یکشنبه، مرداد ۲۰، ۱۳۸۷

همیشه همینجور بوده ام یعنی که اولش شاید هم دل خوشی نداشته ام از کسی اما بعد که گریه کرده است انگار فهمیده ام ما با همه این رفتارها باز آدمیم و احساس داریم و می توانیم همدیگر را ببخشیم.
نه اینکه گریه بهانه ای برای بخشش باشد نه این منظورم نیست که گاه استیصال آنکه به گمانت شمشیر را از رو کشیده است نشان می دهد که نباید خیلی هم نامهربان بود.
دیروز وارد اتاق که شده ام از دیدنش تعجب کردم و بیشتر از اینکه گریه می کرد.
دفعه اولی که دیدمش کوه رفته بودیم و رفتارهایش بیشتر به نظرم خودخواهانه و بعدها که عکسش رادیدم و از او شنیدم این بود که سعی در رهبری داشت حالا با هر بهانه ای و این ارشد نبودن آنقدر آزارنده بود که بخواهد دیگری را تحقیر کند.
گفت من و تو مردادی هستیم و هر دو ماده شیر و به گمانم رفتارهایمان خیلی شبیه هم است، از این وصف از خودم آنهم توسط او شاید می شد این نتیجه را گرفت که من، او بودم.
یکبار که در مورد دوستی با دوست دیگری حرف می زدم گفته بود که یکی که آیینه تمام نمای تو و نیازهایت باشد چنان به خشمت می آورد که سعی در دوری از او می کنی، چرا که او نشان دهنده ضعف و نیازهای توست و آنچه هستی و تلاش داری مخفی کنی.
اشک هایش را با دستمالی که بهش می دهم پاک می کند و می گوید می خواهم تنها باشم جمعی که در آن بودم را کنار گذاشته ام، فرصتی است برای تنها بودن و تنها زیستن هر چند که نخواهیم تنها بمیریم.

همزاد

هیچ نظری موجود نیست: