنویسم، جستجوی چشمی که بخواند و بداند که من می نویسم، هر کدام را که حساب می کنم می تواند باشد و اما فایده هیچ، دلسوزی خریدن و طلب نیازی به دیگری که بخوان و باز چه باقی می ماند، گاه آدمی گمان می برد ننوشتن بهتر از نوشتن است که با نوشتن تو تنها چیزی که در درون داری را باز بیرون می ریزی.
با اینهمه باز می نویسم، معلم زبان می گوید از آرزوهایت بنویس، آرزوی من نمی دانم که چه بخواهم، وقتی صریح از آرزوهایم می خواهد می بینم که در این شرایط بی آرزو مانده ام، نه حتی امید به تغییر اجتماعی، سیاسی، تحصیلی و تنها می خواهم تمرین هایم را زودتر حل کرده باشم و بی جهت نه او و نه خودم را مسخره نکرده باشم...
این آمدن و شدن، مدام رفتن و آمدن و.. به خودم می گویم که چه بشود، زن از بچه می گوید از گناه کشتن جنین و من می گویم در صورت قرار گرفتن دراین وضعیت تردید نمی کنم که می کشمش که بودنش چنان در نظرم بی فایده است که حتی به خودم راه نمی دهم که به زنده ماندنش فکر هم کرده باشم.
می گویم عمیق یا نه حتی همان سطحی که نگاه کنی آدم ها و خواسته هایشان شبیه هم است ،روکش ها متفاوت است والا دقت کن آنکه بیشتر آزارت می دهد نمونه ای از توست که تو را بر خود می نمایاند. بیخود انگار شعار می دهیم که خودمان بیش از آنکه تحقیرش می کنیم، محقریم که با تحقیر او به دنبال اعتباری برای خود می گردیم.
می شود انتقاد کرد؟ حرف ها زده می شود، منطق ها رو می شود اما انگار چیزی این میان می لنگد که باز با همه این منطق کار درست نمی شود، یاد فیلم کیشلوفسکی می افتم همان که داستان یک پدر و پسر بود و منطق پدر تنها مرگ فرزند را در پی داشت، نمی خواهم به خدا برسم که چیز بی فایده ای است، خدا هر چه هست، بگذار برای خودش باشد که امروز لااقل امروز مرا به او نیازی نیست، هر که کار خود را می کند من اینجا کار می کنم و می نویسم و او کار خودش را( تازه با این فرض و احتمال که باشد) اما بودن یا نبودنش تو بگو چه توفیری برای من یا تو دارد؟ جز اینکه وقتی از همه جا مانده ایم یک گوشه بنشینیم و زار بزنیم که کار ما را درست کن، یا می کند یا نه ؟ این دخیل بستن را هنوز نمی فهمم و شاید روزی که دچارش شوم فهمیدم، می دانم که الان لااقل الان نیازی نیست، هر چند که بگویم همین چند سال پیش بود که دائم الوضو بودن و نماز سر وقت و وضو با آب سرد و یخ حیاط زیر برف ها را نوعی تزکیه برای خود می دانستم، الان چه فرقی با آن موقع دارم ، هیچ، فقط خدا بود و الان نیست یا اگر هست برای خودش است و من اینجا...
می خواستم جور دیگری بنویسمف می خواستم از بارانی بنویسم که دیروز آمد، از هم کلاسی ام بنویسم ، از خواندن یادداشت های دیگری بنویسم، از این بنویسم که دیگری چقدر می تواند برای تو مرموز باشد، هر کس دنیایی برای خود دارد، به اندازه هر کس دنیای از ذهنیات وجود دارد، از خواب آلودگی هایم در اتوبوس بنویسم، از مردمی که مدام می بینمشان، چه توفیری می کند، اینجا گزارش گفت و گو را که می نویسم ، دست آخر اضافه می کنم مشروح آن را از فایل صوتی بشنوید! اینجا بقیه را چه بنویسم، می توانی از خودت بپرسی و بی جهت از انسان سخن نگویی که همان تعریف حیوان ناطق ما را بس است.

همزاد

سه‌شنبه، آذر ۱۲، ۱۳۸۷

نه ماه و نه روز

مریم بعد از مدت ها با من تا هفت تیر آمد، چند وقتی بود که به خاطر برنامه هایش نمی توانست زودتر و با من بیاید. از مهدی می گفت و رابطه اش و .. گاه گمان می کنم که غیرت بهانه ساده ای است برای توجیه رفتار مرد و پذیرش زن.
بارداری و بچه موضوعی که به خاطر یکی از همکارانم دچارش شده ام، هر روز با هم عکس های نوزارد را در هر هفته نگاه می کنیم و این عکس ها را جنین او مقایسه می کنیم، حس زیبایی است برای او با دردسرهایش و این اضطرابی که هر روز دارد از اینکه تا به آخر چگونه این مسیر 9 ماهه را طی می کند.

همزاد

دوشنبه، آذر ۱۱، ۱۳۸۷

این روزها و ملال


می ترسم دچار ملال شوم، این را به همکارم می گویم.
این روزها همه ازتبریک می گویند و شیرینی و ... من همه اش می ترسم.
گفتم از خودم، از نبودن خودم، از دیگری بودن و از اینهمه چیزهایی که خواسته ام و به دست آورده ام می ترسم.
ترس همیشه با ماست، نوع ترس فرق می کند، مثل همان مادر نقاش معروفی که الان اسمش یادم رفته است، همان که یکی ازنقاشی های کتاب این یک چپق نیست فوکو از اوست( گمانم رنه مارگریت بود).م. آ گفت: مادرش از مرگ می ترسید برای همین بود که روزی کنار رودخانه پیدایش کردند، روی خودش ملافه ای سفید کشیده بود و خودکشی کرده بود
مهسا می گوید از چیزی که می ترسی دچارش می شوی.