چهارشنبه، آذر ۰۲، ۱۳۸۴

پر توان نيست ! ديگرپر انرژي نيست كه براي پيدا كردن دارو براي كسي كه معلوم نيست زنده مي ماند يا نه روي برف بدود !
ديگر رمقي برايش نمانده ، تمام انرژي اش را دو سال پيش يك جا از دست داد !
آخر او يك زن قدرتمند نيست !! او نمي تواند بگويد بچه اش دارد به دنيا مي آيد ، او شرم دارد از موي سفيد مادربزرگ ، او اعتماد ندارد حتي به خودش !!!! ( انگار همه ما به همه اعتماد مي كنيم ولي وقتي نوبت ما مي شود ؟!)
او خرد نشده ، بلكه له شده ! او يك زن قدرتمند نيست !!
آرام راه مي رود ، آرام مي نشيند ، آ رام راه مي رود و دوباره آرام مي نشيند ! آرام مي خندد ( مدتي است كه نخنديده ) و آرام آرام مي گريد !!!!
چشمانش مرا با خود به گذشته هاي نه چندان دور مي برد، به ياد ..... نيست !!!!؟
طنين صدايي كه در من مي گويد قدرتمند ظاهر شو با تمام آن و بدون هر وابستگي ، ولي قدرتمند
نيست- -- م !
چين هاي صورتش ! دستم را بر گونه ام مي كشم !!
- مي داني هيچ اتفاقي !! هيچ هيچ !( ياد هيچ هاي پرويز تناولي مي افتم ! چقدر هيچ در اين دنيا ست !!)
از حمام خانه صدا مي آيد ، از تمام خانه صدا مي آيد !
كتاب شعر را بر مي دارم و كمي فروغ مي خوانم :
" چرا نگاه نكردم ؟
انگار مادرم گريسته بود
آنشب كه من به درد رسيدم و نطفه شكل گرفت
آنشب كه من عروس خوشه هاي اقاقي شدم "
حنا

هیچ نظری موجود نیست: