سه‌شنبه، اسفند ۰۲، ۱۳۸۴

ما نيز...





ما نيز روزگاری
لحظه‌يي سالي قرني هزاره‌يي ازاين‌پيش‌تَرَک
هم در اين‌جای ايستاده بوديم،
بر اين سيّاره بر اين خاک
در مجالي تنگ ــ هم‌ازاين‌دست ــ
در حرير ِ ظلمات، در کتان ِ آفتاب
در ايوان ِ گسترده‌ی مهتاب
در تارهای باران
در شادَرْوان ِ بوران
در حجله‌ی شادی
در حصار ِ اندوه



تنها با خود
تنها با ديگران
يگانه در عشق
يگانه در سرود
سرشار از حيات
سرشار از مرگ.







ما نيز گذشته‌ايم
چون تو بر اين سياره بر اين خاک
در مجال ِ تنگ ِ سالي چند
هم از اين‌جا که تو ايستاده‌ای اکنون
فروتن يا فرومايه
خندان يا غمين
سبک‌پای يا گران‌بار
آزاد يا گرفتار.







ما نيز
روزگاری
آری.



آری
ما نيز
روزگاری...
شاملو- در آستانه
دقيقا يه هفته به امتحانم مونده و همه چيز رو بايد جمع و جور كرد !زياد حرفي ندارم .

حنا

هیچ نظری موجود نیست: