جمعه، مرداد ۲۰، ۱۳۸۵

ببخشید که شعر مینویسم، اما این رو خیلی دوست دارم. دیروز از شمال برگشتم. یه هفته سفر بودم. خواستم کسی فکر نکنه من مردم! به این وسیله مشت محکمی هم به دهان استکبار جهانی میزنیم! بعضی وقتها دشمنان آدم انگیزه ی خوبی برای بیهر زندگی کردن میشن. ولی کسی قصد دشمنی کردن با من رو نداره. شاد باشید.
قاصدک! هان، چه خبر آوردي؟
از کجا، وز که خبر آوردي؟
خوش خبر باشي، امّا، امّا
گرد بام و در من
بي ثمر مي گردي.
انتظار خبري نيست مرا
نه زياري نه ز ديّاري - باري،
برو آنجا که بود چشمي و گوشي با کس،
برو آنجا که ترا منتظرند.
قاصدک!
در دل من همه کورند و کرند.
دست بردار از اين در وطن خويش غريب.
قاصدک تجربه هاي همه تلخ،
با دلم مي گويد
که دروغي تو، دروغ
که فريبي تو، فريب.
قاصدک! هان، ولي ...
راستي آيا رفتي با باد؟
با توام، آي کجا رفتي؟ آي...!
راستي آيا جايي خبري هست هنوز؟
مانده خاکستر گرمي، جايي؟
در اجاقي- طمع شعله نمي بندم - اندک شرري هست هنوز؟
قاصدک!
ابرهاي همه عالم شب و روز
در دلم مي گريند.
مهدي اخوان ثالث
nobody

هیچ نظری موجود نیست: