جمعه، شهریور ۱۰، ۱۳۸۵

قهرمان سازی کاذب نوشته صادق زیباکلام(اعتماد ملی 5 شهریور85)
صادق زیباکلام استاد دانشگاه تهران در رشته کارشناسی ارشد علوم سیاسی در مقاله ای که در تاریخ 5 شهریور 85 در اعتماد ملی چاپ شده به بحث قهرمان سازی کاذب پرداخته است.
در بالای مقاله و از سوی هیئت تحریریه این روزنامه به "قهرمان پرور"بودن نظام یا "حکومت" ایران به قول خودشان اشاره می کند واژه ای که تاکنون به کار برده نشده و این واژه را در نقد برجسته ترین زندانیان سیاسی ایران (حشمت ا... طبرزدی-فرج سرکوهی-احمد باطبی-منوچهر محمدی-اکبر گنجی-رامین جهانبگلو و زهرا کاظمی)استفاده می کند.کسانی که به واسطه زندانی بودن در "حکومت"ایران به مقامی رسیده که لایق آن نبوده اند و علاوه بر این وی به نقد عملکرد این افراد پس از آزادی شان نیز می پردازد.زیباکلام همچنین در ابتدای مقاله خود به مقایسه تعداد جوایز گرفته شده در خصوص حقوق بشر،آزادی بیان و عدالت میان ایران و سایر کشورهای عرب مانند عربستان و اردن ومصر و کشورهای آسیای میانه و قفقاز اشاره کرده و با آوردن مثالهایی در خصوص ابوغریب و گوانتانامو این سئوال را مطرح نموده است که علت این تفاوت عددی فاحش در اهدا این جوایز به ایرانیان چه بوده است در حالی که در این کشورها شمار زندانیان سیاسی به مراتب بیش از ایران است و فعالین سیاسی آن نیز به مراتب رنج و مرارت بیشتری را متحمل شده اند.وی شیرین عبادی را به عنوان فردی معرفی می کند که چندان نیز استحقاق دریافت این جایزه را نداشته و لااقل در ایران خودمان شهلا لاهیجی،مهرانگیز کار و اعظم طالقانی شایسته دریافت این جایزه بوده اند ضمن آنکه در ابعاد جهانی ما نمونه های موفق تری را نیز داریم.وی در ادامه، فعالیتها و سخنان گنجی پس از آزادی از زندان را بسیار پیش پا افتاده و تکرار همان حرفهای قدیمی عنوان نموده است که زمانی از سوی خود او(اوایل انقلاب) مورد نقد قرار گفته و به عنوان سخنان لیبرالیستی محکوم شده است. آقای زیباکلام با اینکه خود در رشته علوم سیاسی تدریس می کنند در مقاله خود تنها به نقد می پردازند و این افراد را فاقد وجهه لازم برای قهرمان بودن و یا حتی مطرح شدن در جامعه می دانند. مثلا در خصوص زهرا کاظمی می نویسد"او حتي در حرفه روزنامه‌نگاري آنقدر ناوارد و ابتدايي بود كه در سالگرد 18 تير كه رژيم ايران همه هوش و حواسش را جمع مي‌كند، رفته بود جلوي در زندان اوين و عكس مي‌گرفت"و شیرین عبادی را اینگونه معرفی می کند" و شیرین عبادی را اینگونه معرفی می کندخانم عبادي مي‌توانست در بلندمدت بيشترين نقش را در پيشبرد حقوق بشر در ايران ايفا نمايد، اما او ترجيح داد همه اينها را به پاي معروفيت و شهرت دوستي به‌عنوان يك ناراضي و مخالف نظام اسلامي ايران بريزد." حتی اگر تمام سخنان آقای زیباکلام را درست بدانیم اما باز هم نقدی بر او باقی می ماند و اینکه آقای زیباکلام نیز مانند بسیاری دیگر تنها به نقد بسنده و راه حلی را ارائه نکرده است. وی در خصوص کارایی و قهرمان بودن تمام افراد ذکر شده تردید و به خصوصیت قهرمان پروری انتقاد نموده است اما نگفته است که ریشه چنین خصوصیتی در میان جامعه ایران چیست. همچنین وی به عنوان استاد دانشگاه علوم سیاسی با اینکه می داند ریشه بسیاری از رفتارها در عرصه بین المللی چیست و چرا فردی از ایران می تواند به مانند گنجی به این درجه از محبوبیت جهانی برسد اما یک منتقد عربستانی صدایش به هیچ کجا نمی رسد باز هم این مسئله را عمدا مسکوت می گذارد و به این مسئله اشاره ای نمی کند.وی تنها گذشته گنجی را به عنوان یک پاسدار به عنوان تحقیر او به کار می برد رفتاری که از آقای زیباکلام بعید می نماید و تنها به درد همان شرکت کنندگان کنفرانس برلین می خورد.همچنین ایشان در حالیکه اینقدر در بیان لیاقت بسیاری از فعالین زن و حقوق بشر کشورهای دیگر سخن می گویند هیچ اسمی از این فعالین نمی برند و باز اینجا خواننده برایش این سئوال ایجاد می شود که چرا آقای زیباکلام همانطور که در تقبیح هموطنانش قلمفرسایی نموده است و از آوردن هیچ مثالی فروگذار ننموده است چرا وقتی به کشورهای دیگر می رسد محاسن آنها بیان نمی نماید. و تنها به ذکر اینکه آنها بیش از ایرانیان زحمت کشیده اند اکتفا می نماید.نقد نمودن بسیار خوب است اما نقد با انگیزه حذف نه تنها راهگشا نیست بلکه می تواند مخرب نیز باشد.آن احساسی که با خواندن مقاله صادق زیباکلام به ذهن خواننده دست می دهد نقدی نیست که بیطرفانه نوشته شده باشد بلکه همان حسی است که خود در نقد شیرین عبادی مطرح نموه است "اما او ترجيح داد همه اينها را به پاي معروفيت و شهرت دوستي به‌عنوان يك ناراضي و مخالف نظام اسلامي ايران بريزد".و حالا فقط شکل کلمات عوض می شود. هر چند که بسیاری از سخنان ایشان مفید است و درست نیز می باشد و معضلی است که گریبانگیر جامعه ما نیز هست اما جهانبگلو خود درقهرمان شدن دست نداشته است و هنوز هم ما جهانبگلو را به عنوان قهرمان نمی شناسیم هرچند که با زندانی شدنش ما وی را به عنوان کسی که در حیطه فلسفه و علم فعالیت می کنند شناخته ایم و شاید همین امر سبب شود که در کتابفروشی ها با دیدن اسمش روی جلد کتاب آن کتاب را خریداری کنیم اما باز هم این مسئله ربطی به جهانبگلو ندارد و مربوط به همان خاصیت جامعه مادارد که مسعود تهرانی در کتاب خود با عنوان استبداد و اقتدارگرایی در خصوص ادبیات می گوید اما شاید آن را بتوان به فلسفه نیز تعمیم داد "در جامعه اقتدارگرا ادبیات از متن و روال عادی جامعه خارج و خصوصیت ماهوی پیدا می کند و آثار غیرنخبگان به سختی مگر با داشتن روابط ایلی مورد مطالعه و نقد قرار می گیرد.این استبداد چیزی نیست جز عدم گسترش نهادهای دموکراتیک در جامعه".
همزاد

هیچ نظری موجود نیست: