سه‌شنبه، مهر ۱۱، ۱۳۸۵

این عدد لعنتی است که آزارم می دهد ، می ترسم !
باز هم حرفهای تکراری ! دوستان خوبم هیچ چیز ندارم جز همین چیزها انگار که خودم را می کشم در این صفحه ، در این مکان و در این زمان . چه کنم چرا هیچ کس نیست چرا کسی کامنتی نمی گذارد . می دانم که نباید انتفاد کنم چون خودم هم بیشتر وقتها به این درد( یا شاید هم درد نباشد) دچار می شوم که نمی دانم چه بگویم و شاید حرفی نداشته باشم
27 ! هیچ کس نیست چرا اصلن باید کسی باشد اصلن فرقی هم می کند .تویی که به دوش می کشی و می روی هر چند همه هستند.
بودن فریبی بیش نیست !
دیگراز رختکن صدای آواز نمی آید ، چطور تمام انرژی آدم را می گیرند .
چهار گوشه اتاق را میز پوشانده ، به این فکر می کنم که گلدانی روی میزم بگذارم تا شاید سبزی برگ مرا به یاد این بیندازد که هنوز زنده ام.
همه چیز سرد است .

حنا

۱ نظر:

پاینده گفت...

ممنون یله، تو درستش کردی؟