یکشنبه، دی ۰۸، ۱۳۸۷

بی تفاوتی


می گفت که کارها انجام شده است، وسایل را جمع کرده ایم و قرار است که کتابخانه را هم بیرون بیندازیم.

گفتم می دانند، گفت نه هنوز دقیق نمی دانند، حدس آنها بیشتر روی این است که این داستان کوتاه مدت است.

یکبار با دوستی حرف می زدیم، گاه سنگ می شویم، گاه حتی اشک هایمان هم در نمی آید، گاه از اینهمه بی تفاوتی از خودمان دلزده می شویم، فقط به زمین مشت می کوبم.

هیچ نظری موجود نیست: