چهارشنبه، بهمن ۲۵، ۱۳۸۵

خیلی وقت بود که می خواستم این قسمت از این کتاب رو در وبلاگ بذارم. روزی که خوندمش یادمه تو فرجه های امتحانات بود و فرصت خیلی کمی داشتم. نداشتن وقت کافی و نداشتن حال خوب هم بهانه ای بود تا از خیر خوندنش بگذرم. اما فقط خوندن چند صفحه کافی بود که تا آخر کتاب پیش برم. یه مه یه بخار از .. نمی دونم. اگر تونستین حتما بخونیدش. باران نوشته چرا اینجوری شدین چرا شاد نیستین؟ اون حق داره که بنویسه چرا دیگه شاد نیستیم. هرچند من زمانی که سوتی نامه نوشته می شد نبودم اما تنها چیزی که می دونم اینه که زمانی بود که کسایی که توش می نوشتن دانشجو بودن، هر هفته بیرون می رفتن، بیشتر شبها رو با هم بودن. شرایط موثره حتی از لحاظ سیاسی اون زمان می شه گفت خاتمی بود با اینکه خیلی از روزنامه ها بسته می شد باز با ظهور یه روزنامه دیگه این خلا پر می شد. قصدم توجیه نیست اما می خوام بگم هرچیزی باید در شرایطش ارزیابی بشه این که چرا آدم های دیروز اینجور شدن شاید به این خاطره که شرایط دیروز، امروز وجود نداره. حس می کنم دارم توجیه می کنم. حس می کنم تمام تلاشی که داشتم از بین رفته، اخبار چیز جدیدی نداره، در پارکهای تهران پارکبان مراقب دختران و پسران است، فرستادن هنرمندان چادری به اردوها، ... در شهرستان ها اوضاع خراب تر است. امید به بهبود ؟ در هرحال می ریم جمعه کوه، امیدوارم که همه چیز به خوبی بگذره. یک روز تفریح در کنار دوستان، چند شب پیش هم بیرون آش خوردیم. خوب بود. دو شب پیش در خوابگاه آمدند شماره تلفن هایمان را گرفتند تا اگر یک شب خوابگاه نبودیم خانه مان تلفن بزنند. وقتی پرسید رشته تحصلی تان چیست تا کنار شاره تلفن بنویسم گفت کارشناسی ارشد حقوق بشر.
همزاد

هیچ نظری موجود نیست: