شنبه، تیر ۲۵، ۱۳۸۴

نمی دانم برای کی

اکبر گنجی دارد می میرد ، پدرم دارد کور می شود و من ...
- راستی کی می ریم تهران ، آخه 2 مرداد سالگرد شاملو_ بیا بریم !
- می دونی تو فکر می کنی روشنفکری و دغدغه های رو شنفکری داری ، بدبخت دغدغه الان تو بیکاری ، بی پولی ، اصلا می دونی الان چند سالته ؟ تو نتونستی وظیفه اصلی خودت که درست درس خوندن بود رو درست انجام بدی و حالا می خوای...
دستان پیر پدرم میلرزد و میلرزد ، گوشهایش سنگین شده و چشمانش آب مروارید آورده و من ، من متوجه نشدم ، می دانم اکبر گنجی دارد می میرد و یک نفر به قول خودش برای یک اشتباه دارد می میرد !! شاید تا آخر همین تابستان !
حتی نمی تواند کمی سریعتر راه برود ولی کسی برای او نمی نویسد که دارد می میرد ! کسی برای باطبی جلوی دانشگاه کتک نمی خورد کسی برای خیلی های دیگر هیچ کاری نمی کند .
اکبر گنجی دارد می میرد ، خوشا به حال اکبر گنجی که پرستو ،یله و هاپو برایش می نویسند و می روند و باتوم می خورند خوشا به حال او که هاپو به جای باقالی پلو --- پلو می خورد خوشا به حال خانواده اش که یه همزاد فروغی هست تو شهر هسته ها ونیسته ها که برایشان می نویسد ولی برای تو دوست من !
آره وقتی سعید و فهیمه و مجتبی و مرتضی و علیرضا ها و... می میرند کسی برایشان نمی نویسد، نمی گرید .
اصلا چه فرقی می کنه یکی کمتر یکی بیشتر هر روز خورشید از شرق می آید و به غرب می رود دنیا که تمام نمی شود وقتی حتی 50 میلیون می میرند .
پدرم دارد کور می شود و من نفهمیدم می دانم که گنجی دارد می میرد .
حنا

هیچ نظری موجود نیست: