چهارشنبه، آبان ۱۸، ۱۳۸۴

مردد است برود يا نرود رد شدن از جوي مشكل است و سنش زياد! كه ترديد را بيشتر مي كند ، من اما شك نمي كنم جلو مي روم و دستم را دراز مي كنم ، لبخند مي زند و رد مي كند ،
- به خودت كمك كن و موهايت را بپوشان .
لبخند مي زنم و رد مي شوم .
در ميني بوس غوغايي به پاست ، قانون تنازغ بقاست ، در گيري چنان بالامي گيرد كه پير زن و پير مرد روي نيمكتهاي چوبي وسط جاي مي گيرند .
دوباره جلو مي روم ، مي خواهم لااقل نيمكت را به انتهاي اتوبوس بياورم تا با ترمز به وسط پرتاپ نشوند و چيزي مي گويد كه نمي فهمم اما رد مي كند ، مي خندد و همه مي خندند ، من لبخند مي زنم !
مرد كناري مي گويد : لازم نيست خوبي به خيلي ها نيامد ه.
مرد درست مي گويد يا نه؟
پيرزن تا سه ساعت بعد همچنان روي نيمكت نشسته است !
وقتي مي خواهد نان سنگك بخرد زمين مي خورد و هيچ كس توجه نمي كند !هيچ كس از حالش نمي پرسد ، حتي به بهانه نان كه در نظر خيلي ها مقدس مي آيد هيچ كس خم نمي شود !!خودش نانها را از روي زمين جمع مي كند و خودش را !!!
من مي گويم حرفش را بايد زد ، نمي شود قضاوت كرد كه چه كسي لبخند مي زند و رد مي كند ، چه كسي مي خندد و رد مي كند، چون آنجا يك نفر روي زمين افتاده ، كسي كه منتظر است تا يكي دستش را بدون قضاوت داراز كند !!
همزاد فروغ

هیچ نظری موجود نیست: