دوشنبه، آذر ۲۷، ۱۳۸۵

امشب،تا سحر و احتمالا تا چند روز دیگر_ ولی نه برای تمام عمر_از آن گذشته،این اندوه آن زن است نه اندوه ما،این مرگ مال اوست....آنها اورا روی نیمکت خوابانده اند، یقه لباسش پاره شده و خون روی صورتش ماسیده است،خون او، نه خون من."هرگز فراموشش نخواهم کرد".این حرف را مارسل هم از ته دل گفت:" هرگز، عزیز من ،محبوبم و پسر خوبم_ هرگز خنده ها و چشمان درخشان تورا فراموش نخواهم کرد" و مرگ او در زندگی ما تاثیری ژرف و آرام و غریب گذاشت، و ما زنده ها فراموش نکنیم: که زنده مانده ایم تا به یاد داشته باشیم برای او که از میان ما رفته است ذیگر مسئله ای وجود ندارد، نه برای تمام عمر_حتی برای چند روز هم نه_حتی برای یک لحظه. تو روی آن تخت تنها هستی،و من فقط می توانم صدای نفس های سنگینی را بشنوم که از میان لبانت بیرون می آید و تو خودت نمی توانی صدای آنهارا بشنوی.
خون دیگران-سیمون دوبوار_صفحه 9

مردن... یعنی اینکه دیگر هیچ چیزی را نمی دانی و نمی فهمی.یعنی اینکه حتی از سنگینی جسم بی جان خویش نیز بی خبری.
خون دیگران-سیمون دوبوار_صفحه 145
hamzad

هیچ نظری موجود نیست: