دوشنبه، آذر ۱۱، ۱۳۸۷

این روزها و ملال


می ترسم دچار ملال شوم، این را به همکارم می گویم.
این روزها همه ازتبریک می گویند و شیرینی و ... من همه اش می ترسم.
گفتم از خودم، از نبودن خودم، از دیگری بودن و از اینهمه چیزهایی که خواسته ام و به دست آورده ام می ترسم.
ترس همیشه با ماست، نوع ترس فرق می کند، مثل همان مادر نقاش معروفی که الان اسمش یادم رفته است، همان که یکی ازنقاشی های کتاب این یک چپق نیست فوکو از اوست( گمانم رنه مارگریت بود).م. آ گفت: مادرش از مرگ می ترسید برای همین بود که روزی کنار رودخانه پیدایش کردند، روی خودش ملافه ای سفید کشیده بود و خودکشی کرده بود
مهسا می گوید از چیزی که می ترسی دچارش می شوی.

هیچ نظری موجود نیست: