سلام
گرچه هيچكس هيچ چيز نمينويسه. باز مينويسم. ديروز سالمرگ شاملو بود. تو آريادنه دو مطلب در اين باره نوشتم و صبر كردم اينجا خبري بشه ديدم نه، من پوست كلفتتر از اين حرفا هستم كه ... بگذريم.
ديروز رفتيم امامزاده طاهر كرج، سر قبر شاملو. آيدا هم بود، با همون عينك آفتابي و تيپ مشكي كه ازش ديده بودم. خيلي شلوغ بود، يه جورايي بي برنامهاي هم بود. ما از اولش نرسيديم. يه آقاهه يه متن رو دكلمه ميكرد كه خيلي قشنگ بود و سبكش شاملويي بود. بعد جوونا شروع كردند دستهجمعي شعر خوندن. ما هم هفت نفري رفتيم يه گوشه نشستيم و برا خودمون شعر خونديم و گپ زديم. دربارهي سه درونمايهي اصلي شاملو يعني، انسان، مبارزه و عشق شعر خونديم و حرف زديم. تو اين ميون نفهميديم اونطرف چه خبره كه شنيديم شعاراي سياسي ميدن، مثلا زنداني سياسي آزاد بايد گردد، يا درود بر زرافشان. راستي قبر كناري شاملو مال احمد محموده، نويسندهي توانا وخالق رمانهايي مثل زمين سوخته و داستان دو شهر و ... اونطرفتر هم محمد مختاري و محمد جعفر پوينده را دفن كردند. بالاي سر شاملو هم قبر صفرخان بزرگمردزندانهاي سياسي ايران بود. البته ميگفتن قبر بنان و بعضياي ديگه هم اينجاست كه ما نديديم. راستي دوستان، جاتون خالي وقتي غروب شد و ابراي سرخ رفتن تو هم و رديف بلند درختا تو اون دوردست يا ما رو حالي به حالي ميكردن. مخصوصا كه صداي ساز پن با شعر خوندن لرگاني در هم ميآميخت و ...
مرگ آنگاه پاتابه همي گشود كه هُزارِسياه پوش
بر شاخسارِ خزاني ترانهي بدرود ساز ميكرد-
با تخلصِ سرخِ بامداد به پايان بردم
لحظه لحظهي تلخ انتظارِ خويش.
حديث بي قراري ماهان- ص48
با اميد
هاپو
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر