دوشنبه، اسفند ۲۲، ۱۳۸۴

در حسرت یک آتش هستم. آتشی با شعاع بزرگ تا جمع بزرگی را کنار خودش گرم کند. البته با وجود جمعی که دور آتش نشسته‌اند، آتش بهانه‌ای است برای نشستن!
آتش! فقط یک بار آتش! در محیطی خلوت تا جمع بزرگی را کنار خودش گرم کند! قهقهه بیش از آتش گرما دهنده است. هم شنیدنش هم زدنش! سردی هوا بر قهقهه‌ها و گرمی آتشی که در وسط جمعی برپا شده است، غلبه نمی‌کند. صدای خروشان آبشار زیر صدای قهقهه‌‌ها لذت‌بخش است. قهقهه بر دغدغه غلبه کرده است. آواز جمعی همه را به شوق می‌آورد. شوق آواز، باز‌تولید شده شوق قهقهه‌ها است. شوق و شادی لحظه به لحظه باز تولید می‌شوند.


من امشب ننوشتم، انچه را از بهشت می‌فهمیدم، ترسیم کردم! نگرانم؛ بهشتی که ترسیم شده باشد، بهشت نیست. تصویر یک آبشار که در ذهنم حک بسته است، در عین لذت محدودم کرده است!


یله

هیچ نظری موجود نیست: