سه‌شنبه، مرداد ۰۴، ۱۳۸۴

این بار هم به دلیلی من و کوله بار سفرم به شهر آشنایی مان رسیدیم. بارها گفته ام و این بار نیز می گویم: من ار انتظار بیزارم.
سرانجام تا حد امکان منتظر ماندم!

گویند پیش از محکمه، به برزخ خواهیم رفت. این برزخ اما چیزی جز تشدید کننده عذاب وعده داده شده نخواهد بود؛ چرا که در انتظار آتش جهنم ماندن از خود آتش جهنم سوزاننده تر است و برزخ اتاق انتظاری است که در آنجا کاری جز اندیشیدن به عذاب های وعده داده شده نداریم. در انتظار بهشت بودن، بدون اندیشیدن به جهنم را هم کاری مهمل می پندارم.

باری، در ماراتون انتظار، دوستانم مانند دونده گانی که هریک بخشی از مسیر طولانی ماراتون را با دونده خسته همراهی می کنند، مرا یاری کردند تا جاییکه برای ناظر بیرونی تشخیص دونده اصلی با همراهانش مشکل می نمود.

حنا و همزاد فروغ، دوستی را تا جایی رساندند که بیان کردنش هم دشوار به نظر می رسد.
شازده کوچولو و صفای همیشگی اش را فراموش نخواهم کرد.
دوست جدید مو بلندم را هم چونان دوستی قدیمی متصور خواهم شد.

از دوستان گرانقدرم هم که با تماس هایشان پیگیر شرایط بودند، سپاسگذارم.


چه کنم؟ مجال و مهمل دیگری برای ابراز آنچه آمد، نیافتم!

پاینده ایران
یله

هیچ نظری موجود نیست: