پنجشنبه، مهر ۰۶، ۱۳۸۵

دلم هری می ریزد! ترسیده ام حتا صدای پا هم مرا می ترساند.
سریع کاغذ ها را جمع می کنم و می روم فکر می کنم این طور باید بهتر باشد.
دو ، سه ساعتی میگذره نگرانم فکر می کردم که باید عادت کرده باشد یاد_ خودم می افتم که به خاطر یه داد اومدم اینجا !
موقع رفتن بهش می گم که ناراحت نباشه و و مهم این باشه که چه کسی این رفتارو با اون داره .
وقتی با همزاد صحبت می کنم می گه تو ایران محکم حرف زدن همیشه با توهین همراه _ انگار اگر کسی بیشتر توهین کنه و داد بزنه پر قدرت تر _و همه بیشتر از اون حساب می برن .
داشتن قدرت و رهبری بدون توهین واقعن یه هنر به حساب میاد.

حنا

هیچ نظری موجود نیست: