سه‌شنبه، خرداد ۰۱، ۱۳۸۶

اوضاع خوبی نیست با این همه می گه می خوام خودم رو نگه دارم.می گه نمی خوام خودم رو ول کنم. اگه ول شم کارم تمومه اینو بعد از حرفای بالایی که زد می گه. با اینکه شاید می خواد بیشتر حرف بزنه اما باز چیزی نمی گه. همه چیز خوب بود و بود و بود و الان نیست. نیست و قرار نیست که باشه. من فقط دو سه تا جوش کوچیک می زنم در مقابل اینهمه دودی که دورم می پیچه . دود میاد و میاد و باز اتوبوس که اونو می بره.شاید هم تازه از اینهمه دوره یا از اینهمه چیزای دیگه که به اون مربوط نیس. وقتی بهش مسیج می زنم فقط می نویسه آهان منم خوب آخه چی می شه بگم وقتی اون نمی خواد یا نمی تونه خوب باشه یعنی پیش خودم می گم اگه خوب باشه باز یه چیزی عجیبه. خواستم بهش بگم نشد ببینمش یعنی زنگ نزد و همینه که ندیدمش پس خوش به حالم نمی شه گوشی رو برنداشت و من همین یه جمله رو نتونستم بگم.
همزاد

هیچ نظری موجود نیست: