چهارشنبه، فروردین ۲۸، ۱۳۸۷

نمی دانستم چه باید بنویسم.
همین دیروز بود که داشتیم با هم راجع به خانواده و زن و مرد و سکس و ... سه نفری حرف می زدیم.
یعنی که نه ما دو نفر بودیم و یکی رفته بود چای بخرد و وقتی هم که برگشت زیاد وار بحث دو نفری ما نشد.
بعد هم بحث های اتاق بود و حرف های نجمه که وکیل بود و از این دادگاه به آن دادگاه برای گرفتن پول این یکی و زمین آن یکی و طلاق و...
آرامش وحفظ حقوق خود و دیگری، حرف هایش منطقی بود به واسطه دیده هایش و من قبول کردم . جور در نمی آمد با همه چیزی که می گفتم اما انگار همه آن چیزی که ما می بینیم و می شنویم، همه آن چیزی نیست که هست و باید بشنویم.


همزاد

هیچ نظری موجود نیست: