دیروز روز جالبی بود. میهن، قیصر، تنسی، فامیل تنسی، وارطان، نوبادی، پن، کورماز، خواهر کورماز و هاپو و من همدیگر را دیدیم. البته این را ننوشتم که فقط همین را بگویم!دیروز با هاپو به سمت محل قرارمان میرفتیم که جمله جالبی گفت. امتحان او تمام شده است و احتمالا الان آرامش بیشتری دارد. از او میخواهم درباره آنچه به من گفت بنویسد.
یله
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر