دوشنبه، شهریور ۰۴، ۱۳۸۷

مینای شهر خاموش


بعد از مدت هاسینما نرفتن و آنهم اینکه پایان بندی فیلم چنان باشد که بر جای بمانی هم تو و هم آنکه کنار تو نشسته است.
با پن سینما رفتیم ، مینای شهر خاموش ، کاری از امیر شهاب رضویان و پس از آنهمه کش و قوس ها درباره اکران فیلم که نه فیلم چندان انتقادی بود و نه گیشه ای که گمان کنی که از آن حرکتی برمی خیزد.
سالن سه سینما فلسطین خلوت بود و گورهای بم چنان انباشته که پس از 33 سال بازگشتن از آن سوی دنیا باز مرد را به گریه بیندازد.
حکایت عشقی به جا مانده از مردی که از 15 سالگی تا چهل و چند سالگی از یادش نبرده بود و سی و سه سال بعد به دنبال تنها نامی که بود مینا بود چه در میان کشتگان و چه میان زندگان زلزله ای که تنها به شمعدانی های خانه خواهر دکتر قناتی رحم کرده بود.
گفت همه اینها در سیزده ثانیه بود، گفت که ساز زدم در مجلسی که عروسش آنی بود که برایش می مردم، صدای قناتی می پیچد در چاهی که به خانه سرهنگ می رسد و در آن دکتر سی و سه پیش با مینا تیله بازی می کرد.
من و پن نشسته ایم تا موسیقی به پایان برسد تا شاید دکتر سر از شانه های قناتی بردارد، ما نشسته ایم تا شاید مینا از راه برسد و شاید زن زنده شود، پرده سیاه می شود و چشم ها انگار چیزی دیده نمی شود از میان این هجمه اشک.

همزاد

هیچ نظری موجود نیست: