پنجشنبه، مهر ۲۸، ۱۳۸۴

پیشترها در برابر اینکه کسی یکدفعه از یک اکثریتی بیزار بشه، حسابی موضع می‌گرفتم.
الان خودم اینجوری شده‌ام!
می‌گم باید مدارا کرد، باید حرف مشترک را پیدا کرد، باید من بروم سر سفره آنها، باید من در خودم بشکنم، باید من اول حرف بزنم و . . . اما نمی‌شود! حساس شده‌ام!

اگر می‌خورند، می‌گم چه سریع و غیر انسانی می‌خورند. خب، مجبور بودی اینقدر گرسنگی را به خودت تحمیل کنی؟
اگر شوخی می‌کنند، می‌گم آخه مجبوری زبونت را که تکه‌‌ای گوشت بیشتر نیست، چنین بی‌محابا به این طرف و آن طرف بگردانی؟
اگر حرف می‌زنند، می‌گم کاش چیزی نمی‌گفتند!اگر جمع می‌شوند، تجربه جمع شدنشان را فقط در به تقلید صدا گوش دادن گوشی های همراهشان محدود می‌بینم.

متعجبم که چطور از میان تصورات، تصدیقات و ابزار دنیای مدرن، فقط ابزار را اختیار کرده‌اند!

با این همه به نظرم خللی در زاویه دید من است!

از این چالش گذر می‌کنم. در میان فیلم‌های هندی دستفروش خیابان انقلاب، با دو فیلم "مسافران" و "شاید وقتی دیگر" کار بهرام بیضایی مواجه شدم. بدون تعلل خریدمشان. اولی را دیدم. با اینکه فیلم حدود 15 سال پیش ساخته شده‌ است، عجیب زبان زنده ای دارد. شاید وقتی دیگر آن یکی فیلم را هم تماشا کنم!!


پاینده ایران
یله

هیچ نظری موجود نیست: