چهارشنبه، بهمن ۱۸، ۱۳۸۵

بعد از مدتهاست که می نویسم.
هر بار که پاینده روباز می کنم مطلب تازه ای نیست.فقط نوبادی گاهی می نویسه.حنا به اینترنت دسترسی نداره، بقیه نمی نویسن انگار ضرورتی حس نمیشه برای نوشتن.شاید هم به دنبال موضوعی می گردیم که در رابطه با اون بنویسیم.
دارم صد سال تنهایی رو می خونم. یه جا مرد به زن می گه در خاکی که مرده ای در اون نیست به سادگی میشه هجرت کرد. شاید فقط صرف حضور انسان هایی که دوست داریم مارو به محیط وصل می کنه و باعث میشه فضا ارزشمند بشه.شاید خرقان، مجن، فرحزاد و شابیگیان هم همین حالت رو برای هر کدوم از ما داشته باشه.نمیدونم قصدم از نوشتن فقط نوشتن بود امروز کلاس سید جواد طباطبایی رفتم در رابطه با جامعه مدنی از دید هگل .از اوضاع چندان خبری ندارم شاید اتفاقق خاصی نیفتاده و شاید هم دیگر با وجود احمدی نژاد هیچ چیز خاص به نظر نمی آید.به کارهایم نمی رسم و هر روز کار انجام نشده ای باقی مانده است. همه اش از خودم نوشتم شاید چون اینجا یک دفتر چه همگانی است.گفتم که قصدم از نوشتن تنها نوشتن بود و اینکه هنوز زنده ام.

هیچ نظری موجود نیست: