دیگه تموم شد! هم درس دانشگاهام هم وبلاگ هاپو! درباره هر دو مورد می خواستم بنویسم اما تاحالا منصرف شدهام.
دیروز با پن خیلی حرف زدیم. راست میگه! از این که چرا دیگه ما نمی تونیم با هم باشیم ناراحت بود. من و پن در کمال ناامیدی برای امروز برنامه گذاشتیم که کنسل شد! فقط هاپو در دسترس بود! آهسته و آرام، زمان، آبستن یک اتفاق نامیمون است!
امروز به افطاری بستگان که گویی از صحابه پیامبرند، دعوت شدهایم. خوشبختانه همه می دانند که روزه نیستم و اکنون پس از سالها مشکلی از این بابت ندارم. اما چند سالی است پس از افطار و در بازه زمانی میان افطار تا شام، اینان دسته جمعی نماز جماعت به جا میآورند. اولین بار هنگام مواجهه با این امر تصور کردم که در مسجد حضور دارم! اما، اما اینان نمازی با اعمال شاقه برای ما به جا میآورند! دعوت های مستمر مبنی بر پیوستن به آنها! گویی من در انتظار دعوت آن جمع در گوشهای نشستهام! و سپس بیست دقیقهای نماز با صدای بلند و در این میان ریا را میبینم و کاش نمیدیدم! از این که جمعی چون بیگانه به من مینگرند، بیزارم! دوست دارم فریاد بزنم هدف از دین داری چیست؟! و آنگاه بگویم:"اخلاق مقدم بر دینداری است. این جمله را هم از بیرون دین و هم از درون دین میپذیرند." همین.کاش میشد همین جمله را برایشان بگویم. البته حماقت از من است که در نمییابم فضا، فضای گفت و گو نیست!
پاینده ایران
یله
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر