خودماني با دوستان
سلام رفقا
همهي بيمعرفتا و با مراما، همهي دخترا و پسراي گروه سوتينامه. راستي چي كار ميكنيد با گرما. بدجور پيرآدمرو در مياره. خصوصا كه وقتي از اينهمه گرما دلت ميگيره و سر ميزني به اينترنت تا يه پيام آشنا بخوني، يه متن از دوستات، تا لاقل بفهمي زندهاند يا مرده، تا براي پنج دقيقهاي هم شده باهاشون تنهاييهات رو فراموش كني.
اما باورتون نميشه اين بيستمين باره كه وبلاگ رو باز ميكنم و نه مطلبي ميبينم نه كامنتي. بابا ناسلامتي ما حدود ده تا نويسنده داريم و اگر هر نفر هر ده روز يه مطلب بنويسه، حتي دو خط ما هر روز نوشتههاي خوب و خوندني داريم.
چي؟ بلد نيستيد؟ يعني چي؟ مگه ما بلديم. تازهشم اينهمه به ما ميگيد سياسي ننويسيد، خب شما غير سياسي بنويسيد. ما كه چيزي نگفتيم. تازه اگه حرفي هم زديم در قالب كامنت بوده و قابل پاسخگويي. بعضي وقتا بعضي چيزا ضرورت حياتي داره مثل قضيهي انتخابات و يا اعتصاب غذاي گنجي، رو اين حساب حجم مطالب تو اون زمينه زياد ميشه اما بيشتر مواقع اينطوري نيست و تازه ما ميبينيم دوستان باحال اون وقتا هم نمينويسند. راستش اگه خوانندههاي كاردرستي مثل پرستو و بابيلا نباشند ما بيشتر وقتا يه خواننده هم نداريم. اين دوستان با كامنتاي زيبا و حساب شدهشون بدجور من يكي رو كه شرمنده كردند(خب بسه تعريف زيادي روشون زياد ميشه فكر ميكنن خبريه، با خودشون زيادي حال ميكنن)
اما شكايت من از بقيهي بچههاي گروهه: مثلا اين پيازچه كه اينهمه كامنتاش قشنگه چرا همينا رو مطلب نميكنه و تو وبلاگ نميذاره؟ يا تنسي كه همهش قر ميزنه تنهاست چرا از همين تنهاييش و از شهر قشنگش و از ديگر چيزاي قشنگي كه موقع حرف زدن ميگه متن نمينويسه؟ چيزايي كه تو دلشه. حالا عذر چاملي قبول كه امكانش رو نداره. كورماز رو بگو كه اصلا انگار مرده، نه خبري، نه چيزي. از وارطان هم كه ديگه نگو. بي معرفت بي معرفت. قيصر هم كه اصلا از اولش ما رو آدم حساب نميكرد. ولي باشه ما بازم چاكريم. بازم دم حنا گرم كه يه وقتايي ويرش ميگيره و يه چيزايي مينويسه(گرچه من گاو اونقد بيشعور هستم كه با كامنتاي تند اذيتش كنم) همزاد هم نويسندهي تازهي گروهه كه فعلا بد نمينويسه( منظور حجم مطالبه وگرنه من خر كي باشم كه محتواي مطالب دوستان رو ارزشگذاري كنم) مت هم با اينكه بيست و چهار ساعت پاي اينترنته خست ميكنه و دوخط حداقل از خودش و تجربيات روزانهش نمينويسه. اوساننيانم جدي نميدونم زندهست يا مرده. ميمونه شازده كوچولو كه تازهگي اومده ولي مثل اينكه بدش نمياد ما رو از شعراي قشنگ و عجيبش محروم كنه. پدربزرگ فروغي هم مطمئنم مشكل داشته وگرنه حتما مينويسه.
ميمونه من مادر مرده و يلهي بيچاره. ما هم كه كرم تو فلانمون ميجنبه( مخصوصا اون يله) و هي چيزاي سياسي مينويسيم.
خلاصه دوستان اين رسم روزگار نيست كه ما رو فراموش كنيد. اينطوري جدي ميگم خودتونم فراموش ميكنيد و يهو ميريد جلو آينه و از ديدن چهرهتون بدطور تعجب ميكنيد. فراموشي دوستان جواني(به هر قيمتي) دور شدن از صداقت اون روزاست. اجازه نديد بودنتون رو تو هرروزهگي از ياد ببريد اون طوري هستي هم شما رو از ياد ميبره و ميشيد يه كي مثل هركسي كه تو خيابونا زيادن و براي سهم بودني كه فراموشش كردن تو سر هم ميزنن.
با اميد
هاپو
بعد التحرير: ميبينم كه بعضيا ميگن تو خودتم خيلي وقتا چيز نمينويسي. آره يه وقتايي حال آدم گرفتهست. مشكل داره. پول نداره و الخ... اما اين كه برا هميشه دليل نميشه. خداييش همهي دوستايي كه اسم بردم و اونايي كه با عرض پوزش اسم نبردم از اين مشكلا دارن؟ با خودمن روراست باشيم.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر