یکشنبه، مرداد ۱۵، ۱۳۸۵

حرارت آفتاب از روی آسفالت ترک خورده بر صورتم کوبیده می شود چشمانم را می بندم انگار وقتی چشمانم را ببندم داغی کمتری حس می شود، تکه ای از راه را با چشمان بسته راه می روم .
نگران سه چین بزرگ بین ابروهایم هستم با دستانم دو سر تاج ا بروهایم را می گیرم و صافشان می کنم ، وقتی در ماشین نشسته ام ، وقتی که خودم را در آینه می بینم !

دو بلیط کاغذی کج و کله شده لای دفتر آبی، شاهرود – تهران 7/1/85 . تهران شاهرود 8/1/85 .
در مغزم همه چیز تکرار می شود .
شب است بازهم هوا گرم است و صدای وز وز چراغ برق بهتر شنیده می شود .
شب شده دوباره شب شده روی سکوی بلند می نشینم رو به جاده و فکر می کنم که این وسط گیر افتاده ام ماشین هایی که می روند و ماشین هایی که بر می گردندو من اینبار این وسط ایستاده ام و نگاه می کنم .
حنا

۱ نظر:

پاینده گفت...

هممون یه جورایی وسط راه گیر کردیم، فقط توروخدا کم نیار!!!