دوشنبه، آذر ۱۸، ۱۳۸۷

تجمع دانشگاه تهران


راه که می رفتم همه اش به یاد علی سلامتی بودم یا منصوره قنبرآبادی و مصطفی نبوی، حالا هم که می رفتم تا به مصطفی خودم را برسانم.
به همکارم می گویم این آرامش زندگی تو، وقتی قرار باشد که بمیری چه فایده ای به حالت دارد.
از کودکی که در تنش تکان می خورد می گویم، از اینکه بارداری اگر مشکل است اما نتیجه اش تولد یک نوزاد برای اوست، هر چیزی هزینه ای دارد بستگی دارد که خواسته تو چه باشد.
مصطفی آرام بود، لبخند می زد و راه می رفت، مراقبم بود و من از تجربه اش در ورود به دانشگاه بهره فراوان بردم.
سخنرانی ها انجام شد، درهای دانشگاه کنده شد، گیت ها از جا کنده شدند، سیم های گیت ها پاره شد، پرچم ها بالا رفت، اتوبوس ها جلوی درها جای گرفتند و بگویم که یک 16 آذر دیگر هم تمام شد، اینبار 17 آذر. بعدها بیشتر می نویسم.

هیچ نظری موجود نیست: