سه‌شنبه، اسفند ۰۲، ۱۳۸۴

ديدن عكس هاي قديمي را دوست دارم ، مخصوصا وقتي كه ياد آور خاطرات خوشي باشند ، عكسها را مي بينم ، صداها را گوش مي كنم ،شعرهاي فرهاد با صداي شما، صداي دلنشين تنسي، شاملو خواني_ شب _آخر همرا صداي_ كُركُر_ قليون بعد از خوردن خورشت فسنجون با روغن حيواني.
اشكي كه آن شب سر پيچ كوچه مان چيده شد ،اشكي كه ان شب در فاصله چند متري اتوبوس با من و همزاد ريخته شدو دلتنگي و دلتنگي ، فضاي جديدي به وجود نيامده تا كمي از قبل را كم رنگ تر كند، حتما مي گوييد چقدر به گذشته بر مي گردي؟
خوب حتما حق با شماست ولي...

حنا

هیچ نظری موجود نیست: