شنبه، دی ۰۷، ۱۳۸۷

کافه نادری


همین چندی پیش بود که کتاب کافه نادری نوشته رضا قیصریه را خواندم. یعنی که برای تولد دوستی کتاب را خریدم و او خوشش نیامد.

پیش از آنکه کتاب را بدهم 100 صفحه اول را در اتوبوس خوانده بودم و مابقی را هم بعد از تولدش و امانت گرفتن کتاب از او خواندم.

داستان، داستان روشنفکری در ایران و سنت کافه نشینی بود، همه چیز در دود بود و الکل و منقل و ذهن ها همان و تنها ظاهر را که نگاه کنی گمان می بری چه روشنفکر است.

در مجلس ها فقط دود و نقدهای آبکی و تحقیر و ساز و آواز اصیل ایرانی و صحبت از موسیقی فرنگی و ادبیات و شعر و تکه پرانی ها و دخترها و پیرمردهای شاعر و نویسنده و...

در مطلبی خواندم کافه نادری هم در معرض تخریب است، ملک فروخته شده و قرار است که کوبیده شود.

هر چه نقد داشته باشیم به این کافه نشینی ها باز کافه نادری یادگاری است از هدایت و بسیاری دیگر و تخریبش، خراب کردن بخشی از فرهنگ ماست.


همزاد

هیچ نظری موجود نیست: