شنبه، آبان ۲۱، ۱۳۸۴

با ديدنش دلم هري ميريزه ، معلومه حالش خوب نيست !! نگرانه !
- بدنم از داخل داغ شده ! بايد برم چند تا كدئين بخورم !!
اين خيلي بد كه نتوني كاري بكني! خيلي بد !!! مي دونم يله كلاس زبانه ، مي گم به محسن زنگ بزن ببين چي مي گه( بعضي چيزا كه تقسيم مي شه خيلي بهتره !) .
- چي گفت ؟
آره واقعا قدرتمندند ! انگار نمي شه كاري كرد ! شايد همون پخش فيلم رو داشته باشيم !!
حالش خوب نيست اين خيلي نگرانم مي كنه !
مي خواستم از بيروني كه ديروز رفتيم چيزي بنويسم ولي اصلا دل و دماغش رو ندارم !
واقعا داره يه كودتا ي آروم اتفاق ميفته ، حس مي كنم داره مثل اوايل انقلابي كه مامانم تعريف مي كنه مي شه كه حتي كلمه- انژي جنبشي- مامانم رو نگران مي كرد !اون موقع هايي كه بچه ها هم اسمي نداشتند و بچه جنبشي يا بچه حزب الهي صدا مي شدند !
حنا

هیچ نظری موجود نیست: