یکشنبه، مهر ۱۷، ۱۳۸۴

به قول فاطی یه هفته دیگه هم تموم شد و یه جمعه دیگه هم گذشت.
حوصله ام سر رفته بود .هوس كردم پا شم برم خوابگاه در اتاق 202 يا واحد 106 رو باز كنم و بپرم تو .اخه هميشه اينطوري ميرفتم تو اتاق بچه ها.
زيبا مثل هميشه رو تختش نشسته و داره درس ميخونه .پيازچه هم كه طبق معمول يا ميخواد وضو بگيره و نماز جعفر تيار بخونه يا هم داره تختش تميز ميكنه.
وسط اتاقم سه چهار تا اراذل و اوباش هميشگي نشستن ودارن ورق بازي ميكنن:100 تا,105 تا,… وبازم طبق معمول جفري ميخونه 140 تا ,باور كن همش 4 تا دونه حكم تو دستش نيست البته هميشه اينقدر خوش شانسه كه زمبن بش حكم ميده اونم چه حكمايي.كورمازم كه مثلا داره بازي ميكنه ولي همه حواسش به smsزدنه.
منم زود ميپرم شلوارك كورمازو پام ميكنم و ميشينم پشت دست چاملي كه هيچوقت هيچي تو دستش نداره.يه نفرم كه هميشه مثل موش كله اش رو از اونور تخت در مياره داري مارو نگاه ميكنه,مثلا مي خواد درس بخونه و وقت بازي كردن نداره.
ميهنم با اون شلوار برمودا و حوله دور سرش با يه كتري و قوري وارد ميشه.تازشم دلتون بسوزه ميهن جونم ناهار واسمون ترشه واش درست كرده.
صداي زنگ تلفن در مياد ,اونور خط حناست و يه برنامه خرقان…
واي خداي من هيچ جا خوابگاه نميشه با همه بديا و خوبياش.

هیچ نظری موجود نیست: