شنبه، آذر ۳۰، ۱۳۸۷

باخت- باخت

نمی فهمم که کنارم نشسته است، همینجور از پنجره به بیرون نگاه می کنم، یادم می افتد، یک پرسش تکراری درباره حالش و وقتی که پیاده می شود باز یادم می رود و لحظه ای بعد می خواهم از زن بغلی باز همان سئوال تکراری را بپرسم.
می گوید بعد از 21 سال این را بغض می گوید و شاید من فقط این بغض را می فهمم از پشت گوشی تلفن و اشک هایش را نمی بینم. ساکت می شوم و اوست که اینبار اشک های مرا نمی بیند.
درست لحظه ای که باید راضی باشم است که هق هق گریه ام بلند می شود، ساعت 12 شب است و همسایه ها ممکن است بیدار شوند، حرف نمی توانم بزنم، حرف نمی زنم و فقط آب، گفت 21 سال است و من فقط می گویم هر کار که می کنی باز چیزی پیدا می شود خارج از دست های تو، خارج از توانت و مسئله اینجاست که درگیرش کسانی هستند که بیش از همه دوستشان داری.
گفتم بازی باخت - باخت است، مسئله اصلا برنده شدن نیست، در هر حال بازنده است، به دست
آوردن یکی، از دست دادن دیگری را به همراه دارد و با روحیه ای که از او سراغ دارم می دانم که بازنده است.
از پنجره به بیرون نگاه می کنم، نزدیک مشهد اردهال شده ایم، این را راننده می گوید، دست هایم از سرما یخ زده اند، اما باز این میل به درک فضا و هوای آنجاست که تحمل سرما را ساده می کند، برف می آید و کمی مه گرفتگی و تنها کسی که در اینجا بسیار جایش خالی است، وحید است.
تلفن که می زنم، خرقان است و انگار خوشحال می شود، از خرقان می گوید ومن از جای خالیش در مشهد اردهال.
شعر می خوانیم، از سهراب ، از آنانی که برای سهراب سروده اند، حسین آواز می خواند، من چه سبزم امروز و چه اندازه تنم هشیار است....
برنامه کاشان دوروزه با گروه تیرگان خوب برگزار شد، بازدید از خانه طباطبایی ها، بروجردی ها، عباسیان، آب انبار نوش آباد، شهر سه طبقه( با همه تردیدها و گمان ها درباره واقعی بودن شهر)، حمام فین و تپه های سیلک ( هر چند که دو تای آخری به شکل طواف برگزار شد) و ... در هر حال آنچه باید می دیدیم را دیده بودیم ، غیر از آنکه به واسطه سرما و برف نشد که ابیانه و روستای مصر و.. را ببینیم.
پیاده می شوم، فقط سرما و سرما و سرما، موقر می خواند زمستان است...
همزاد

هیچ نظری موجود نیست: